گفتگوی نوروزانه با دکتر علیرضا حسن‌زاده

مرا باد با خود آورده بود

شبیه آواز قناری‌ها

که کودکی روزهای رفته را خواب می‌دیدند.

و بر دروازه باغی

که هر گل آن

بوی خواب و خاطره می‌داد

کودکان، لباس پرندگان را پوشیدند

و مرا با کجاوه خواب و خیالم

به بارگاه قصه رساندند.

این بخشی از شعر علیرضا حسن زاده انسان شناس، رمان نویس و شاعر است که برای مردم بلوچ سروده است. ایشان که در زمینه تحلیل افسانه‌های عامیانه نامی آشنا و البته پژوهشگری با اعتبار است، به خواهش کتابک به پرسش‌هایی درباره نوروز پاسخ داده‌اند که همه از جنبه تجربه فردی و هم از جنبه ریشه شناسی نوروز با اهمیت است.

اگر ممکن است، خودتان را در کودکی ببینید و در روزهای نوروز. در جایی که به دنیا آمدید و آنجا را توصیف کنید و برای ما بگویید نوروز چه اندازه به جان کودکی شما بسته بود؟

من در یکی از محله‌های قدیمی رشت که روزگاری بام خانه‌هایش سفالی بود و البته امروزش هیچ شباهتی به آن روزها ندارد، به دنیا آمدم.

وقتی به نوروز و آمدن سال نو فکر می‌کنم، دو تصویر قدرتمند در برابر من ظاهر می‌شوند. مادرم را می‌بینم که چادر به سر کرده و با آن قدم‌های مهربان، کوچک و آرامش به بازار پیرسرای رشت می‌رود، تا برای ما بچه‌هایش کولوش یا همان کاه برنج را که روستاییان دسته کرده و می فروختند بخرد. همسایه‌ها کولوش هایشان را قطار پشت هم می‌گذاشتند و کوچک و بزرگ از روی آن می‌پریدند. البته اگر بیشتر فکر کنم، باز او را خواهم دید، که به «میدان سر» (بازار رشت) می‌رود تا برای چهارشنبه سوری آینه و گمج (کماجدان) تازه بخرد، برای نوروز آلبالو و اخته می‌خیساند و خانه را با نیرویی که از آن زن کوچک و آرام بعید به نظر می‌رسد، تمیز می‌کند. خسته نمی‌شود. سیزده بدر هم کاهو خریده و با سرکه و سکنجبین با هم می‌خوریم.

 به نظرم نوروز و آمدن سال نو بدون تصویر مادر قابل تصور نیست. خاطره نوروز در من با خاطره مادر گره خورده است. همه چیز بوی خوبی می‌دهد، مخصوصاً آن هفت هشت سال اول، مادر جان خانه، نوروز و جهان است، خواهر مثل گل است، زییا و مهربان و خوش بو. بچه‌های همسایه و همبازی‌ها شادند، با آن لباس‌های ساده و معمولی، دوره گرد هم اصلاً شبیه گرگ و دیو نیست، مردی مهربان است و بی آزار که از کوچه می‌گذرد، پشمک و خروس کلای (یک شکلات محلی) می‌فروشد.

تصویر پدر را به نسبت مادر کمتر در صندوقچه خاطره‌ها پیدا می‌کنم، اما او هم پلی به دنیای پریان بود. با آیینی که از اجدادش یاد گرفته بود، من و سایر بچه‌ها را با ماما نوئل ایرانی یا همان فرشته آرزو آشنا کرد. حس عجیبی بود، خاتون چهارشنبه، زنی بی چهره که حتی از سایه هم سبک‌تر بود، دور از چشم ما می‌آمد و پارچه سفیدی را باز می‌کرد که پدر به نیت هر یک از ما تک به تک، بر دور ملاقه پاک و آب ندیده‌ای بسته بود در حالی که ما آرزویی را در دل تکرار می‌کردیم.

