به یاد توران میرهادی که همواره هست

چرخش سال، گردش فصل، پیچش ماه، برگ برگ روز، باز به تو می‌رسیم، به نام تو، توران میرهادی.

تو که هم هستی و هم نیستی. هستی، چون درختی که کاشتی، سبز و شاداب است، نیستی، چون دیگر آن دخترک شوخ و شاد نیست که بر شاخ درخت نشسته باشد و نگاهش پر از شاپرک‌های آبی و زرد باشد و به آینده خودش نگاه کند.

بانویی با موهای نقره‌ای و سیمایی که بازتابی از حکمت و دانش است.

تو هستی، برای این‌که قلب بسیاری از آدم‌هایی که کودکان را دوست دارند، با نام خود پُر کرده‌ای و نیستی چون آن عصایی که روزها و ماه‌های آخر به آن تکیه می‌دادی، تنها در گوشه اتاقت ایستاده است.

یک سال گذشته است؛ و ما میان نام و وجود تو که هست و نیست، آونگ می‌خوریم. گاهی بر کمان ماه نشسته‌ای، گاهی بر خیال باد می‌رانی.

خودت گفتی که فلسفه زندگی این است: به‌پیش برای ساختن دنیایی بهتر برای همه کودکان زمین!

نویسنده
محمدهادی محمدی
Submitted by admin2 on