شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «گوش‌بال بال‌گوش»

جای فیل روی خاک است؟

«نشانه واقعی هوش، دانش نیست، تخیل است» (انیشتین)

ایده داستانی، همان دانه‌ای است که باید در زمین کاشته شود تا گیاهی سبز شود. بدون یک ایده خوب، آفرینش یک داستان خوب سخت می‌شود. ایده‌ها همه چیز می‌توانند باشند، یک شخصیت، یک رخداد، یک فضا، مکان و یا یک موضوع. برخی از ایده‌ها آن‌قدر قوی و تازه هستند که هم شخصیت می‌سازند، هم فضا می‌آفرینند و هم رخدادها را تعریف می‌کنند. ایده کتاب «گوش‌بال بال‌گوش» چنین قدرتی دارد. داستان درباره‌ی فیلکی است که گوش‌هایش را به کمرش می‌دوزد تا بتواند پرواز کند! این ایده‌ی یک خطی، هم شخصیت دارد و هم کنش و هم فضا می‌آفریند. عنوان کتاب و ایده دوختن گوش‌ها به کمر و پرواز فیل هم، موضوع تازه‌ای است. اما یافتن یک ایده قوی تازه اولین قدم برای نوشتن داستان است. چیزی که یک ایده خوب را به یک داستان خوب تبدیل می‌کند، اندیشه آن داستان است. اندیشه همه چیز را در داستان به‌هم پیوند می‌دهد، اندیشه همان زمین خوبی است که ایده داستانی در آن کاشته می‌شود. اندیشه آفتاب و آب است برای ایده داستان. اما اندیشه داستانی از کجا می‌آید و چگونه به آفرینش داستان کمک می‌کند؟

پیش از پاسخ به این پرسش، ابتدا بیایید کمی تخیل کنیم!

پرواز فقط داشتن بال نیست، حس رهایی است. همه ما دوست داریم رها باشیم، چه زمانی که در کودکی دل‌مان خواسته پرواز کنیم و چه زمانی که دل‌مان برای آرامش، شادی و آزادی تنگ شده و خواستیم از مکان، موقعیت و کاری که داریم، رها شویم، دور شویم و چیز دیگری بیابیم. زندگی همه‌ی ما یک سفر است. سفری برای شناختن، تجربه کردن و آموختن. طول و زمان این سفر را هم نگاه ما، افق نگاه ما اندازه می‌زند. تا کجا را می‌بینیم؟ تا کجا می‌خواهیم این سفر ادامه داشته باشد؟ خواسته و هدف ما چیست؟

کودکی یک سفر است، سفری برای آموختن و تجربه کردن. کودک خودمحور است. او می‌خواهد همه چیز باشد و همه چیز را به دست آورد. بارها کودکانی را دیده‌ایم که بی‌تابی می‌کنند از گریه دست نمی‌کشد تا چیزی را که می‌خواهند به دست آورند. کودک می‌خواهد اما نمی‌داند که می‌توانی بخواهی اما گاهی شدنی نیست!

«گوش‌بال بال‌گوش داستانی نمادین از درگیر شدن اصل لذت و اصل واقعیت است.» این اولین جمله پشت جلد کتاب در معرفی داستان است. اصل لذت چیست و اصل واقعیت کدام است؟ ما از رنج دوری می‌کنیم. اصل لذت، پرهیز از درد و یافتن لذت است. اصل لذت از زمان تولد در انسان وجود دارد اما اصل واقعیت دیرتر به سراغ انسان می‌آید، وقتی کودکی می‌فهمد که برای خواسته‌ها و آرزوهای او مانع و خطراتی وجود دارد: «کودک جهان را در لذت‌های آنی می‌بیند اما واقعیت سرد و سخت زندگی کم کم به او می‌آموزد که جهان برای زیستن قوانین خودش را دارد.»

فیلک داستان «گوش‌بال‌ بال‌گوش» فکر می‌کند بال‌هایش روی سرش دوخته شده. او دلش می‌خواهد پرواز کند. پیش میمونی می‌رود و او گوش‌های فیلک را بال می‌کند! از قضا این بال‌ها خیلی هم خوب کار می‌کند و او می‌تواند پرواز کند! فیل به آرزویش رسیده. حالا بگذارید ببینیم زمین زیر پای فیل و آدم‌های این زمین و جانداران دیگر چه واکنشی به این آرزوی برآورده شده دارند؟

انسان می‌تواند با تخیل از گذشته‌اش و از محدودیت‌های زندگی رها شود و با قدرت تخیل در آینده زندگی کند و هر آرزو و هدف و برنامه‌ای را می‌تواند با تخیل به ذهن خود بیاورد و تلاش کند تا در دنیای بیرون به واقعیت تبدیل کند.

»فیلک همیشه سرش هوا بود و پرنده‌های آسمان را نگاه می‌کرد. او عاشق پرواز و پریدن بود. هر وقت که پرنده‌ای از برابر چشمان‌اش می‌گذشت، می‌گفت: خوش به حال تو، که بال می‌زنی و پرواز می‌کنی! من هم بال دارم، اما مثل این که اشتباه شده و بال‌های من به جای کمرم دو سوی کله‌ام سبز شده.» فیلک می‌بیند، آرزو می‌کند، تخیل می‌کند و در این فضای داستانی، امکان برآورده شدن آرزوی او هم مهیا است!

«فیلک پیش عمو زرافه رفت و گفت: تو می‌توانی بال‌های‌ام را از کله‌ام جدا کنی و به کمرم بچسبانی؟ ...عمو زرافه گفت: این گوش است و بال نیست! ... میمون خیاط گفت: این‌ها گوش است و بال نیست! یعنی گوش‌بال است!... من کارم بریدن و دوختن است.»  عمو زرافه همان اصل واقعیت است و میمون امکانی برای رسیدن فیلک به لذت برآورده شدن آرزویش!

