کارکردهای بلندخوانی در خودآگاهى کودکان سه تا هفت ساله، بخش نخست

كودک و خاطرات خوشِ بلندخوانى؛ کارکردهای بلندخوانی در خودآگاهى کودکان سه تا هفت ساله - بخش نخست

نقب زدن در خاطره‌های دوران کودکی، راهکاری برای شناخت شخصیت و هویت فرد در دوران بزرگ‌سالی است. چنین نقبی، سفری است پرپیچ و خم در عمق زمان. زمانی آکنده از تجربه‌ها و خاطره‌های تلخ و شیرین آدمیزاد.

خاطره‌های دوران کودکی و واژه‌ها و جمله‌هایی که برای توصیف آن‌ها به‌کار می‌رود، و احساس‌هایی که یادآوری این خاطره‌ها را در آدمی برمی‌انگیزاند، مانند کلیدهایی هستند که پرده از معمای کیستی آدمی برمی‌کِشند. اما دسترسی به همه‌ی خاطره‌ها کاری است نه‌چندان سهل. صندوقچه‌ی خاطره‌ها با هر کلیدی گشوده نمی‌شود، و همه‌ی خاطره‌های کودکی به‌سادگی یادآوری نمی‌شوند. اما این دشواری، به معنای مرگ خاطره‌ها نیست. برخی خاطره‌ها اگرچه یادآوری نمی‌شوند و بر زبان جاری نمی‌گردند، به حیات خود در پستوی ذهنِ آدمی ادامه می‌دهند و هر از چندی، در کنش‌ها و رفتارها، خود را آشکار می‌سازند، بی‌آن که آدمی به پیوند میان خاطره‌ها و کُنش‌ها آگاه بوده باشد.

ما همه‌ی خاطره‌ها را به‌یاد نمی‌آوریم، بخشی از آن‌ها به دو سه سالِ نخست زندگی تعلّق دارند، و به واسطه‌ی «دوره‌ی فراموشی کودکی»، به شکل زنجیره‌ای از رویدادها و به‌روشنی به‌یاد نمی‌آیند. آن‌ها زمان و مکان ویژه‌ای ندارند و بیش‌تر بازتاب یک مفهوم هستند تا رویدادی تمام عیار؛ مانند شکل‌گیری مفهوم «مادر» در ذهن کودک به‌عنوان «آرامش» یا «آشوب» که متأثر از رفتار مادر با کودک است، نه برآمده از یک خاطره‌ی آشکار. چنین خاطره‌هایی ماندگارند، اگرچه دربرگیرنده‌ی زمان و مکان ویژه‌ای نیستند. این بخش از خاطره‌ها، با تأثیرگذاری بر مدل‌های ذهنی کودک، در شکل‌گیری هویت و شخصیت آتی او مؤثرند. چنان که گفته می‌شود: «هویت در گهواره و شاید هم پیش از آن آغاز می‌شود.»[۱]

پس از دو سه سالگی، با رشد مغز، کم‌کم توان ذخیره‌سازی و کُدگذاری رخدادها به شکل آشکار نیز شدنی است. چنین خاطره‌هایی زمان و مکان دارند و بازتاب روندی از رویدادها، با بازیگرانی مشخص هستند. اما این خاطره‌ها نیز به تمامی یادآوری نمی‌شوند و همیشه در دسترس نیستند.

خاطره‌های تلخ و خاطره‌هایی که با مدل ذهنی و «طرح‌واره»[۲] ی شخص و با تصوّرها و برداشت‌های کنونی شخص از خود و جهان، همسو و سازگار نیستند، کنار زده می‌شوند و در نتیجه، یادآوری آن‌ها دشوار می‌شود، زیرا «تجارب آسیب‌رساننده به گونه‌ای پردازش نمی‌شوند که دسترسی بلافاصله به آن‌ها جهت یادآوری بعدی امکان‌پذیر باشد. در طی حادثه‌ی آسیب‌رساننده، مکانیسم دفاعی برای ادامه‌ی بقا فعال می‌شود و انطباقی به شکل دور کردن توجه از جنبه‌های ترسناک، تجربه صورت می‌گیرد.» [۳] برای نمونه، از جمله‌ی این سازوکارها، ترشح هورمون استرس است که باعث می‌شود اَعمال بخش‌هایی از مغز که برای ذخیره‌ی خاطره‌ها، شرح حال لازم دارند، متوقف شوند.

