مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم!

 ۱۹ اردیبهشت، زاد روز مردی بزرگ از تبار جاودانگانی است که در آسمان ایران ستاره شدند و همواره می تابند و شب ها را روشن می کنند. 

جبار عسگرزاده (باغچه بان)، آزاده و آزادیخواهی بود که در ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ در شهر ایروان قفقاز زاده شد. پدربزرگش اهل تبریز بود. کودکی را در خانواده ای متعصب و زیر دست پدری سخت گیر و مادری ملایم و مهربان سپری کرد. پدر، ‌او را به مدرسه نفرستاد بلکه او را به روحانی مسجد سپرد تا آموزش او را به دوش بگیرد. 

‌ این نوجوان اما،‌ روح ناآرامی داشت. در پانزده سالگی، آموزش را کنار گذاشت و به پیشه پدر روی آورد تا زندگی اش را بگذراند. شوق آموزگاری در وجودش شعله می کشید به همین سبب پنهانی در خانه ها به دختران درس می داد. اما، در سال ۱۲۸۴، زندگی جبار عسگر زاده برای همیشه دگرگون شد. در آن زمان بین مسلمانان و ارامنه قفقاز درگیری های خونین جریان داشت و جبار بیست ساله هم که مسلمانی متعصب بود در آن شرکت می کرد. سرانجام در این درگیری ها دستگیر شد و به زندان افتاد. اما، دیوارهای تنگ و بهم آمده زندان،‌ با وجود یک زندانی متفاوت در کنار او، به یک دانشگاه تبدیل شد. 

وارطان، جوانی ارمنی و یک زندانی سیاسی روشن بین بود. وارطان در زندان به سبب مهربانی و خوش برخوردی اش، از احترام بسیار برخوردار بود و همه او را دوست داشتند. او،‌ با مهربانی و بزرگ منشی توانست به جبار جوان نزدیک شود و دریچه ای تازه به روی جهان در برابر چشمانش باز کند. 

پرسش هایی که وارطان در ذهن جوان متعصب برانگیخته بود،‌ به نیرویی شگرف تبدیل شد و راه پر فراز و نشیبی را پیش روی او قرار داد. راهی سراسر مبارزه برای ترویج آگاهی و بهروزی جامعه انسانی. راهی که سلاحش آموزگاری بود و آموختن. 

راهی با دشواری های بسیار، از ناداری و دست و پنجه نرم کردن با مرگ تا بیماری و تنهایی. هنگامی که نزاع خونین میان مسلمانان و ارامنه قفقاز شعله می کشید و هیولای فقر و بیماری و مرگ انسان ها را می بلعید،‌ زندگی جبار عسگرزاده و خانواده اش هم میان مرگ و زندگی در نوسان بود. بیماری و فقر، چندین بار ‌او را تا نزدیکی مرگ برد و باز آورد. هنگامی که تک و تنها، با تنی بیمار و نزار در تنوری در یک روستا افتاده بود و کسی یا پولی برای نجات خودش نداشت، به مردم فریاد می کشید که مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم! به این زبان می خواست تا مردم به کمکش بشتابند و تن بیمارش را از مرگ برهانند تا او هم که آموزگار بود،‌ بیماری نادانی و نا آگاهی را از روح آن ها بزداید.‌ سرانجام، ‌به یاری پزشکی آزاده به نام دکتر صفی زاده، بار دیگر به زندگی برگشت و پیشه آموزگاری را از سر گرفت. 

مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم

پس از مهاجرت به ایران،‌ آموزگاری را ادامه داد و هر روز با ابتکاری تازه کوشید تا از دل ذره آفتاب بیرون بیاورد و توانایی های دانش آموزانش را در وجودشان پرورش دهد. 

از مبارزه با کچلی شاگردانش در مدرسه مرند تا خریدن دفتر و مداد برای دانش آموزان فقیرش،‌ آن هم در روزگاری که درآمدش برای خرج زندگی خانواده کافی نبود و به سختی زندگی را می گذراند. عسگر زاده،‌ سپس به تبریز رفت و پس از بالا و پایین شدن بسیار،‌ آموزگاری را از سر گرفت. در زمانی که در مدرسه های تبریز درس می داد، ‌ابتکارهای بسیاری به خرج داد. ابتکارهایی که پیشرفت را برای دانش آموزانش و رنج و توهین و آزار را از سوی ناآگاهان، برای او به همراه داشت. اما،‌ این آموزگار پر اراده، و جسور، رنج ها را به جان خرید و به راه خود ادامه داد. او، در تبریز،‌ باغچه اطفال را راه اندازی کرد. باغچه اطفال،‌ مرکزی برای آموزش کودکان پیش دبستانی بود. از آن به بعد،‌ جبار عسگرزاده،‌ خود را باغچه بان نامید و به همین نام نیز مشهور شد. 

