خرگوشان چشمه ماه، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

اندیشه‌مند کسی است که دوباره به چیزها می‌اندیشد. معتقد است که آن‌چه پیش‌تر به آن اندیشیده‌اند، هرگز به‌طور کامل به آن اندیشیده نشده است.[1]» پل والری

هیچ جامعه‌ای بدون داشتن سیب سوم نمی‌تواند وجود داشته باشد

دو کلاه‌بردار در هند، چراغی جادویی را به پزشکی می‌فروشند. زمانی که پزشک می‌خواهد به چراغ دست بزند، فروشنده هشدار می‌دهد، فقط در خانه‌اش می‌تواند غول را ظاهر کند و پزشک هم چراغ را به خانه می‌برد و آن‌جا می‌فهمد که پول هنگفتی  را برای خرید یک چراغ معمولی به جای یک چراغ جادویی از دست داده است.

این روایت نشان می‌دهد که حتی میان مردم باسواد باور به جادو وجود دارد. چرا؟ زیرا جادو دری باز می‌کند به امکان. دری است که پشت آن امکان‌های بی‌شمار برای تجربه کردن وجود دارد، امکان‌هایی بدون خطر کردن! جادو ورای امکان‌های موجود و تجربه شده ماست، ما جادو را می‌خواهیم، چون می‌خواهیم از روی خودمان و امکان‌های عادی زندگی‌مان بپریم. شاید آن پزشک هم چراغ را می‌خواسته تا دست‌های‌اش در درمان بیماری‌ها جادو کند!

بختیارعلی، نویسنده و منتقد کرد، در کتاب «آیا با لکان می‌توان انقلابی بود؟» حکایتی قدیمی را بهانه‌ای می‌کند برای اندیشیدن دوباره. اندیشیدن به امکان‌های دست رفته و امکان‌های تازه هم‌چون امکان آزادی. «گرسنه‌ای در اتاقی اسیر شده بود و تنها سه سیب داشت سیب اول را کارد می زند و می‌بیند که کرم‌ زده است سیب دوم را نیز کارد زده و می‌بیند باز هم کرم در داخل آن است به سیب سوم که می‌رسد، چراغ اتاق را خاموش می کند و در تاریکی اتاق شروع به خوردن سیب می‌نماید.[2]»

این داستان چه می‌خواهد بگوید؟ درون شکاف داستان چه معنایی نهفته است؟ سیب اول و دوم چه هستند و سیب سوم چیست؟ زندگی همه ما پر از سیب‌های سوم است، پر از لحظه‌های انتخاب. سیب اول و دوم، دو امکانی هستند که تمام شده‌اند و دیگر نمی‌توان ‌دوباره آن‌ها را تجربه کرد و زیست. آزموده‌ای است که زمان‌اش برای زیستن تمام شده است. این دو سیب، از زیستن تهی شده‌اند. خوردن سیب سوم، همان جادوست، همان لحظه دشوار انتخاب است، دشوار است چون باید خطر کنیم! سیب سوم، لحظه‌ای برای عبور از جبر، عبور از زندگی زیسته و از دست رفته به آزادی است: «آیا این انسان نیست که هر لحظه و هر زمان شیوه‌ای جدید از زندگی را می‌آزماید؟ آیا این انسان است که به درازای تاریخ در مقابل مدل‌های نامعلوم از تجربه کردن قرار گرفته است؟ آیا زندگی ما سرشار از سیب سوم نیست که برای خوردن آن چراغ‌ها را خاموش می‌کنیم؟ هیچ انسان و هیچ جامعه‌ای بدون داشتن سیب سوم نمی‌تواند وجود داشته باشد آن سیب آسمانی نیست بلکه ما آن را ابداع و تولید می‌کنیم بدون امضای ما هم ارزشی ندارد.[3]»

در زندگی همه ما زمان‌هایی فرامی‌رسد که باید تصمیم بگیریم و یا برای خودمان بهانه بتراشیم و برای سکون و انفعال‌مان دلیل بیاوریم، خطر نکنیم و ترجیح دهیم یک قربانی باشیم مانند خرگوشان کتاب «خرگوشان چشمه ماه» که گمان می‌کردند با آمدن فیل‌ها کارشان تمام شده و سرزمین‌شان از دست رفته و آن‌ها قربانی هستند و راهی به آزادی نیست!

