کتاب و کتابخوانی از موضوعاتی است که در سالهای اخیر ورد زبانها شده و با هرکسی وارد صحبت میشوی از کارگرهای ساختمانی و رانندههای تاکسی و معلمان و خبرنگاران گرفته تا مدیران و مسئولان و ... به آمار پایین کتابخوانی در کشور و نبود فرهنگ مطالعه و لزوم اجرای برنامههایی برای افزایش گرایش و رغبت مردم به کتابخوانی اشاره میکنند و کموبیش هم شاهد اجرای برنامههایی برای گسترش فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در کشور هستیم، اما با این وجود باز هم میبینیم آمار کتابخوانی در کشور ما همچنان بسیار پایین است و مردم رغبتی به مطالعه ندارند و این مساله با رواج استفاده از فضای مجازی در بین کاربران وضعیت حادتری به خود گرفته است. به این بهانه گفتوگویی داشتیم با محمدهادی محمدی، نویسنده، مترجم، پژوهشگر که در ادامه میخوانید:
چرا با همه کوششهایی که از سوی نهادهای مختلف برای گسترش کتابخوانی در سطح کشور شاهد هستیم، کودکان ما هم چنان با کتاب خواندن بیگانهاند؟
کتابخوانی یک رفتار فرهنگی است. رفتارهای فرهنگی الگوهای ویژه برای شکلگیری و استمرار دارند. در برابر آن شاید گفته شود پس کتاب نخواندن چه رفتاری است؟ کتاب نخواندن چیزی نیست. سکون است، بی رفتاری است. هیچ است. کودکی که کتاب میخواند بخشی از زمان خود را به این رفتار فرهنگی اختصاص میدهد. در عوض کودکی که کتاب نمیخواند، زمانی دارد که از جنبه رفتارشناسی مشخص نیست چه میکند. ممکن است بازی بدنی کند که بسیار سودمند و مهم است، ممکن است در برابر تلویزیون نشسته باشد که همیشه و در همه حال سودمند نیست. ممکن است بازی کامپیوتری انجام دهد که از جنبه بدنی و فراگیری الگوهای رفتاری مانند بازیهای جنگی میتواند بسیار زیانبار باشد و در نهایت میتواند هیچکدام از این کارها را انجام ندهد و در گوشهای به خیالبافی مشغول باشد.
به نظر شما ریشههای این وضعیت در کجاست؟
مشکل بزرگ جامعه ما این است که همگان میدانند که کتابخوانی یک رفتار فرهنگی است، اما سودمندیهای آن را یا نمیدانند یا میدانند و به عمد به گونهای برنامهریزی فرهنگی میکنند که کودکان کتابخوان نشوند. نخستین و بالاترین سود این رفتار فرهنگی برای کودکان این است که آنها سرانجام از جنبه عقلی جهشی کیفی از عقل ابزاری به عقل انتقادی میکنند. اگر افراد جامعه عقل انتقادی داشته باشند به آنها انسانهای آگاه گفته میشود و بههیچوجه زیر بار بسیاری از چیزهایی که امروزه میروند، نخواهند رفت؛ بنابراین این گونه نیست آنها که برای مردم این جامعه برنامهریزی فرهنگی میکنند، ندانند که پیامدهای کتاب خواندن و کتاب نخواندن چیست. آموزشوپرورش ایران نهادی ضد کتابخوانی است؛ یعنی همه عوامل به گونهای در آن برنامهریزی شده است که نه کودک کتاب بخواند و نه آموزگار سودمندیهای کتابخوانی را بداند.
بیش از سه دهه ترویج کتابخوانی از سوی دولت، شهرداریها و نهادهای فرهنگی به کجا رسید؟ آمار انتشار و شمارگان کتاب چه چیزی را نشان میدهد؟ گروهی ناشر فرصتطلب و رانتخوار این میانه خوراک مطلوب نهادهای دولتی و شهرداریها را فراهم و در زدو بندهای پنهان کتابها را به مدرسهها یا خانهها سرازیر میکنند.