او،‌ چند ده سال پیش از امروز،‌ به اهمیت آموزش کودکان پیش دبستان آگاه بود و می گفت: باغچه بانی اگر از آموزگاری مهم تر نباشد،‌ از آن کمتر نیست. باغچه بان،‌ از آن پس با همراهی همسر همیشه همراهش، ‌صفیه میربابایی، برای کودکان باغچه اطفال، مواد آموزشی تهیه می کرد. با کمک گرفتن از ذوق نویسندگی و شاعری و توانایی اش در کار با گچ (پیشه پدرش بنایی بود) و با هنر خیاطی همسرش، شعر و داستان و نمایشنامه می نوشت و آن ها را همراه با کودکان اجرا می کرد. باغچه بان درباره کیفیت کارش در باغچه اطفال می گوید: "من به جرئت و با اطمینان ادعا می کنم که کارهای آن روز من، ‌امروز هم قابل رقابت نیست." پس از تبریز،‌ آموزگار بزرگ، به همراه خانواده اش به شیراز رفت و کودکستانی نیز در آن جا تاسیس کرد. در شیراز زندگی خوب و آرامی را سپری کرد و پس از آن به تهران رفت. زندگی او در تهران آغاز دشواری های بسیار و کوشش های بسیار دیگری بود. 

 مهم ترین فعالیت باغچه بان در تهران،‌ راه اندازی مدرسه کر و لال ها و بنیان گذاری آموزش ناشنوایان بود. در واقع،‌ باغچه بان، کار آموزش ناشنوایان را هنگامی که در تبریز بود، ‌در سال ۱۳۰۵ آغاز کرده بود. در آن زمان، ادعای توانایی آموختن به کر و لال ها، بی شباهت به ادعای پیامبری و معجزه آوردن نبود. اما، او با پشتکار و با تکیه بر توانایی های درونی اش،‌ موفق شد چندین دانش آموز ناشنوا را آموزش دهد. 

در تهران،‌ پس از سختی بسیار نخستین  دبستان کر و لال ها در ایران را راه اندازی کرد. سال های بسیار رنج کشید و در اوج فشار و ناداری و بدون پشتیبان کوشید و کوشید تا موفق شد آموزشگاه بزرگ ناشنوایان را در تهران راه اندازی کند، آموزگار برای کودکان ناشنوا تربیت کند و دنیای تازه ای پیش روی کودکان ناشنوای ایرانی بگشاید. 

مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم

باغچه بان،‌ در طول زندگی پربارش،‌ کتاب ها و نشریاتی نیز منتشر کرد. او الفبا آموزی آسان برای آموزش الفبا به کودکان پایه یکم دبستان،‌ نگاشت. الفبا آموزی که در کتابی به نام الفبا منتشر شد.  "ارک‍ک‌ خ‍‍الا ق‍ی‍ز‌ی‌ ی‍‍ا خ‍ود ک‍ل‍ص‍ن‍م‌ خ‍‍الا ‌او‌غ‍ل‍‍ی"، "اساس نامه جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور"، "اساس نامه دبستان های کر و لال تهران"، "الفبا" و "الفبای خودآموز برای سالمندان" دیگر کتاب های او هستند. دو نشریه "بهار کودکان" و "زبان" را نیز در سال های دهه بیست منتشر کرد و مقالاتی نیز در نشریه های آن روزگار به چاپ رساند. باغچه بان، سرانجام در چهارم آذر سال ۱۳۴۵ چشم از زندگی فرو بست. 

زندگی جبار باغچه بان،‌ آموزگار بزرگ و بی همتای کودکان ایران،‌ سراسر رنج و دشواری بود. او در پایان زندگی نامه اش چنین نگاشته است: "من برای خوانندگان این سرگذشت آواز نخوانده ام که صدایم رسا و آهنگ آن خوشایند باشد. من دردی داشته ام و فریاد زده ام و صدای فریاد البته که گوش خراش است. هیچ فریادرسی نیست که در جهان برای صدای فریاد حدودی بشناسد. تنها امیدم این است که این فریاد جانگدازی من،‌ دست کم موجب عبرت خوانندگان باشد و بس." هرچند،‌ او این رنج و دشواری را به کوشش برای بهروزی کودکان این سرزمین و ترویج آگاهی و دانش، تبدیل کرد و از این رو ما ایرانیان دینی بزرگ نسبت به او بر عهده داریم. پس بیاییم به صدای فریاد او پاسخ دهیم و با ادامه راه روشنگری و کوشش او برای گسترش آگاهی، برای ادای دینمان نسبت به او کوشش کنیم. باغچه بان، عاشق زندگی و رشد و پیشرفت انسان ها بود. او به زندگی و روح بزرگ انسان و توانایی های او تعظیم می کرد، همان گونه که خود سروده بود:

تعظیم به کلیت بی شکل و وجود    

تعظیم به اشکال و به اجزا، به حدود

تعظیم به هر عیان و هر ناپیدا

تعظیم به هر چه بود، بر هر چه نبود 

نویسنده
زهره قایینی
Submitted by admin on