شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب هفت رویای کلاغ- بخش دوم

بخش دوم: «سفر با رؤیا در رؤیا»

بسیاری از ما فکر می‌کنیم که خیال‌پردازی و خیال بافی یکی هستند. خیال، زبان ذهن ما است. ما مجموعه‌ای از اطلاعات دیداری و شنیداری در قالب تصویرها و واژه‌ها در ذهن‌مان داریم.

حتی واژه‌ها هم همان تصویرها هستند در ذهن ما. وقتی می‌شنویم درخت یا سیب. ابتدا کلمه‌اش را در ذهن می‌آوریم، تصویر حرف به حرف‌اش را. چون ما با زبان دنیای پیرامون خود را می‌شناسیم. زبان هویت ما را شکل داده است و تعریف‌مان می‌کند. بعد از تصور واژه، سیب در ذهن ما می‌آید. همین واژه سیب، تصویرش در ذهن هر کدام‌مان با دیگری متفاوت است، برای یکی سیب سرخ، یکی سیب سبز، یکی مزه‌اش را هم در ذهن می‌آورد. یکی سیب را بالای درخت می‌بیند، یکی در بازار، دیگری در ظرف و هزاران تصویر دیگر. سرعت این تصویرها به قدری در ذهن ما زیاد است، که ما فاصله‌ای را میان خود واژه و تصویرش احساس نمی‌کنیم.

اما تفاوت خیال‌پردازی و خیال‌بافی در چیست؟ هنگام خواندن کتاب، گوش دادن به یک داستان یا موسیقی و یا حتی افکاری که روزانه به ذهن ما می‌آید، ما از همین تصورات خود استفاده می‌کنیم، همان اطلاعاتی که ذخیره‌شان کرده‌ایم. مانند یک فیلم کوتاه این تصویرها به ذهن ما می‌آید و در سرمان پخش می‌شود.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «هفت رویای کلاغ»

خرید کتاب «هفت رویای کلاغ»

هم در خیال‌بافی و هم در خیال‌پردازی از خیال استفاده می‌کنیم اما در اولی ذهن ما از ما استفاده می‌کند، در دومی ما از ذهن خود استفاده می‌کنیم. ما در خیال‌پردازی می‌توانیم، تصویرها را گزینش کنیم، کم و زیادش کنیم و مهم‌تر از همه کنترل‌شان کنیم. همهٔ ما افرادی زندانی در ذهن خود هستیم و باید بیاموزیم چگونه میان اندیشه‌های‌مان مرز بگذاریم و از آن‌ها برای خیال‌پردازی استفاده کنیم. همهٔ ما خیال‌باف هستیم اما تعداد کمی از ما خیال‌پردازی را بلد هستیم. خیال‌پردازی به رشد فردی ما کمک می‌کند. رؤیا و خیال‌پردازی می‌تواند، انگیزه‌های ما را بالا ببرد و راه گریزی از مشکلات باشد. ما باید هدفمند کردن رویاهای‌مان را بیاموزیم تا آن‌ها را به سوی هنر، ادبیات، خلاقیت و نوآوری ببریم.

اما ارتباط همهٔ این‌ها با کتاب «هفت رویای کلاغ» چیست؟ بیایید کتاب را با هم ادامه بدهیم و رؤیا ببینیم!

«وقتی به خودم نگاه می‌کردم، رویاهای‌ام را می‌دیدم، رویاهای‌ام که هفت تا بود، هفت رویای کلاغ»

«وقتی به خودم نگاه می‌کردم» نگاه کردن به خود، نگاه به چیست؟ وقتی به خودش نگاه می‌کند، رویاهای‌اش را می‌بیند. این نگاه به کجاست؟ جایی که رویاها می‌آیند و خیال. همان جایی که پردازش تمامی اطلاعات از آن‌جا می‌آید، همهٔ ذخیره‌های‌مان آن‌جاست. نگاه به خود، نگاه به درون است. اما ببینیم رویاهای کلاغ چه شکلی بودند و چرا رؤیا می‌دیده؟

کلاغ هفت رؤیا دارد، شبیه گذراندن هفت مرحله! تا می‌رسد به آسمان آبی. تن‌پوش آسمان به تن‌اش می‌کند و رها می‌شود از همهٔ وابستگی‌ها و آزاد به پرواز در می‌آید. دیگر هم نگران تن‌پوش تن‌اش نیست، رنگ‌اش!

از رویای اول آغاز کنیم: «من کلاغی قرمز بودم. سال‌ها بود که دل‌ام می‌خواست قرمز شوم، اما نمی‌دانستم چگونه.» کلاغ خودش را قرمز می‌بیند، دل‌اش می‌خواهد که قرمز شود، هم‌رنگ تن‌پوش خیالی که برای خودش بافته!: «از ماهی قرمز خواستم تن‌پوش قرمزش را به من بدهد.» اما ماهی نمی‌دهد و سفر کلاغ برای رسیدن به رویای‌اش آغاز می‌شود، کلاغی که تن‌پوش خودش را دوست ندارد!

