چگونه درباره مرگ با کودکان گفت‌وگو کنیم

نخستین بار کی فهمیدید خواهید مُرد؟ من که به‌یاد ندارم، ولی خاطره بدتری را به‌یاد دارم: یک روز آفتابی که پیاده و تنها از کودکستان به خانه برمی‌گشتم (در سال‌های ۱۹۶۳ بیش‌تر بچه‌ها خودشان از کودکستان به خانه برمی‌گشتند.) ناخواسته این فکر به ذهنم آمد که مادرم روزی خواهد مُرد و گریزی از مرگ او نیست. نمی‌دانم چه اتفاقی رخ داد که این فکر به ذهنم رسید. به‌هر حال، فکری بود که مرا به‌خودش درگیر کرد و ناخواسته نگران شدم.

با این فکر مسیر کودکستان تا خانه را دویدم. (گرچه مسافت زیادی نبود.) به خانه که رسیدم، مادرم تأیید کرد که او خواهد مُرد، اما این مرگ بسیار دور رخ خواهد داد و اکنون درباره آن نباید نگران بود. در آن هنگام بسیار تعجب کردم که مادر از کجا می‌داند کی خواهد مُرد؟! پاسخ او مرا قانع کرد. سال‌ها بعد که خودم دارای فرزندانی شدم، ناگزیر شدم پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این پرسش آن‌ها پیدا کنم، و از وعده و وعیدهای بی‌جا که به آن‌ها داده بودم، عذاب وجدان زیادی داشتم؛ هرچند تا این‌جای کار - گوش شیطان کر - خوب بود.

کنار آمدن با پدیده مرگ به اندازه کافی توان‌فرساست، و هنگامی که باید آن را به بچه‌ها توضیح داد، ده برابر سخت‌تر می‌شود. اکنون برای کنار آمدن بچه‌ها با مرگ حیوان خانگی‌شان، سربسته گفته می‌شود که حیوان خانگی را به مزرعه دیگری فرستاده‌اند در حالی که کودکان از این موضوع همانند بسیاری از موضوعات دیگر آگاه هستند. ولی پدرها و مادرها باید بچه‌های‌شان را از پایان زندگی آگاه کنند و این آگاهی دادن آن‌قدر حیاتی است که اگر نیاز باشد، باید شخصاً خودمان آن را انجام دهیم. اگر در میان ما کسانی هستند که جرأت بازگویی این موضوع‌ها را ندارند، از مجموعه ادبیات کودکان که برای کمک به بچه‌ها فراهم شده است، می‌توانند بهره ببرند؛ اگرچه شاید آن‌چنان که همیشه می‌خواهیم، پیش نرود.

در آغاز پیدایش ادبیات کودکان، در سده‌های هفده و هجده میلادی، زمینه آموزه‌های مسیحی با مرگ و میر بسیار فراوان نوزادان و کودکان همراه شد و به پدید آمدن آثاری انجامید که درون‌مایه آن‌ها سرشار از مرگ بود. برای نمونه، «الفبای نو انگلیسی» که در سال ۱۶۹۰ در بوستون چاپ شد، نخستین کتاب آمریکایی بود که برای کودکان چاپ شد. این کتاب تا سده نوزده میلادی ماندگار بود. اگرچه هیچ بچه‌ای را به‌یاد ندارم، چه کودکان پرهیزکار و معتقد و چه کودکان خودآزار و بی‌اعتقاد، که درس‌های مربوط به الفبای آخر کتاب ویرایش شده سال ۱۷۷۷ را با شوق و علاقه خوانده باشد:

«آ: واقعاً خشایار مُرد. من هم احتمالاً می‌میرم.

ب: اگرچه جوان‌ها شاد و خوش‌حالند، ولی شاید مرگ نزدیک باشد.»

در این دوره، در کتاب‌های کودکان چنین پندهای بیمارگونه‌ایبه شکل فزاینده‌ای گسترش می‌یافت، مانند عناوینی چون «گزارش ثبت شده از ده پسر درباره تجربیات و مرگ شاد» که در کالیفرنیا و در سال ۱۸۲۰ میلادی برای ارائه در برنامه‌های مذهبی مدرسه چاپ شد. این قطعه دربرگیرنده سرگذشت جوانی به نام «ویلیام کویل»۱ است «که دوران زندگی کوتاهش را به پرستش خداوند صرف کرد»:

او در سپتامبر سال ۱۷۸۷ ناگهان دچار بیماری شد. این بیماری دو هفته ادامه داشت، و هنگامی که پدرش به او امید درمان می‌داد، پاسخ پسرش چنین بود: «من می‌میرم و در این‌جا نخواهم ماند.»

