یک کتاب، یک نگاه، رویای روزی که...

کتاب را در دست می‌گیرم. اول از همه جلد توجهم را جلب می‌کند. از این ناشر پیش از این چیزی نخوانده‌ام. این جلد خیلی هنرمندانه از آب درآمده است. تناسب رنگ‌ها، انتخاب فونت، نحوه چینش، قطع، و نوع تصویرگری خیلی هنرمندانه است، شبیه یک تابلو بدون هیچ آرم یا عنصر اضافی. آگاهانه از خاصیت ورنی‌بودن بعضی قسمت‌ها بهره برده‌اند، در پشت جلد هم. فقط کاش رنگ عنوان سفید نبود. سفید یعنی ناخوانایی...البته در این جلد مشکل خاصی به وجود نیامده است.

رویای روزی که

نویسنده: آلیسون مک‌گی

تصویرگر:  پیتر اچ رینولدز

مترجم: معصومه نفیسی

ناشر: بازی و اندیشه

از تصویرگری رینولدز مطمئنم. می‌خواهم ببینم آلیسون مک‌گی و معصومه نفیسی چه کرده‌اند.

در شروع کتاب، چهار قاب عکس می‌بینیم. ناشر شیطنت کرده و در یکی از قاب‌ها نام خودش را آورده، هرچند آرمشان در این قاب جا نیفتاده است.

فونت تقدیم‌نامه‌ها هم، اگر در اندازه کوچک‌تر بود، به نظر زیباتر می‌رسید، شاید هم سلیقه من این طور باشد.

در صفحه عنوان، که قاعدتاً جایش در  صفحات زوج است، باز هم هماهنگی نوشته با تصویر جذاب است. نوشته‌ها کاملاً هماهنگ با تاب‌خوردن دخترک است، جز شناسه کتابخانه ملی که در این صفحه اضافی به نظر می‌رسد.

و بعد شگفتی تصاویر:

رینولدز چقدر خوب آرامش و رهایی و خرسندی در دراز کشیدن روی تپه را تصویر کرده!

در صفحه اول کتاب هم، عشق را در چشمان بسته و سر خم‌شده مادر به سمت نوزادش می‌بینیم.

وقتی مادر فرزندش را به سمت برف‌ها بالا می‌گیرد، آن چشمان بسته و لپ‌های گل‌انداخته برایم خرسندی کودک را به‌راحتی مجسم می‌کند، بدون اشاره‌ای در متن. هنر رینولدز در استفاده از خطوط بی‌نظیر است. تناسب موهای مادر و شال‌گردن و پایین لباسش با ارتفاع درختان و ساختمان‌ها را هم دوست دارم.

وقتی از خیابان رد می‌شوند، گل‌دربغل‌داشتن مادر و تناسب گل‌ها با موهای مادر را ببینید، در کنار اضطراب دختر که دودستی دست مادرش را چسبیده. در چند صفحه بعد به زیباییِ حضور سگ، هماهنگ با کودک، دقت کنید؛ سر برگشته‌اش، حرکت باشتابش و خوابیدنش.

شیرجه زدن را بهتر این نمی‌شد نمایش داد، همان‌طور که ترس از ناشناخته‌های جنگل را! برخلاف صفحه‌های قبل، صفحه‌ای پر داریم، پر از تنهٔ درختان و هیچ‌جا سفید نیست. تصویر لرزان سایه دخترکی که کمی هم خم شده با پاهای برهنه. این را مقایسه کنید با خلوتی صفحه بعد و حتی صفحه‌های قبل و بعد.

رویای روزی که

به‌نظرم در هرصفحه می‌شود از این خلوتی لذت برد. هنر استفاده از سفیدی و سفیدخوانی در تصویر در صفحه‌های بعد به اوج می‌رسد. حرکت و شتاب دخترک در خطوط روبه‌پایین و نوع کشیدن موها و بدنش پیداست؛ گویی دارد از تپه به‌سرعت پایین می‌رود.

موها و پاهایش را ببینید وقتی که تاب می‌خورد، چقدر هماهنگی٬ و چقدر هوشمندانه تاب‌بازی و تا اوج رفتن با دو خط ساده طناب تصویر شده است!

رویای روزی که

و آخ که چقدر از زانوی‌غم‌بغل‌گرفتن خوشم آمد! کاملاً انسانی، کاملاً در پذیرش همه زندگی، و واقع‌گرایانه. ممنونم آلیسون مک‌گی!

در سمت راست صفحه ماندنِ مادر چقدر زیباست وقتی دخترش دور می‌شود؛ و همین‌طور در صفحه بعد که کوچکی خانه برای دختر تداعی می‌شود.

و بعد دختر، خود، مادر می‌شود. آرامش چهره فرزندش را و نحوه قرار گرفتن دست‌هایش را روی پاهای مادر، در هنگام شانه‌زدن موهایش، ببینید. بی‌نظیر نیست؟ و تقابل پنهان آن، در صفحه بعد، با پیری و تغییر رنگ موها. موهای نقره‌ای را پذیرفتن هم از هنر پذیرش آلیسون برمی‌آید؛ پذیرش همه‌چیز، پذیرش زندگی به‌تمامی... . دستش را از دور می‌بوسم. دست رینولدز را هم به‌تکرار...

از شهرام شکوری سپاسگزارم که با اندیشه‌های مهربانانه‌اش دنیا را برایم زیباتر می‌کند، و از خانم نفیسی برای انتخاب و ترجمه این کتاب. از حنیفه سجادی نائینی که کتاب را ویراسته ممنونم. من متن اصلی را ندیده‌ام، اما ترجمه روان بود.

ببخشید که نتوانستم کوتاه بنویسم از لذت‌بردن‌هایم. کاش کتاب را خوانده باشید تا توصیف‌های من، شما را از لذت کشف فردی محروم نکرده باشد.

نویسنده
شکوفه صمدی
Submitted by editor on