بنابراین، فراموشی و یادآوری هیچ خاطره‌ای اتفاقی نیست. احیا و یا حذف یک خاطره، سازوکاری مغزی و در راستای حفظ سلامت و بقا است و همچنین زیربنای هویت و شخصیت فردی و اجتماعی است.

بی‌گمان راه گریزی از خاطره‌های تلخ نیست. زندگی آمیخته‌ای است از رویدادهای تلخ و شیرین، اما کمیّت و کیفیت تلخی و شیرینی است که با برتری یکی بر دیگری، انسان را به سلامت روحی و ذهنی نزدیک، و یا از آن دور می‌کند. این پدیده، بیانگر اهمیّت خاطره‌هایی است که برای کودکان رقم زده می‌شود.

روان‌شناسان بر این باورند که «بسیاری از تصمیمات مهم زندگی در سنین ۵ و ۶ سالگی اتخاذ می‌شود. در این سال‌ها پرسش‌های اساسی برای کودک مطرح می‌شود. از این قبیل که، من که هستم؟ چه چیزی خوب و چه چیزی بد است؟ و من چه باید بکنم؟» [۴]

کودک برپایه مدل‌ها و طرح‌واره‌های ذهنی برآمده از خاطره‌های مفهومی پیش از سه سالگی، و خاطره‌های آشکار و شرح حالی پس از سه سالگی، به چنین پرسش‌هایی پاسخ می‌دهد. او خاطره‌های هم‌راستا با طرح‌واره‌ی خود را نگه می‌دارد و دیگر خاطره‌ها را به پستوی ذهن خود می‌راند. هرچه خاطره‌های پردازش شده بیش‌تر باشد، کودک پاسخ‌های مناسب‌تر و بیش‌تری برای این پرسش‌ها خواهد یافت، زیرا «خاطرات اوّلیه دوران کودکی مانند تارهایی تنیده درهم‌اند که بافت و ترکیب خودشناسی فرد را می‌سازند... هرچه تعداد خاطرات اوّلیه دوران کودکی بیش‌تر باشد، بافت آن‌ها محکم‌تر است و هرچه بافت محکم‌تر باشد، درون‌بینی و شناخت فرد از خودش بیش‌تر است.» [۵]

هنگامی که خاطره‌ای تلخ به پستوی ذهن رانده می‌شود، از تراکم و استحکام بافت کاسته می‌شود و هنگامی که خاطره‌ای در حافظه‌ی بلندمدّت و همیشگی تثبیت می‌شود، به تراکم و استحکام این بافت افزوده می‌شود. به بیانی دیگر، کودک به واسطه‌ی خاطره‌ها، دست به آفرینش روایتی از خود می‌زند، اما با کنار زدن خاطره‌های تلخ، روایت او از خود، دنباله‌دار، هماهنگ و یکپارچه نخواهد بود. وجود جاهای خالی و نقطه‌چین و محو در این روایت، آن را غیر منسجم، درهم و مخدوش می‌کند و داستان او از خود و به بیان دقیق‌تر، «خودپنداره»[۶] او کامل نمی‌شود.

اکنون پس از این مقدمه نه‌چندان کوتاه، از نقش بلندخوانی کتاب برای کودکان سه تا هفت ساله در شکل‌گیری بافت مستحکم زندگی کودک و نقش آن در خودشناسی کودکان و روایت آن‌ها از خود، می‌توان سخن گفت.

بلندخوانی کتاب برای کودکان بیش از سه سال، از سوی پدر و مادر یا مربیان، چنان‌چه با رعایت همه‌ی معیارهای ظریف و ضروری انجام شود، خاطره‌ای آشکار، امن، شیرین، باکیفیّت، دنباله‌دار و مؤثری را در حافظه‌ی بلندمدّت کودک می‌تواند تثبیت کند، و در فرجام کار، به روایت منسجم، پُربار و بی‌تناقض کودک از خودش بیانجامد.