دقایقی پیش از مرگ، او با گریه گفت: «پدر! پدر! مادر! مادر! ای پروردگار! ای خدای من!» بعد هم سرود روحانی را خواند ... و در ۲۴ سپتامبر در نُه سالگی، آنی روحش به پرواز درآمد و آرام گرفت.

شاید خوانندگان کنونی در واکنش به این داستان بخندند و یا شگفت‌زده شوند. همچنان‌که خوانندگان سده نوزدهم این مانند «مارک تواین»۲ چنین واکنشی داشتداشتند. مارک تواین در سال ۱۸۷۰، به تقلید از کتاب «گزارش ثبت شده» طنزی نوشت با نام «ماجرای پسر کوچولوی خوبی که پیروز نشد» (که البته داستان‌های تواین به خاطر این که همیشه پسرکوچولوهای خوب در داستان‌هایش می‌میرند کمی ناراحت‌کننده است.) ولی نویسندگان گمنامِ «گزارش ثبت شده» و دیگر کارهای همانند، همه هدف‌شان این بود که کودکان را از دیدگاه آن دوره نسبت به مرگ که «رفتن به جهنم» و «عذاب دائمی در میان شیاطین و موجودات رقت‌انگیز» بود، نجات دهند. چنان‌که در کتاب «گزارش ثبت شده» این نشان داده شده است. و نویسنده در ذهن خودش «در کنار فرشته‌ها» بود.

در دوران نو و مدرن، که «فرشته‌ها» کم‌تر رنگ‌وبوی مذهبی دارند و کمابیش زودرنج و حساس نیز هستند، ما نگارش و انتشار کتاب‌هایی را برای کودکان داریم که آن‌ها را به غم‌وغصه می‌کشانند. مقاله‌ای در سال ۱۹۹۱ در فصل‌نامه انجمن ادبی کودکان در این‌باره چاپ شد که در آن از آمایش پژوهشگرانی مانند «لوییس راوش گیبسون»۳ و «لاورا ام. زیدمن»۴ در سال ۱۹۷۷ نقل شده که نود درصد از همه کتاب‌هایی که از سال ۱۹۷۰ چاپ شده، موضوعشان مرگ بوده است؛ و این بیش‌ترین درصد کتاب‌های چاپ شده از آن هنگام است، که تصور آن نیز دشوار است.

تعجبی نیز ندارد که انبوهی از داستان‌ها دربارهٔ درگذشت افراد سال‌خورده باشد: «پدربزرگم روز جمعه مُرد»، «پدربزرگم امروز درگذشت»، «چرا بابابزرگم امروز فوت شد»، «خدابیامرزدت بابابزرگ». و چون حیوانات خانگی سهم چشمگیری از خدمت‌رسانی را در خانه به‌عهده دارند، عنوان‌هایی مانند: «ده کار نیک از بارنی۵» نوشته جودیث ویورست۶ در سال ۱۹۷۱. این داستان را «اریک بلگواد»۸ روایت می‌کند و آغاز آن چنین است: «گربه من - بارنی - جمعه پیش مُرد. من خیلی غصه خوردم و گریه کردم، حتی تلویزیون هم تماشا نکردم. آن‌قدر گریه کردم و غصه خوردم که نه خوراک جوجه‌ام را خوردم و نه به پودینگ شکلاتم لب زدم». و بعد مادرش از او می‌خواهد تا ده کار خوب بارنی را در به‌خاک‌سپاری گربه در حیاط‌خلوت خانه بازگو کند. این روایتگر کم سن‌وسال و بی‌نام و نشان، نُه تا کار خوب بارنی را بازگو می‌کند و دیگر چیزی به ذهنش نمی‌رسد، تا این‌که روز بعد از خاک‌سپاری که به پدر در باغچه کمک می‌کرد، دهمین کار خوب بارنی به او الهام می‌شود. دهمین کار خوب: «بارنی در خاک به رشد گل‌ها کمک می‌کند.»

