کوتی کوتی در ارمنستان

گزارش فرهاد حسن‌زاده از سفر به ارمنستان به دعوت شعبه ملی دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان

شعبه ملی دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (ایبی) ارمنستان روزهای پایانی مهر ماه به مناسبت هشتاد و پنجمین سالگرد تأسیس کتابخانه ملی کودکان ارمنستان، «خنکو آپر»، کنفرانسی با موضوع «سازماندهی ترویج خواندن در میان کودکان و نوجوانان» برگزار کرد.

مهمانان این برنامه چهره‌های برجسته و مطرح ادبیات کودک و نوجوان جهان هم‌چون لیز پیج، مدیر اجرایی دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان بود. از ایران نیز فرهاد حسن زاده در این مراسم دعوت داشت و درباره ارتباط نویسنده و مخاطب سخنرانی کرد. گزارشی از این سفر را به قلم فرهاد حسن زاده در زیر می‌خوانید:

قرار بود برنامه‌هایی به مناسبت هشتاد و پنجمین سالگرد کتابخانه «خنکو آپر» برگزار شود. «خنکوآپر» نویسنده و مؤسس اولین کتابخانه کودک در ایروان است. این کتابخانه که بین‌المللی است و با بودجه دولتی اداره می‌شود هر ساله به مناسبت تولدش تعدادی مهمان از کارشناسان و نویسندگان سرشناس جهان دعوت می‌کند. در این کتابخانه علاوه بر کتاب‌های ارمنی‌زبان، کتاب‌های کشورهای دیگر نگهداری می‌شود و بخش‌های خاصی از جمله «اتاق قصه‌گویی»، «سالن محصولات موسیقی» هم دارد.

روز اول ورودم به آنجا خانمی به استقبالم آمد. اسمش آنوش بود و به فارسی دست‌وپا شکسته‌ای صحبت می‌کرد. در حقیقت مسئول بخش فارسی کتابخانه بود. او مسئول من هم بود و باید تا پایان این چند روز همراهم می‌بود. اول به دیدن مدیر کتابخانه رفتیم. خانم تومانیان زنی جدی و رسمی بود. انگلیسی بلد نبود و به زبان خودشان حرف می‌زد. آنوش هم ترجمه می‌کرد. بعد سه تایی رفتیم به طبقه اول کتابخانه. خانم تومونیان توضیحاتی درباه کتابخانه می‌داد و آنوش ترجمه می‌کرد. در آنجا عکس‌هایی به دیوار آویخته بودند که مربوط به دوره‌های مختلف کتابخانه و حضور نویسنده‌های مختلف در سالگرد کتابخانه بود. عکس‌هایی سیاه و سفید و قدیمی از نویسنده‌ها و چهره‌های مطرح ادبی و گاهی سیاسی.

کوتی کوتی در ارمنستان

بعد آنوس بخش‌های مختلف کتابخانه و همکاران و فعالیت‌هایشان را معرفی کرد. ساختمان کتابخانه مهندسی خوبی داشت. همه چیز مربع بود و قرینه بود. یک راهروی مربع و چهار طرف این مربع اتاق‌هایی بزرگ و مربع. سالن اجتماعات. سالن قصه‌گویی. سالن کتاب‌های به زبان ارمنی. سالن‌هایی که کتاب‌هایش براساس گروه‌های سنی بودند. سالن کتاب‌های زبان‌های اصلی مثل روسی و انگلیسی و آلمانی و فرانسه و بالای این سالن اتاق ایران بود. البته کتاب‌هایی از چین هم آنجا بود. سالن‌های دیگر کتاب‌های مرجع بود و کتابخانه موسیقی. در بخش موسیقی آهنگ زیبایی پخش می‌شد و بچه‌ها دست در دست هم می‌چرخیدند و می‌رقصیدند. سالن کتاب‌های مرجع خیلی جالب بود. روی دیوار دورتادور نقاشی زیبایی با تکنیک مدادرنگی به چشم می‌خورد که گفته می‌شد تاریخ ارمنستان است. از سنگ‌نقش‌های باستان تا دوره‌های تاریخی پادشاهان و امروز. بی‌نظیر بود این نقاشی مدادرنگ بر دیوار کتابخانه. بیشتر شبیه یک فیلم بود تا نقاشی.