کودکان پس از سه سالگی، به سبب رشد بیش‌تر مغز، خاطره‌ها را به شکل آشکار و شرح حالی، یعنی خاطره‌هایی با زمان و مکان آشکار، به‌یاد می‌سپارند. «هیپوکامپ»[۷] وجوه گوناگون هر خاطره را اعم از خاطره‌های غیر آشکار ادراکی و هیجانی و خاطره‌های آشکار شرح حالی را که در بخش‌های گوناگون مغز ذخیره شده‌اند، به یکدیگر پیوند می‌دهد. بلندخوانی کتاب فعّالیتی با کیفیت است، چنان که هم دارای خاطره‌های غیر آشکار ادراکی، عاطفی و هیجانی و هم دارای خاطره‌ی آشکار شرح حالی و رویدادی برای کودکان است. کودکان پس از سه سالگی، این خاطره‌ها را با بهره‌گیر از «موتور جست‌وجوگر حافظه در مغز»، یعنی هیپوکامپ، می‌توانند بازیابی کنند.

افزون بر ماهیّت خاطره‌ای بلندخوانی همچون یک فعّالیت، داستانی که بلندخوانی می‌شود، همچنین ماهیّتی دارد. هنگامی که داستانی که رساننده‌ی درکی از زندگی است، بلندخوانی می‌شود، کودک روایتی را که دربرگیرنده‌ی جنبه‌های عاطفی و شرح حالی است، یک‌جا می‌شنود. از این رو داستان‌ها هم قوای عاطفی و هیجانی مخاطب کودک را تحریک می‌کنند، و هم به سبب پیرنگ داستانی، بیانگر رشته رخدادهایی با روابط علت و معلولی هستند که همچون خاطره‌های شرح حالی روایت می‌شوند.

افزون بر این، خاطره‌ی بلندخوانی برای کودکان، تجربه‌ای امن است. این ویژگی پیامد دو علت است:

نخست، امنیت نهفته در ارتباط «کودک» و «بلندخوان» و دوم، امنیت نهفته در پیوند میان «کودک» و «کتاب».

بلندخوانی دستاورد ارتباطی دوسویه عاطفی میان کودک از یک‌سو، و پدر و مادر یا مربیان بلندخوان از دیگرسو است. بنابراین امنیت در سرشت چنین ارتباطی نهفته است. رعایت معیارها و شرایط لازم برای بلندخوانی، مانند رعایت آرامش کودک، بازتاب احساس‌ها و هیجان‌ها و عواطف داستان‌ها از راه تغییر لحن و زبان بدنِ بلندخوان و...، این امنیت ذاتی را که دستاورد پیوند عاطفی است، دوچندان و تشدید می‌کند.

در چنین پیوندی، «کتاب» را جانشین «فرد» می‌توان کرد و نقش آن را مانند یک فرد در شکل‌گیری ارتباطی امن و عاطفی با کودک، تحلیل کرد. کتاب، به‌ویژه کتاب باکیفیت، نه تنبیه می‌کند و نه باری فراتر از تاب و توان کودک بر دوش او می‌نهد. نه توصیه و نه نصیحت می‌کند. نه می‌ترساند و نه اندرز می‌دهد. کتاب با طرح موقعیّت داستانی، با موقعیّتی از موقعیّت‌های واقعی زندگی کودک، پیوند می‌خورد. چنان که گویی، گره‌ها و تلاطم‌های ذهنی کودک را می‌شناسد و سرانجام با باز شدن گره داستانی، گره ذهنی کودک نیز باز می‌شود. به این ترتیب، بلندخوانی با گره‌گشایی از ذهن کودک، از حذف خاطره‌های تلخ او پیشگیری می‌شود. بلندخوان با همدستی کتاب، این معجزه را در وهله‌ی نخست به کمک «هم‌سویی عاطفی» با کودک انجام می‌دهد. از زاویه نوروبیولوژی میان‌فردی، هم‌سویی عاطفی، پیش‌نیاز و سرآغاز یک رابطه‌ی امن و استوار است. به این دلیل، در بلندخوانی، گزینش کتابی با موضوعی در پیوند با دغدغه‌ی حسی و ذهنی کودک، اهمیّت دارد. چنین گزینشی به پیوند همسوی بلندخوان و کتاب با کودک می‌شود و کودک احساس فهمیده شدن می‌کند.

بلندخوانی همچنین خاطره‌ای شیرین است. پیوند و ارتباط امن کودک با فرد بلندخوان و کتاب، آن‌گاه که با کنجکاوی‌های کودکانه برای پیگیری فراز و فرودهای داستان و هیجان‌های ناشی از رویاروی کودک با گره‌های داستانی و اشتیاق او برای دانستنِ فرجام داستان درهم می‌آمیزد، تجربه‌ای شیرین را برای کودک پدید می‌آورد. گفت‌وگوهای گروهی یا دوسویه میان کودک و بلندخوان، در هنگام یا پایان خوانش کتاب، این شیرینی را افزون می‌کند.

