روباه و بز- افسانه‌های ازوپ 10

روباه درون چاهی افتاد که فکر می‌کرد بسیار عمیق نیست، اما کم‌کم فهمید که از چاه نمی‌تواند بیرون بیاید. روباه به ناچار مدّت زیادی در چاه ماند، تا این که بز تشنه‌ای به لبه‌ی چاه آمد. بز که گمان کرد روباه درون چاه رفته تا آب بخورد، پرسید: «آب چاه خوب است؟!»

روباه حیله‌گر گفت: «بهترین آب همه‌ی سرزمین‌هاست! درون چاه جَست بزن و آزمایش کن! این‌جا آب فراوانی برای خوردن هست.»

بزِ تشنه بی‌درنگ به درون چاهِ آب جَست زد و شروع به آب خوردن کرد. روباه نیز بی‌درنگ روی پشت بز جَست زد و از روی شاخ بز به بیرون چاه رفت.

بز ابله تازه فهمید در چه تنگنایی افتاده است. بز با صدای بلند از روباه خواهش کرد به او کمک کند؛ اما روباه آن‌جا نبود و باشتاب به‌سوی جنگل می‌دوید و می‌گفت: «بز پیر! اگر به اندازه‌ی پشم‌هایت عقل می‌داشتی بااحتیاط‌تر بودی و پیش از این که به درون چاه جَست بزنی، راهی برای بیرون آمدن از آن پیدا می‌کردی.»

نسنجیده کاری را انجام نده.

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
Submitted by skyfa on