برگشتیم به اتاق مدیر. نظرم را پرسید گفتم: خیلی خوب بود. همه چیز حساب شده و همه چیز در خدمت کودکان بود. او پرسید چنین کتابخانه‌ای در ایران دارید؟ گفتم: به این شکل که مجتمع باشد و هم قصه‌گویی در آن صورت بگیرد و هم در اختیار کودکان و هم بین‌المللی نداریم. ولی از کتابخانه‌های کودک کانون گفتم که در سراسر ایران پراکنده‌اند که تعدادشان نزدیک به هزار کتابخانه است.

چهارشنبه مهمان‌های تازه آمدند و برنامه‌ها رسماً شروع شد. خانم لیز پیج از سوییس آمده بود. و آقای ماکسمیو از ایتالیا و علی شمریانی از دبی. آقای مانفرد هم از روز دوشنبه به ما اضافه می‌شد. ساعت ۱۱ رفتیم سالن اجتماعات. خانم تومونیان خیلی مختصر خوش‌آمد گفت. بعد آقای ماکسیمو سخنرانی کرد و از کتابخانه دیجیتال و مزایای آن حرف زد. در دسترس بودن و هزینهٔ کم و نکته‌های بدیهی که همه می‌دانستیم. سخنران بعد خانم لیز پیج بود. او درباره فعالیت‌های آی.بی. حرف زد و تصویرهایی را در این باره نشان داد. قرار بود مهمانان عرب هم سخنرانی داشته باشند که نداشتند گویا حرفی برای گفتن یا برنامهٔ خاصی نداشتند. آن‌ها نماینده آی.بی در امارات متحده عربی بودند. و خیلی مایل بودند در کتابخانه خنکو آپر بخش کتاب‌های عربی هم داشته باشند.

سخنرانی من بعدازظهر بود. موضوعی که خودشان برایم تعیین کرده بودند، یعنی «ارتباط نویسنده و خواننده». متنم را به همراه تعدادی عکس آماده کرده بودم. همزمان حرف‌های من به زبان ارمنی و انگلیسی ترجمه می‌شد. یکی از مشکلات این‌گونه سخنرانی‌ها عدم ارتباط حسی سخنران با حاضران است که ترجمه فاصله می‌اندازد و تو نمی‌توانی با زبان بدن و احساس کلامی تأثیر بیشتری بگذاری. با این حال من خیلی با انرژی حاضر شدم. با یک مقدمه شروع کردم و گفتم به دلیل نگارش داستان «خسرو شیرین» یکی از آرزوهای نهانم دیدن سرزمین «شیرین» بوده و حالا به این آرزو رسیدم و تشکر کردم از کتابخانه «خنکو آپر» که باعث این اتفاق شد.

بعد رفتم سراغ موضوع اصلی. گفتم مخاطبان من به سه دوره تقسیم می‌شود. اولی خودم برای خودم است. من در نوجوانی برای اثبات خودم به خودم و اطرافیانم شروع به نوشتن کردم. بعد نقبی زدم به دوران جنگ و مهاجرت از آبادان به جاهای امن. از دورهٔ دوم گفتم که قصه‌هایم را برای فرزندم تعریف می‌کردم و همو باعث شد به مخاطبان بیشتری فکر کنم. به این فکر افتادم که مخاطبان را گسترش بدهم و داستان‌هایم را برای بچه‌های بیشتری بگویم. و بعد دوره سوم که در این دوره مخاطبانم در سراسر ایران هستند و من علاوه بر نوشتن کتاب‌ها به دیدار بچه‌ها هم می‌روم. به مدرسه‌ها، به کتابخانه‌ها و مراکز فرهنگی و با بچه‌ها نوعی دادوستد دارم. آن‌ها به من ایده و انرژی می‌دهند و من همان ایده‌ها را پس از بازپروری به خودشان پس می‌دهم. از تجربه‌هایم به شکل ملموس حرف زدم. بعد به شرح مختصری از چند نهاد که در ایران به ترویج خواندن می‌پردازند پرداختم. نهادهایی مانند: «شورای کتاب کودک، طرح بامن بخوان، جام باشگاه‌های کتابخوانی، انجمن نویسندگان و...» در کل سخنرانی خوبی شد و بازخوردش خیلی خوب بود. پس از تمام شدن آن چند نفری آمدند و از احساسشان درباره حرف‌هایم صحبت کردند. احساس‌های خوب.