تن‌پوش این‌جا چه معنایی دارد؟ چندنفرمان تن‌پوش‌هایمان را دوست نداریم، اما نمی‌دانیم چگونه باید تغییرشان بدهیم یا باز نمی‌دانیم تغییر دادن‌شان خوب است یا بد؟ آیا تن‌پوش‌های دیگران به درد ما می‌خورد؟ چگونه باید از تن‌پوش خودمان رها شویم؟

کلاغ نه در کشت‌زار گوجه‌فرنگی تن‌پوش‌اش قرمز می‌شود نه کشت‌زار هندوانه. از آب گوجه‌ها روی پرهای‌اش می‌ریزد و درون هندوانه می‌خوابد اما چاره این نیست!: «به ماهی گفتم: «خواهش می‌کنم تن‌پوش قرمزت را به من بده.» اما باز ماهی آن را نمی‌دهد: «نیم‌روز که شد، ماهی تن‌پوش قرمزش را از تن درآورد تا وصله بزند. بالای سرش رفتم و تن‌پوش‌اش را قاپیدم.» ماهی هم تن‌پوش کلاغ را می‌پوشد که روی آب افتاده.

رفتار کلاغ برای‌مان آشنا نیست؟ دلمان نخواسته تن‌پوش دیگری تن‌پوش ما بشود؟

در شهر کلاغ‌ها او را با نوک می‌زنند: «گفتم من هم کلاغ‌ام، یک کلاغ قرمز!» آن‌ها هم گفتند: «حالا که کلاغی، غار غار کن!» اما او نمی‌تواند! چرا؟ چون تن‌پوش خودش تن‌اش نیست! تن‌پوش در داستان نشانه چیست که بدون آن کلاغ نمی‌تواند غارغار کند؟

کلاغ برمی‌گردد تا تن‌پوش‌اش را پس بگیرد اما ماهی آن را پس نمی‌دهد. کلاغ به سبزه‌زاری می‌رسد و یک طوطی سبز می‌بیند و تن‌پوش خودش را با طوطی عوض می‌کند و می‌شود کلاغ سبز، که رنگ قشنگی است از چشم او! اما باز در شهر کلاغ‌ها او را می‌زنند چون به جای غارغار کردن، جیغ می‌کشد. برمی‌گردد تا از ماهی تن‌پوش خودش را بگیرد اما ماهی می‌گوید تن‌پوش سبز نمی‌خواهد و تن‌پوش قرمز خودش را پس بیاورد.

کلاغ طوطی را پیدا نمی‌کند، تن‌پوش زرد یک جوجه را می‌پوشد، تن‌پوش یک گربه، سگی سفید. تا اینکه در پایان رویای پنجم، وقتی کلاغ باز به لب حوض برمی‌گردد تا از ماهی تن‌پوش‌اش را بگیرد، ماهی می‌گوید: «هنوز زود است!» چی زود است و چرا؟ با هم داستان را دنبال کنیم. پاسخ پرسش را می‌یابیم.

کلاغ این‌بار تن‌پوش الاغی را می‌پوشد و باز ماهی تن‌پوش او را پس نمی‌دهد تا این‌که کلاغ در رویای هفتم به آسمان پر می‌کشد، زیر ابرها می‌رود و تن‌پوش الاغ را به باد می‌دهد: «لخت شدم. مثل آن روزها که از تخم درآمدم و جوجه بودم.»

باران که می‌آید، تن‌پوش باران را می‌پوشد. هنگام برف، تن پوش برف را. روی درخت، تن‌پوش برگ و در آسمان، تن‌پوش آبی. و ماهی به او می‌گوید: «بیا تن‌پوش‌مان را عوض کنیم!» مگر ماهی فقط تن‌پوش قرمز خودش را نمی‌خواست؟ این جمله را به یاد بیاوریم که ماهی گفت حالا زود است!: «به ماهی گفتم: «من تن‌پوش آبی آسمان را با هیچ تن‌پوشی عوض نمی‌کنم!» ماهی تن‌پوش آسمان را برای چه می‌خواهد؟ خیال‌پردازی‌های ما تا کجا می‌تواند پرواز کند و هر تن‌پوش زیبایی که بخواهیم تن‌مان کند در رهایی و آزادی؟ در آسمان خیال‌مان و بی‌رنگ باشیم اما همهٔ رنگ‌ها برای ما باشد!

شاید ماهی هم یک روز توانست تن‌پوش آبی را تن‌اش کند، اگر از حوض به دریا برسد!

نویسنده
عادله خلیفی
Submitted by admin on