برای خانواده‌هایی مثل ما که متعلق به طبقه متوسط بودند، شادی‌های بزرگ نوروز با بهانه‌های کوچک می‌آمد، دیدن مادری مهربان که سعی می‌کرد بچه‌هایش را با خرید عید و تنقلات شاد کند، پدری که دم سال نو کنار جانمازش قران می‌خواند، فامیلی که مثل خود ما بودند و به خانه ما می‌آمدند. همین‌ها کافی بود که نوروز با شادی بیاید و غم را از خانه بیرون کنیم.

آن روزهای خوب البته رفته و دیگر تکرار نشده یا کمتر تکرار شده‌اند و جای مادر و پدر خالی است، خانه پدری سوت و کور است و دم سال نو، حال فقط خاطره‌شان کنارت می‌نشیند.

البته نوروزغصه هایی هم داشت اما بگذارید از آنها نگویم.

شما انسان شناس هستید، در حوزه ادبیات عامه و افسانه شناسی کار کرده‌اید، جای پای نوروز را در افسانه‌ها چگونه دیدید یا ردیابی کردید؟

نمی‌دانم جواب این سؤال سخت را چگونه می‌شود، ساده و کوتاه داد. به نظرم نه تنها همه قصه‌هایی که تغییر فصول را از آمدن و رفتن چله ها و زمستان توصیف می‌کنند، و به اصطلاح قصه‌های تقویمی هستند، در این بخش از قصه‌ها می‌گنجند، که هر جا قصه‌ای از تولد و زایش دوباره‌ای می‌گوید در آن می‌توان فلسفه نوروز را پیدا کرد. از طرف دیگر به هر حال بخشی از موسیقی ما که سرشار از شعر و ترانه است، به نوروز گره می‌خورد. خوب تکم خوانی، ترانه‌های عاشیق‌ها، عروس گل و پیر بابو گیلانی‌ها و غیره همگی از رفتن کهنه و آمدن نو حکایت می‌کنند.

به نظرم هنوز روی تأثر نوروز بر ادبیات چه مدون و چه شفاهی (قصه‌ها) کار باید زیاد انجام شود.

از جنبه آیینی ریشه‌های نوروز به کدام سنت‌ها و مناسبات اجتماعی و فرهنگی می‌رسد؟

به این پرش شما می‌شود پاسخ‌های گوناگونی داد. اگر منظورتان چهارشنبه سوری باشد، این آیین جز آیین‌های وارونگی است، ساده بگویم آیینی است که در آن نظم برای زمانی کوتاه تعطیل می‌شود و امروز کاملاً شبیه کارناوالی مردمی شده است. اما نوروز، آیین تولد دوباره است. اول از این جهت که آدمی در برابر زمانی که او را پیر و فرسوده می‌کند، به دنبال تولد نو و باززایی است. دوم این که تولد نو هم اشاره‌ای به جاودانگی است که یادآور آیین‌های بازگشت ارواح و غیره در آستانه سال نو است، و هم این باززایی خصلت جهان است که از دل کهنه، نو سربرمی کشد تا جهان به حیات خود ادامه دهد. البته برای ایرانیان مثل کریسمس یا جشن بهار چینی برای غیرایرانیان، نوروز آیینی تقویمی است و در عین حال در اقلیم ایران و جغرافیای تاریخی آن معنای این آیین می‌تواند خاص هم باشد. من به این موضوع در کتاب وضع آیینی و وضع هنجاری در ایران پرداخته‌ام.

و اگر نوروز نبود، چه جایی از وجودتان خالی بود؟

به نظرم همه کودکان ایران از نوروز تجربه واحدی نداشته و همین حالا هم ندارند. مثلاً شما تا حال آیا در مورد غم‌های نوروزی از کسی سؤال کرده‌اید؟ برای این که پاسخی داده باشم که صادقانه باشد یک مثال می‌زنم. من همیشه رمضان را با یاد مادر، سفره افطار، ربنای شجریان و اذان مؤذن زاده به یاد می اورم. خاطره مادر برای من از چای شیرین افطار هم شیرین‌تر است. الان هم کامم شیرین شد که یاد خاطره‌اش افتادم. به نظرم نوروز هم با خاطره مادر و اعضای خانواده شیرین و شاد است.

ای کاش نوروز کودکان امروز و فردا شیرین و شادتر از همه نسل‌های قبل باشد!

Submitted by admin on