کوتی کوتی در ارمنستان

ناهار را در کتابخانه خوردیم. در پشت بام که هوای خوب و دلچسبی داشت. بعدازظهر ماشین آماده بود که ما را ببرد به موزه. موزه موسیقی که تعلق به کارهای موسیقدان بزرگ ارمنستان «کمیتارس» داشت. کمیتارس مربوط به گذشته‌های نه چندان دور ارمنستان است. که موسیقی‌های زیادی نوشته و اجرا کرده و بر فرهنگ موسیقیایی اینجا تأثیر خیلی خوبی داشته است. گذشته از زندگی او، فضای موزه خیلی خاص بود. مدرن و امروزی با رنگ‌های مات و گاهی تیره. ولی پیدا بود همه چیز حساب شده است. مانیتورهایی که کار گذاشته شده بودند و توضیحات تصویری هر بخش را داشتند، همینطور صدای موسیقی که مدام پخش می‌شد.

بعد به کتابخانه آنجا رفتیم که مخصوص کتاب‌های موسیقی بود. بخشی از کتاب‌ها را چیده بودند و بخشی را هنوز وارد سیستم نکرده بودند. به نظرم موسیقی نزد مردم ارمنستان جایگاه خیلی ویژه‌ای دارد. هرجا بروی نوای مویسقی است و در کتابخانه‌هایشان جایگاه ویژه‌ای دارد. همین‌طور مجسمه و کلاً هنرهای تجسمی در همه جای شهر نمود دارد.

روز بعد به دیدار و میزگرد گذشت. میزگرد به کتابداران کتابخانه‌ها و برخی از ناشران که مسائل داخلی خودشان را مطرح می‌کردند و برای بقیه چندان مهم نبود.

جمعه ۱۹ اکتبر برای من روز مهم‌تری بود. می‌بایست برای بچه‌های ارمنی که در مدرسه‌شان زبان فارسی را می‌آموختند قصه می‌خواندم. این برنامه در اتاق ایران انجام می‌شد. کف فرشی ایرانی پهن بود و قفسه‌ها پر از کتاب‌های ایرانی بود. کتاب‌های کانون پرورش فکری بیشتر از همه به چشم می‌آمد. و البته عروسک‌ها هم بودند. همان دارا و سارایی که قرار بود تبدیل به یک نماد شوند. چند سری کتاب دیگر هم بود مثل مجموعه‌ای که نشر تکا چند سال پیش گزیده‌هایی از نویسندگان و شاعران ایران منتشر کرده بود و گزیده‌هایی از نشر نیستان. البته تعدادی هم کتاب‌های متفرقه‌ای که معلوم نبود از کجا به این‌جا رسیده‌اند.

کوتی کوتی در ارمنستان

قرار بود در اتاق ایران برای بچه‌ها قصه‌گویی کنم. انتخاب قصه کار سختی بود. سطح زبان بچه‌ها را نمی‌دانستم و گروه سنی‌شان متنوع بود. از سه مدرسه قرار بود بچه‌ها را بیاورند. چند دختر جوان هم از دانشگاه آمده بودند که زبان فارسی می‌آموختند. چون بچه‌ها همزمان نیامدند ما با موسیقی شروع کردیم. یکی از دخترها نی‌لبک زد. یکی هم قره‌نی یا چیزی شبیه به آن. بالاخره همه که جمع شدند کارم را شروع کردم. خوشبختانه خانم آرمینا هم بود. او مترجم رایزنی فرهنگی ایران و استاد زبان فارسی در دانشگاه بود. خانم آرمینا مرا معرفی کرد. سلام و احوالپرسی کردم. از واکنش‌های چهره‌شان فهمیدم که حدسم درست بوده. زبان فارسی‌شان در حد قصه شنیدن یا لااقل قصه‌های طولانی شنیدن نبود. پس رفتم سراغ کوتی‌کوتی و او را معرفی کردم. عروسکش را نشان دادم و گفتم این کوتی‌کوتی است. یک بچه هزارپا که به اندازه پاهایش ماجرا دارد. کتاب‌هایش را هم یکی یکی معرفی کردم.