برای همین است که نرخ مطالعه در ایران هرگز از دو دقیقه در روز فراتر نمیرود و این نرخ در کشوری مانند ژاپن به ۹۰ دقیقه در روز میرسد. سرریز این تفاوت را در کجا میتوان پیدا کرد؟ در جایی که هر اتومبیلی در ایران تولید میشود، بهجای این که در یک بازه زمانی ۵ ساله جایگزین شود، به بازه زمانی ۵۰ ساله میرسد؛ مانند وانت نیسان که ساخته ژاپن در دهه ۷۰ میلادی است و در ایران چهل سال است که تولید میشود؛ و آن وقت وزیر نفت در یکی از گفتوگوهای اخیرش میگوید: «۷۰۰ هزار وانت نیسان بلای جان صنعت نفت و جادههای ایران است و به سبب مصرف بالای بنزین ما را وابسته به واردات کرده است.» اگر در جامعه ما کتابخوانی ترویج میشد، مهندسی که در کارخانه اتومبیلسازی کار میکرد، مانند مهندس ژاپنی خلاق بارمی آمد و میتوانست جامعه را از زیر بار این فشار بیرون بیاورد.
عوارض و پیامدهای کتاب نخواندن را ما در همه سطوح و لایههای جامعه میبینیم. چون کتابخوانی یک رفتار فرهنگی بنیادین است که خروجیاش، تولید و سرریز بسیاری از خرده رفتارهای فرهنگی مانند مدارا با مردم، با محیطزیست، با جانوران و رعایت فرهنگ ترافیکی، پرهیز از رفتن به سوی مواد مخدر و بسیاری رفتارهای پرخاشگرانه و ... است. اگر کتابخوانی به فرهنگ تبدیل میشد، اکنون ما با این همه آسیبهای اجتماعی روبهرو نبودیم. کارگزاران و برنامه ریزان فرهنگی جامعه باید بدانند، تنها و تنها عنصری که جامعه را در برابر آسیبهای اجتماعی بیمه میکند، آگاهی است. بدون آگاهی همان اتفاقی رخ میدهد که امروزه رخ داده است. آسیبهای اجتماعی دارد از سروکول جامعه بالا میرود، اما آیا پیشگیری بهتر از درمان نیست؟
راهکار خروج از این وضعیت چیست؟
بنیادیترین راهکار این است که آموزشوپرورش خواندن را از کنشی شناختی و مهارتی به کنشی فرهنگی تبدیل کند؛ یعنی کودکان زبان و سواد پایه را نیاموزند که بخواهند با آن ریاضی بفهمند، بلکه باید زبان یا سواد پایه را بیاموزند که با آن به سوی ادبیات بروند. هنگامی که کودکان به ادبیات جذب میشوند، کنش شناختی- مهارتی خواندن به کنشی فرهنگی تبدیل میشود. این کار را باید جزیی از برنامه آموزشی کودکان از پیش از دبستان کرد. چون رفتارهای فرهنگی باید عادت شوند، یعنی کودکان به گونه تدریجی با آن خو بگیرند تا استمرار داشته باشند.
مشکل بزرگ جامعه ما این است که همگان میدانند که کتابخوانی یک رفتار فرهنگی است، اما سودمندیهای آن را یا نمیدانند یا میدانند و به عمد به گونه ای برنامهریزی فرهنگی میکنند که کودکان کتابخوان نشوند.
برای این که به این هدف برسیم، نظام آموزشوپرورش باید از رفتار سلطه جویانه و متمرکز با مردم دست بردارد و سرانجام بپذیرد که پویایی آموزشوپرورش در دموکراتیک بودن آن است. در غیر این صورت هرچه شما کار ترویج کتابخوانی انجام دهی، اگرچه ممکن است از بیحرکتی و سکون بهتر باشد، اما تاثیر کلان نخواهد گذاشت. البته منظورم آن نوع ترویجها نیست که برای مثال دولت یا شهرداریها انجام میدهند.