به تصویرها نگاه کنید! فیلک شبیه پرنده‌های دیگر است. به حالت بدن و بال‌های پرندگان نگاه و آن‌ها را با فیلک مقایسه کنید که وقتی در حال پرواز است.

تصویرهای کتاب با داستان هماهنگ هستند و به‌خوبی احساس فیلک و شخصیت‌های دیگر داستان را بازنمایی می‌کنند. هم‌چنین سبک ویژه تصویرگری کتاب، فضا را به‌زیبایی بازنمایی و داستان را برای کودک زنده می‌کند. به حالت چشم‌ها، حرکت‌ها، سایه‌ها نگاه کنید. تصویرها پویا هستند، روایت دارند و شبیه یک انیمیشن رخدادهای داستانی برای خواننده زنده کرده‌اند.

    

لینک خرید کتاب «گوش‌بال بال‌گوش»

میمون، گوش‌های او را به کمرش می‌دوزد و فیلکی که به آرزویش رسیده به  سر یک بلندی می‌رود و بال‌هایش یعنی همان گوش‌هایش را باز می‌کند و کم کم از زمین جدا می‌شود

«کمی که از بال زدن خسته شد درختی از آن بالا دید... هنوز پاهای‌اش را درست روی شاخه نگذاشته بود که شاخه شکست. .. طوطی‌ها هراسان پریدند و فیلک با تن زخمی برخاست و با خودش گفت: دیگر روی هیچ درختی نمی‌نشینم!» او می‌تواند به خوبی پرواز کند و از پرواز لذت می‌برد اما درخت توان نگه داشتن یک فیل را روی خودش ندارد و می‌شکند! این آرزو و تخیل فیل است که مانع او شده یا زمین اندازه تخیل یک فیل نیست و درخت تحمل تخیل و وزن او را ندارد؟

فیلک لنگان لنگان راه می‌افتد و دوباره بال می‌زند. این بار از پرواز روی دریاچه لذت می‌برد و وقتی خسته می‌شود دنبال جایی برای نشستن می‌گردد و قایقی روی آب می‌بیند اما: «روی آب یک قایق کوچک بود. بال زنان روی قایق نشست که قایق برگشت و ماهی‌گیر و خودش توی آب افتادند.» ماهیگیر به او می‌گوید: «جای فیل روی خاک است نه میان آب دریا!»

فیلک اصرار دارد که او یک پرنده و قول می‌دهد دیگر روی آب پرواز نکند.

صبح روز بعد او روی دشت به پرواز می‌کند: «دشت پر از گل را می‌دید و از زیبایی آن لذت می‌برد.» و این بار از خستگی روی بام کلبه‌ی کشاورز فرود می‌آید و کلبه را خراب می‌کند! فیلک خسته داستان که پرواز برایش دردسرساز شده، پیش میمون می‌رود: «کار من بریدن و دوختن است. گوش می‌دوزم به جای بال، بال می‌دوزم به جای گوش! یک‌بار گوش، بال می‌شود، بار دیگر بال، گوش می‌شود!» میمون همان نیرویی در داستان است که آرزو را شدنی و اشتباه فیلک را دوباره درست می‌کند. همان نیرویی که اجازه نمی‌دهد کودک احساس ناامیدی کند و به او می‌گوید آرزو کردی، تجربه کسب کردی و می‌توانی دوباره همه چیز را درست کنی و همان چیزی باشی که پیش از این بودی!

اکنون بیایید درباره‌ی اندیشه داستان فکر کنیم! ابتدا داستانی می‌بینیم درباره‌ی اصل لذت و واقعیت؛ این‌که کودک می‌تواند بخواهد اما واقعیت سخت زندگی به او نشان می‌دهد که هر آرزویی شدنی نیست و آرزوی او می‌تواند اسباب دردسر دیگران شود.

حالا بیایید سوی دیگر داستان را ببینیم. فیلک می‌خواهد، او آرزو می‌کند، میمون داستان خیلی ساده امکانی برای آرزوی او فراهم می‌کند و گوش‌های فیلک را به کمرش می‌دوزد، فیلک بی‌دردسر پرواز می‌کند اما مکان و فضای زندگی فیل جایی برای پرواز او نیست!

بیایید فکر کنیم اگر به جای درختی که طوطی‌ها رویش بودند درخت تنومندی بود که تحمل وزن یک فیل را داشت باز هم پرواز فیلک او را زخمی و ناامید می‌کرد؟ اگر به جای یک قایق کوچک، فیلک روی یک کشتی بزرگ فرود می‌آمد باز هم پرواز برای او دردساز می‌شد؟ درباره‌ی خانه هم همین‌طور است. آرزو شدنی نیست یا گاهی فضای زندگی و دنیای ما برای تخیل‌مان کوچک است؟ شما جای فیلک باشید چه می‌کنید؟ از پرواز ناامید می‌شوید و تخیل و آرزوی‌تان را محدود می‌کنید و یا جهان‌تان را به اندازه تخیل و آرزوی‌تان بزرگ می‌کنید؟ زندگی یک سفر است، طول و اندازه این سفر را افق نگاه ما اندازه می‌زند. البته اگر میمونی باشد که گاهی اگر اشتباهی هم کردیم، بتواند همه چیز را دوباره به حالت اول برگرداند!

یک ایده خوب می‌تواند یک داستان خوب بیافریند و یک ایده خوب با یک اندیشه قوی، داستانی می‌آفریند که می‌توانیم با آن دوبار بیاندیشیم و دو نگاه به زندگی داشته باشیم! به داستان‌هایی که خواندید فکر کنید، به اندیشه‌های‌شان!

نویسنده
عادله خلیفی
نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on