من تجربه قصه‌گویی ندارم. ولی پیش‌ترها مدتی نمایش کودک کار کرده بودم. اینجا تلفیقی از قصه‌گویی و قصه‌خوانی اجرا کردم. قصه اول را که خواندم واکنش‌ها خوب بود. آرمینا هم بند به بند قصه‌ها را به زبان ارمنی ترجمه می‌کرد. در حقیقت کار را کامل می‌کرد. خنده روی لب‌های بچه‌ها شکفته بود. بعد برایشان سازدهنی زدم. فکر کردم حالا که اینجا کشور موسیقی است و من خودم هم به موسیقی علاقه دارم چرا این کار را نکنم. موسیقی بچه‌ها را به وجد می‌آورد و از خستگی کلام قصه‌گو بیرون می‌کشید. قصه‌های دوم و سوم را هم خواندم. وسط‌های قصه البته جاهایی که لازم بود توضیح می‌دادم. مثل درباره بازی آتل متل توتوله یا گرگم به هوا. فکر کردم شاید این قصه‌ها خیلی کودکانه باشند و نوجوان‌ها و جوان‌ها خسته شوند. برای آن‌ها قصه‌ای از کتاب «بندرختی که برای خودش دل داشت» را خواندم. ماجرای خواستگاری نخود از لوبیا را خواندم. خیلی بهشان چسبید. بعد نوبت به بچه‌ها رسید. حالا آن‌ها چیزهایی برای ارائه داشتند. چیزهایی که در مدرسه یاد گرفته بودند. از متن‌های فارسی. از شعرهای کودکانهٔ امروز شاعران حی و حاضر تا شعرهایی از حافظ و خیام و فردوسی و سعدی. در لحن بعضی‌ها چیزی نبود جز حفظ کردن یک ربات، ولی بعضی‌ها با احساس می‌خواندند و مرا به شوق می‌آوردند. آن‌ها ایرانی نبودند ولی نوشته‌های کشور مرا می‌خواندند. و این خیلی جالب و در عین حال غرور انگیز است. بعد نوبت به عکس رسید و امضای چند کتاب برای بچه‌های کلاس فارسی مدرسه.

کوتی کوتی در ارمنستان

بعدازظهر هم دیدار با اعضای انجمن نویسندگان ارمنستان و آشنایی با فعالیت‌های آن‌ها بود. رأس ساعت چهار جشن سالگرد شروع شد. همسر رییس جمهورشان برای این مهمانی دعوت شده بود که مقامی نه چندان رسمی داشت.

همه در محوطه مقابل کتابخانه جمع شدیم. آنجا خیلی شلوغ بود و مردم و خانواده‌ها از جاهای مختلفی آمده بودند. رایزن فرهنگی ایران و مسئول بخش فرهنگی سفارت ایران هم آمده بود. صدای موسیقی در محوطه پیاده‌رو و خیابان‌های اطراف بلند بود. دو کودک، یک دختر و یک پسر از پله‌های کتابخانه بالا رفتند. در زدند. در کتابخانه باز شد و آن‌ها داخل شدند. یک مرتبه موسیقی شادی شروع شد. تعداد زیادی بادکنک از کتابخانه خارج شد و پشت بندش بچه‌ها مثل پروانه‌هایی شاد و بازیگوش بیرون آمدند. فضا و پله‌ها را پر کردند. رقصیدند و با حرکاتشان کارهای نمادینی مانند خواندن و رشد یافتن و آگاه شدن انجام دادند. بعد دیواره‌ای ساختند تا همسر رییس جمهور و مهمانان وارد کتابخانه شوند. ما هم پشت سرشان وارد شدیم. مراسم خیلی ساده و مردمی بود. نه سالن خاصی بود و نه تشریفات اضافی و نه سن و صحنه‌ای. همه سرپا ایستادیم در فضای لابی کتابخانه. یک تریبون هم آنجا بود که ابتدا رییس کتابخانه خوش‌آمدگویی کرد و بعد همسر رییس جمهور در صحبت‌های کوتاهی از اهمیت کتابخوانی گفت و این که خودش هم زمانی عضو این کتابخانه بوده و ...

بعد از چند نفر تقدیر شد. از کتاب‌دارهای با سابقه و بازنشسته. از کتابدارهای فعال هم با یک لوح و یک شاخه گل. همین.

برنامه با چند نمایش تئاتر، باله و رقص با موسیقی ارمنستانی ادامه داشت که همه هنرمندان از اعضای کتابخانه بودند و داوطلبانه شرکت کرده بودند.

نویسنده
فرهاد حسن زاده
Submitted by editor on