اگرچه با همه وجودم حلقه حیات ویورست را می‌پذیرم، ولی لحنی که در کتاب به‌کار رفته، خواننده را دل‌زده می‌کند و پایانی تصنعی به آن داده است. به‌ویژه با آن بخش که می‌گوید حتی پودینگ شکلاتش را هم نخورد، مشکل دارم. شاید از دید یک بزرگ‌سال این مسئله با موضوع مرگ پیوند داشته باشد، ولی هنگامی که به کودک‌درون شش ساله‌ام بازمی‌گردم، چنین پیوندی پیدا نمی‌کنم. من خردسالی را ندیده‌ام که پیش‌غذای خوش‌مزه‌ای را بببیند و به وجد نیاید؛ چه حیوانش مُرده باشد و چه زنده باشد.

کتاب مصور «از دست دادن مامان»، نوشته «ربکا کاب»۹ که نخستین‌بار در سال ۲۰۱۱ در انگلستان چاپ شد، القا کننده گونه‌ای غم ویرانگر گوناگون است. در این داستان، پسر کوچولویی که مادرش را از دست داده، دچار احساس‌های متناقضی می‌شود: «من خیلی می‌ترسم، مادرم هرگز برنمی‌گردد ... من حالا خیلی عصبانی‌ام چون دلم می‌خواهد مادرم برگردد ... من خیلی غصه می‌خورم، چون مامانم از دست شیطنت‌های من رفته ... بچه‌های دیگر مادر دارند. اصلاً عادلانه نیست.»

این کتاب با عنوان دوم «کتابی درباره سوگواری» که بیشتر کاتالوگی از احساسات نراحت‌کننده اما طبیعی- بیشتر از کتاب نوعی ابزار درمانی به‌شمار می‌آید - در پایان پسرک را در حال آبیاری گل‌های لاله نشان می‌دهد. (همان حلقه حیات ولی پوشیده‌تر از آن‌چه در داستان بارنی بود.) پایان داستان چنین است: «هیچ‌وقت مادرم را فراموش نمی‌کنم، می‌دانم مادرم چه‌قدر مرا دوست داشت و من هم همیشه او را دوست خواهم داشت.» این پایان، یک پایان احساسی است با دلی شکسته کنار آمدن با این ضایعه. امیدوارم هرگز ناچار نشوید این کتاب را برای کودکان بخوانید.

اگر به‌دنبال کتاب تصویری هستید که کار شایسته‌ای در ادبیات کودک در پیوند با موضوع مرگ باشد، پیشنهاد می‌کنم کتاب «پرنده مُرده» نوشته «مارگارت وایز براون»۱۰ را بخوانید. براون که پیش‌تر با کتاب «شب به‌خیر ماه» و «خرگوش فراری» شناخته شد، با لخته شدن خون در چهل‌ودو سالگی درگذشت. براون در دوران کوتاه زندگی‌اش بیش از شصت عنوان کتاب کودک نوشت و پس از مرگ نیز بیش از ده‌ها اثر از او چاپ و منتشر شد. او تحصیل کرد تا برای کودکان بنویسد و این کار را با کوشش بسیار پی‌گیری کرد. او همچنین استعداد فراوانی در شناخت نگرانی‌های بچه‌ها و حس همدردی با آنان داشت. از او نقل شده است: «برای آن‌که نویسنده کودک بشوید، نه‌تنها باید عاشق بچه‌ها باشید بلکه باید عاشق چیزهایی باشید که آن‌ها دوست دارند.»

بچه‌ها به شیوه خودشان جهان را می‌شناسند، اسطوره‌هایشان را می‌سازند و خدای‌شان را می‌پرستند، و شاید درباره موضوع‌هایی مانند مرگ که درک آن پیچیده‌تر است، این وضعیت دشوارتر نیز باشد. براون این نگرش را در «پرنده مُرده» که در سال ۱۹۸۵ چاپ شد، به زیبایی نشان داده است. «رمی چارلیپ»۱۱ شرحی بر این کتاب مصور نوشت و سال گذشته) با طراحی هنری جدید «کریستین روبینسون»۱۲ بازچاپ شد. داستان براون به شکل شگفت‌آوری ساده است: گروهی از کودکان که در حال بازی هستند، پرنده‌ای را روی زمین پیدا می‌کنند. بدن پرنده هنوز گرم است ولی حرکت نمی‌کند. کودکان ضربان قلب پرنده را کنترل می‌کنند (قابل توجه پدرها و مادرهایی که کودکان‌شان را از دست زدن به جانوران مُرده بازمی‌دارند.) ولی چیزی حس نمی‌کنند، آن‌ها جسد پرنده را آن‌قدر در دست‌شان نگه‌می‌دارند تا آن‌که سرد و لَخت می‌شود.