بلندخوانی خاطره‌ای همیشگی و مؤثر نیز هست. سازوکار این استمرار و تأثیر از قوانین سامانه‌ی حافظه و یادآوری و همچنین پدیده‌ی «تداعی»، پیروی می‌کند. حافظه قفسه‌ی بایگانی ذهنی نیست که هر موضوعی در قفسه‌ای ویژه بایگانی شود، بلکه «مغز به‌عنوان یک دستگاه تداعی، چیزی را در لحظه‌ی حال پردازش می‌کند و آن تجربه را با تجربه‌های مشابه از گذشته مرتبط می‌سازد. تجربه‌های پیشین بر نحوه‌ی درک ما از آن‌چه می‌بینیم یا احساس می‌کنیم، به‌شدّت اثر می‌گذارد. این تأثیر به علت تداعی در مغز رخ می‌دهد.»[۸] این تداعی به زبان عصب‌شناختی، چنین توصیف می‌شود: «هر وقت تجربه‌ای داریم، نورون‌های برانگیخته شده با پیام‌های الکتریکی فعّال می‌شوند و با نورون‌های دیگر مرتبط می‌شوند و تداعی‌ها را به‌وجود می‌آورند»[۹] پس از هر بلندخوانی، کودک با تجربه‌ای تازه روبه‌رو می‌شود و تجربه‌ی نو در بلندخوانی بعدی، فربه‌تر می‌شود و شاخ و برگ می‌دهد و این روند با هر بار بلندخوانی، بی‌درنگ ادامه می‌یابد.

ادامه دارد...

  • منابع و ارجاع‌ها:

۱. لیمن؛ کوین و کارلسون؛ رندی، «اسرار خاطرات کودکی»، ترجمه ضیاءالدین رضاخانی، تهران: نسل نواندیش، ۱۳۷۷، ص ۱۱.

۲. طرح‌واره عبارت از ساختاری است شناختی برای ادراک، سازماندهی، پردازش و بهره‌برداری از اطلاعات. آدمی به کمک طرح‌واره‌ها دست به ساختن سیستمی می‌زند که بر اساس آن بداند چه موضوعاتی در محیط او حائز اهمیت‌اند… طرح‌واره‌های شخص در طی زمان نسبتاً ثابت می‌مانند و این منجر به شیوه‌های ثابت برای ادراک و استفاده از اطلاعات می‌شود که هر کس اطلاعات را به شیوه‌ی خاص پردازش کند و رفتاری متفاوت با دیگران داشته باشد. به همین دلیل می‌توان تفاوت در شخصیت‌ها را مشاهده کرد.» (جمعی از نویسندگان و مترجمان، «زمینه روان‌شناختی هیلگارد»، تهران: رشد، ۱۳۸۵، ص ۴۷۵)

۳. سیگل؛ دانیل جی و هارتزل؛ ماری، «فرزندپروری از درون به بیرون»، ترجمه دکتر فروغ هدایی، تهران: آبگین رایان، ۱۳۸۸، ص ۴۱.

۴. لیمن؛ کوین و کارلسون؛ رندی، «اَسرار خاطرات کودکی»، ترجمه ضیاءالدین رضاخانی، تهران: نسل نواندیش، ۱۳۷۷، ص ۴۶.

۵. همان منبع، ص ۴۷.

۶. «مجموعه ویژگی‌ها، توانایی‌ها، نگرش‌ها و ارزش‌هایی که فرد معتقد است او را توصیف می‌کنند.» (روان‌شناسی رشد، لورا ای. برک، ترجمه یحیی سید محمدی، تهران: نشر ارسباران، چاپ هشتم، ۱۳۸۵، ص ۴۹۳.)

۷. Hippocampus، ساختاری عصبی به شکل سوسیس در لوب گیجگاهی که برای حافظه یا خاطره رویدادی ضروری است.

۸. سیگل؛ دانیل جی، «کودک کامل مغز»، ترجمه مهرناز شهرآرای، تهران: آسیم، ۱۳۹۵، ص ۱۰۱.

۹. همان منبع، ص ۱۰۲.

ادامه مطلب:

نویسنده
یاشار هدایی
Submitted by admin on