بیش از سه دهه ترویج کتابخوانی از سوی دولت، شهرداریها و نهادهای فرهنگی به کجا رسید؟ آمار انتشار و شمارگان کتاب چه چیزی را نشان میدهد؟ گروهی ناشر فرصتطلب و رانتخوار این میانه خوراک مطلوب نهادهای دولتی و شهرداریها را فراهم و در زدو بندهای پنهان کتابها را به مدرسهها یا خانهها سرازیر میکنند. دولت و شهرداریها به جای این گونه برنامهریزیها بهتر است که فضای تعاملی با نهادهای غیردولتی ترویج گر کتاب را فراهم کنند. از مشورت آنها بهره ببرند و در نهایت آموزشوپرورش نیز باید برای گشایش در اندیشه کودکان از این روشهای کهنه دست بردارد.
آیا نمیتوانیم از تجربه نهادهایی مانند کانون پرورش فکری برای کتابخوان کردن کودکان بهره ببریم؟
میتوانیم، به شرطی که کانون پرورش فکری به همان هدفهایی متعهد باشد که در هنگام پایهگذاری داشت. اصولا تاسیس کانون برای جبران ضعفهای رفتار فرهنگی آموزشوپرورش بود. برای جبران کردن این ضعفها، نخست خود کانون باید بداند کجا ایستاده و وظایفش چیست. شاید باور کردن این نکته آسان نباشد که کانون سالهاست به سبب فربه شدن از جنبه کارمندان ستادی و کمبود منابع مالی نتوانسته برای کتابخانههای خود خرید کتاب انجام دهد. برای نمونه تجربهای که خودم دارم، سه جلد آخر مجموعه کتابهای تاریخ ادبیات کودکان که من هم یکی از مولفان آن هستم، سه سال است که منتشر شده اما با وجود درخواستهای فراوان ما، از سوی کانون استان تهران با عنوان نبود بودجه خریداری نشده است. مگر میشود کتابداری بدون دانستن تاریخ ادبیات کودکان سرزمین خود برای کودکانی که به کتابخانه میآیند خوراک فرهنگی فراهم کند؟ کانون پیش از هرکاری باید فضای اندیشیدن را در کتابخانهها فراهم کند.
برای این که فضای اندیشیدن فراهم شود، باید برنامه داشت. باید از نظرهای کارشناسی بهره برد. باید کتابهای باکیفیت در این کتابخانهها ترویج شود. انتشارات کانون نیز باید در کار خود تجدیدنظر کند. شما اکنون انتشارات کانون را به عنوان نمونه با انتشارات افق که در بخش خصوصی است، بسنجید. انتشارات کانون در سال ۱۳۴۴ راهاندازی شده است و انتشارات افق در ابتدای دهه ۷۰. اما چرا انتشارات کانون باید از الگوسازی در ادبیات کودکان کنار گذاشته شود؟ کانون ساخته شد که به کودکان مردم الگوی رفتار فرهنگی کتابخوانی را بیاموزد. مدیرعامل کانون ادعا میکند که کانون به طور مستقیم و غیرمستقیم پنج میلیون کودک ایرانی را زیر پوشش برنامههای فرهنگی خود دارد. اگر چنین است، چرا تیراژ کتابهای بزرگسالان از ۳ هزار به ۵۰۰ نسخه رسیده است؟ اگر آن کودک دیروز دهه هفتادی کتابخوان شده بود که این ۳ هزار تیراژ باید اکنون میشد ۳۰۰ هزار نه ۵۰۰ نسخه. مشکل جامعه ما این است که هیچ توجهی به نظریههای کارشناسی کارشناسان این حوزه نمیشود.