بچه‌ها از این‌که پرنده مُرده است و دیگر پرواز نمی‌تواند بکند، بسیار ناراحت می‌شوند، اما از این‌که آن را پیدا کرده، خرسند بودند، زیرا حالا در زمین جنگل می‌توانستند گودالی بکنند و آن را دفن کنند و مانند بزرگ‌ترها، مراسم خاک‌سپاری برگزار کنند و برای پرنده سوگواری کنند.

این کودکان بی‌نام و نشان، جسد پرنده را درون برگ می‌پیچند و گور آن را با خزه‌های بیش‌تر و گل و گیاه می‌پوشانند و باهمدیگر برای آن مرثیه می‌خوانند: «سپس گریه می‌کنند چون مرثیه‌سرایی آن‌ها بسیار حزن‌انگیز بود و رایحه خزه‌ها و گیاهان بسیار نافذ بود و پرنده، بی‌جان آرمیده بود.»

شعرهای مرثیه‌ای که براون در داستان «پرنده مُرده»، مانند داستان «شب به‌خیر ماه»، نوشته است، رنگ‌وبوی مذهبی دارند و با این همه، خاص و کنایه‌آمیزند. خودآگاهی بچه‌ها در برپایی مراسم و شیوه یگانه مرثیه‌سرایی و حس‌وحالی که در این عزاداری به آن‌ها دست داده است، رنگ‌وبوی واقعیت دارد؛ اگرچه همه این مراسم یک نمایش است. براون در سطر پایانی داستان خود می‌نویسد: «و هر روز و هر روز، آن‌ها بر روی گور پرنده کوچک‌شان مرثیه می‌خواندند و گل‌های تازه نثار آن می‌کردند، و آن‌قدر این کار را انجام دادند تا فراموش کردند.»

گزاره «تا فراموش کردند»، برای بزرگ‌سال عبارتی سوزناک است، ولی از دید یک کودک ... خُب، البته بچه‌های این داستان، سرانجام پرنده مُرده را فراموش کردند، زیرا قرار نبود بقیه زندگی‌شان یا حتی بقیه سال دوم دبستان‌شان را با گذاشتن گُل روی گور یک پرنده بی‌نام‌ونشان سپری کنند - و در نتیجه، بدون کوچک‌ترین حسی در این‌باره یا جبر «کوبلر رأس»۱۳ به زندگی‌شان ادامه دادند. حالتی که براون برای ما معرفی می‌کند، حالتی است که ما آن را فرجام می‌نامیم. این همان شیوه‌ای است که ما باید درباره مرگ با بچه‌ها گفت‌وگو کنیم.

برگرفته شده از کتاب «چیزهای تصادفی: لذّت خواندن ادبیات کودکان در جایگاه یک بزرگ‌سال»، نوشته «بروس هندی»۱۴

 

[۱] Wiliam Quayl

[۲] Mark Twain

[۳] Louis Rauch Gibson

[۴] Laura M.saidman*

[۵] Barney

[۶] Judith Viorst

که او را با اثر «الکساندر۷ و روز خیلی بد و وحشتناک و افتضاحش» می‌شناسیم.

[۷] Alexander

[۸] Erik Blegvad

[۹] Rebecca Cobb

[۱۰] Margaret Wise Brown

[۱۱] Remy Charlip

[۱۲] Chritian Robinson

[۱۳] Kubler Ross

روان‌شناس آمریکایی - سوئیسی که پژوهش‌هایش دربارهٔ مرگ بود و نخستین‌بار تئوری پنج مرحله‌ای غم‌وغصه را ارائه کرد

[۱۴] Bruce Handy

 در این لینک می‌توانید کتاب‌هایی با موضوع مرگ را که برای کودکان مناسب است مشاهده کنید.

کتابک در رابطه با این موضوع، مقاله‌ی زیر را پیشنهاد می‌دهد:

برگردان:
سعید رحمانی
Submitted by admin on