عباس سیاحی، آن که رنگرز واژه‌ها بود

عباس سیاحی مردی که در اسفند چشم به جهان گشود (۲۵ اسفند ۱۳۱۱) و در اسفند (۷ اسفند ۱۳۹۶) چشم از جهان فرو بست، همان کسی است که محمد بهمن‌بیگی از او یاری گرفت تا آموزش سواد پایه به عشایر فارس را سامان دهد، و او کسی بود که این کار را سامان داد.

عباس سیاحی همان کسی است که در نیمه دهه ۱۳۴۰ به همراه ایرج جهانشاهی کتاب فارسی اول دبستان را با خط راست‌نگاری که برای آن تهیه کردند، به اوج سادگی آموزش رساندند. عباس سیاحی همان است، که پس از سال ۱۳۵۷ رنگ‌آمیزی واژه‌ها را از او گرفتند و او به رنگ‌آمیزی نقش‌ها بر قالی و گبه و گلیم پناه برد و در این کار چنان استادی نشان داد که دانشجویان و کارشناسان از آمریکای شمالی و اروپا برای آموختن صنعت رنگرزی سنتی ایران به کارگاه او در شیراز می‌آمدند.

اگر در کوتاه‌ترین حالت بخواهیم عباس سیاحی را تعریف کنیم و به تصویر بکشیم، او یکی از پدیده‌های بزرگ فرهنگ ایران در یک سده گذشته است که به قول خودش در گستره آموزش و پرورش و سوادآموزی در کنار و برآمده از کار استادان بزرگی چون باغچه‌بان، روند ساده‌سازی آموزش زبان فارسی را گامی به پیش برد. از دهه ۱۳۴۰ تا سه دهه بعد از آن، میلیون‌ها دانش‌آموز کلاس اول، آموزش خواندن و نوشتن را به شیوه‌ای آموختند که او و همکارش جهانشاهی فراهم کرده بودند.

بزرگی نام آن‌ها در اثری بود که بر ساده‌سازی روند سوادآموزی پایه در ایران گذاشتند، اما شوربختانه در آغاز دهه ۱۳۸۰ گروهی که کم‌ترین مایه را از دانش سوادآموزی پایه داشتند، در بلبشوی ندانم‌کاری سازمان تدوین کتاب‌های درسی از یک‌سو و از سوی دیگر محاصره آموزش و پرورش ایران از سوی مافیای کتاب‌های کنکور و برخی ناشران رانت‌خوار که خود را به حوزه دبستان کشانده بودند، همه هنرهای او و همکاران‌اش را یک شبه بر باد دادند. حاصل کار آن‌ها که ساده‌سازی و راست‌نگاری خط سوادآموزی پایه در فارسی اول دبستان بود، از سوی کسانی که یک سده در کمین شکستن قامت میرزا حسن رشدیه و جبار باغچه‌بان بودند، سرانجام بر باد رفت. سبب‌ها و ریشه‌های این موضوع را در چندین جستار که لینک آن‌ها در زیر آمده است، کاویده‌ام.

سیاحی از بطن جامعه و در خانواده‌ای روستایی در اردستان، رویید و بالید. پیش از آن‌که به دبستان برود، در خانواده و پیش مکتب‌دار، الفبای خواندن و نوشتن را آموخت و بنابراین خود هرگز تجربه حضور در کلاس اول دبستان را نداشت و از ده سالگی به مدرسه‌ای در اردستان رفت که تنها مدرسه این شهر بود (دبستان سینا). از کلاس سوم دبستان، تابستان‌ها برای کار به تهران می‌آمد و از آن پس کار و آموزش دو بخش جدانشدنی از زندگی‌اش شد.

سال ۱۳۳۲ از دانش‌سرای مقدماتی، دانش‌آموخته آموزگاری شد و در سال ۱۳۳۷ وارد دانش‌سرای عالی تربیت معلم و دبیر شد. پس از دانش‌آموختگی از آن‌جا بود که آموزش در سال‌های بالاتر را رها کرد و یک سره به موضوع سوادآموزی و آموزش در کلاس اول دبستان پرداخت. سیاحی در دهه ۱۳۴۰ به سبب ابتکاراتی که در این زمینه داشت، نخست جذب مراکز تعلیم سپاهِ دانش شد که آموزگاران سپاهی را برای فرستادن به روستاها آموزش می‌دادند و آن‌گاه کم‌کم توجه گروهی از نخبگان این حوزه مانند لیلی ایمن، توران میرهادی و ایرج جهانشاهی را جلب کرد و در نهایت همکار آن‌ها برای آخرین فصل از تحول بنیادین و معنادار در سوادآموزی پایه یا کتاب فارسی اول دبستان شدند.

عباس سیاحی

عباس سیاحی در دفتر موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان. دهه ۱۳۸۰

سیاحی که در دهه ۱۳۸۰ گه‌گاه به دفتر «مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان» می‌آمد و به گفت‌وگو با ما می‌نشست، چنان از این کار به تلخی یاد می‌کرد، که جایی برای پرسش دیگر باقی نمی‌گذاشت و انسان را به شگفتی وامی‌داشت که برخی در این سرزمین چگونه یافته‌ها و داشته‌های‌مان را به تاراج می‌دهند و زندگی کودکان را که باید سرشار از آسودگی و لذت آموزش باشد، با برگشت به بخش‌هایی از شیوه سوادآموزی مکتب‌خانه‌ای به نابودی می‌کشانند.

سیاحی در برابر این کار نمی‌توانست چیزی بگوید، چون می‌دانست اراده بر این است که تجربه و دانش کاری آن‌ها در تدوین فارسی کلاس اول باید نادیده انگاشته شود. پس خود را غرق رنگ‌ها می‌کرد و از زیبایی رنگ‌های طبیعی چنان به وجد می‌آمد که چنین آن‌ها را وصف کرده است:

...

گویند که سرخ و آبی و زرد

در رنگ بود دوای هر درد

این هر سه تو کرده‌ای پدیدار

در روناس و نیل و برگ هر دار

روناس تو قرمزی است زیبا

زینت‌گر نقش و فرش و دیبا

بس زرد که کرده‌ای تو پنهان

در برگ گیاه‌های الوان

نیل تو که هست آبی نغز

با زرد گیاه، می‌دهد سبز

….

او که خود روستایی و روستازاده بود، به عشق به رنگ و رنگرزی که به گفته خودش نخستین استادش در این کار مادربزرگ‌اش بود، آن همه جفا به کار بزرگ‌شان را فراموش می‌کرد، زیرا به عنوان انسانی خلاق می‌دانست که هر دری که بسته شود، خلاقیت دری دیگر به روی انسان می‌گشاید. و در این‌باره که سرنوشت، او را به چه کارها و راه‌هایی کشاند، چنین سروده است:

ای رنگرز بزرگ عالم

...

وین بوالعجب اندر این نمایش

جان مایه رنگ آب و آتش

ما را تو به هر طرف کشاندی

هر روز به مشغلی نشاندی

یک روز بز و الاغ تعلیف

یک روز کتاب و درس و تألیف

امروز که پیری است و سستی

رنگم کردی به چیره‌دستی

با عشق به رنگ زنده‌ام من

این هم کلکی ز توست، ذوالمن

و به گفته خودش انگیزه بزرگ‌اش برای زیستن در سه دهه آخر زندگی‌اش تنها رنگ بود که بر واژه‌های وجودش می‌افزود. یادش همیشه به رنگی که دوست داشت، سبز باد!

نویسنده
محمدهادی محمدی
پدیدآورندگان:
Submitted by admin on