کمک به کودکان را از سیمرغ بیاموزیم

سیمرغ یکی از شناخته‌ترین مرغان اسطوره‌ای و افسانه‌ای در فرهنگ ایران‌زمین است. آن‌گونه که در متن‌های ایران باستان و شاهنامه آمده، این مرغ فراخ‌بال نماد دانایی و خردمندی است. جایگاه بر درختی درمان‌بخش دارد که البته گاهی این جایگاه را کوه قاف هم گفته‌اند. سیمرغ در ادبیات عرفانی ایران هم جایگاهی برجسته و هماهنگ‌کننده برون و درون یا جهان اکبر با جهان اصغر دارد.

در جهان اسطوره‌ها نقش‌هایی که سیمرغ برعهده دارد، گاهی در نقش مرغ-‌درمانگر، گاهی در نقش مرغ-‌پرستار و گاهی در نقش مرغ –‌آموزگار است. به سبب همین سه نقش برجسته، سیمرغ پیوندی استوار با زندگی کودکان دارد؛ به‌ویژه کودکانی که برای زیستن یا زنده‌ماندن ایمن نیستند. پدر رستم زال است. زال کودکی سپیدمو یا آلبینیسم Albinism است. هنگامی که زاده می‌شود، پدرش سام دستور می‌دهد که زال را به طبیعت برده و رها کنند. سبب این کار هم بدشگون‌بودن وجود این کودکان در جامعه جادوباور بوده است. هنگامی که زال رهاشده در طبیعت چشم‌به‌راه مرگ است، سیمرغ از راه می‌رسد و او را به لانه خویش می‌برد و همراه با جوجکان خویش بزرگ می‌کند و آداب زندگی را می‌آموزد.

در حقیقت این داستان می‌خواهد به آدم خام و ناسپاس بیاموزد که کودک دگرریخت یا کودک توانجو را باید در قلب هستی نهاد نه اینکه او را رها کرد. آنچه در کنش‌های سیمرغ برجسته و آموزنده است، حرکت در پیوستار پرستاری – درمانگری -آموزگاری است؛ سه بنیادی که رشد کودکان وابسته به آن است. کودکان وقتی به دنیا می‌آیند و ناتوان هستند، پرستار می‌خواهند؛ هنگامی که بیمار می‌شوند، درمانگر می‌خواهند و برای تندرستی آموزگار می‌خواهند.

برای نمونه در بخشی دیگر از کارکردهای این مرغ با نقش درمانگری سیمرغ در شاهنامه آشنا می‌شویم. پس از آنکه زال می‌رود که پدر رستم شود، هنگام زایش، کار زاییدن او دشوار می‌شود. هنگام زایش رستم، رودابه ناتوان از زایش اوست که زال با آتش‌زدن پر سیمرغ او را به کمک می‌خواند. این بار نیز سیمرغ با عمل سزارین، رستم پهلوان را از پهلوی مادر جان می‌بخشد. سیمرغ، این مرغ خردمند، به ما می‌آموزد که راز هستی‌بخشی به جامعه، کمک به کودکان است. گاهی در ریخت پرستار، گاهی در نقش درمانگر و گاهی در نقش آموزگار.

انسان‌های بزرگ که این راه‌و‌رسم را از سیمرغ آموخته‌اند، به ‌گونه‌ای همزاد او هستند و ادامه‌دهنده راه او. در فرهنگ ایران و در دوره معاصر، شخصیتی تاریخی به نام جبار باغچه‌بان هست که در کمک به کودکان این سرزمین در قواره سیمرغ پدیدار شده است، بنابراین او همزاد واقعی سیمرغ است. جبار باغچه‌بان هم در یاری به کودکان نقش‌های چندگانه مانند پرستار، آموزگار و درمانگر را برعهده داشته که در کتاب خودنوشتش به نام «روشنگران تاریکی» جابه‌جا به آن پرداخته است.

پیش از اینکه او کار آموزش کودکان ناشنوا را بپذیرد، در دبستانی در مرند پیش از سال ١٣٠٠ خود می‌رود، صابون می‌خرد و سر کودکان را که قارچ کچلی گرفته‌اند، درمان می‌کند. هنگامی هم که کار آموزش کودکان ناشنوای این سرزمین را آغاز می‌کند، آنها مانند زال رها شده بودند و آموزش‌وپرورششان برای کسی اهمیت نداشت. سخت‌کوشی و دست‌تنهایی این مرد بزرگ در راه یاری به این کودکان چنان بوده است که برای سپاس از او باید تنها و تنها جایگاه سیمرغ را شایسته او دانست. اما این جایگاه مینوی برای او سبب نمی‌شود که ما پرستاران، درمانگران و آموزگارانی را که راه او را ادامه داده و می‌دهند، نبینیم.

در همین ایران امروز بسیاری از پرستاران، درمانگران و آموزگاران هستند که در سخت‌ترین وضعیت‌ها کودکان با نیازهای ویژه یا کودکان محروم و کم‌برخوردار را سیمرغ‌وار پرستاری و درمان می‌کنند یا آموزش می‌دهند. همه آنها را نیز می‌توان همزادان سیمرغ نامید. پیوستگی و بالندگی کودکان ما به رفتار سیمرغ‌وار با کودکان نیاز دارد، پس در راه عمل به اندیشه او استوار باشیم.

نویسنده
محمدهادی محمدی
منبع
روزنامه شرق شماره ۲۷۳۲ - پنج شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵
Submitted by admin on