کتاب «خرگوشان چشمه ماه» داستانی درباره‌ی لحظه انتخاب است. عبور از امکان‌های از دست رفته، لحظه‌ی خاموش کردن چراغ و خوردن سیب سوم است تا جادو کند!

نِشستن شکست است!

«اگر چشمه بخشکد

نه تو مانی و نه خرطوم و نه عاج‌ات

و نه خانه‌ی ما گوش‌درازان»

«خرگوشان چشمه ماه» برگرفته و بازنویسی از کلیله و دمنه و مثنوی معنوی است. داستانی از رویارویی خرگوشان است با فیلان. نبرد نیروی زندگی با نیروی درهم‌کوبنده مرگ است، نیروی که هستی را می‌برد و نیستی و خشکی را به جای می‌گذارد. «خرگوشان چشمه ماه» داستانی درباره‌ی سیب سوم است!

 این کتاب، پر از شکاف و معانی است برای همه زمان‌ها. خواننده چنین متن‌هایی، یک پا در گذشته متن دارد، کلیله و دمنه و مثنوی و معنوی، یک پا در زمان اکنون و واژه‌هایی که پیش روی‌‌اش است در کتاب، و یک پا در آینده و راه‌‌هایی که متن به معانی و امکان‌های تازه می‌گشاید. پیوند این سه، در این کتاب، شگفت است و داستانی آفریده شده که می‌توانیم معناهایی تازه در آن بیافرینیم، ابداع کنیم که امضای خودمان بر آن باشد.

«خرگوشان چشمه ماه» از هستی‌شناسی انسان در این جهان می‌گوید. یک داستان تمثیلی و زیبا که هم برای کودک امروز راه‌گشاست و هم کودک آینده. از محیط ‌زیست و خرابی و نابودی آن می‌گوید تا وجه تمثیلی متن و راهی که به آزادی جست‌وجو می‌کند.

«سیاه است و سپیدی

چه گفتی و چه شنیدی؟

در این وقت که سپیده، دل شب را شکسته

دو گوش است و یک خرگوش، چه گوش‌ها که بلند است

در این شهر و در این دشت، در این تپه و چشمه

دو چشمی که بیدار، دو گوشی که هوشیار

همه گوش‌بلندان به خواب‌اند، چه شیرین.»

زبان، ابزاری برای بیان آزادی است و زبانی که اندیشه آن را شکل داده‌ است، ذهن را جلا می‌دهد. زبان این کتاب، کوتاه است و کوبنده و آهنگین: «سیاه است و سپیدی/ میان غل‌غل آب، صدای خوش بلبل/ سیاه است و سپیدی/ چه گفتی و شنیدی؟»

در این طبیعت همه سخن می‌گویند، در سپیده‌دمی که خرگوشان در آسودگی در خواب‌اند. از میان آن‌ها، دو چشم و دو گوش بیدار و هوشیار است.

با دیدن تصویر این دو گوش بیدار و هوشیار را می‌بینیم.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

«چه پست و چه بلند است

یکی تپه و کوه است، یکی چشمه و آب است

یکی دشت و درختان، یکی دره و یال است

چه پست و چه بلند است

دو صد خانه خرگوش.»

پستی، بلندی، سیاهی، سپیدی و این همه تضادهای زیبا در تصویر آمده‌اند. هم‌زمان می‌توانیم از راه تصویر، صدای آب و چهچه پرندگان را بشنویم و آرامش خرگوشان را در لانه‌های‌شان حس کنیم.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

«یکی گوش سیاه است، یکی گوش حنایی.» خرگوشانی که با وجود تفاوت، در کنار هم در صلح زندگی می‌کنند: «چه برگ و چه هویجی/ همه چیز به ناز است، فراوانی و امید»

در برابر این همه سبزی، زمانی که به روایت سرزمین فیل‌ها و خشکی و سوزندگی و بی‌آبی می‌رسیم، همه چیز تغییر می‌کند:

«نه آبی و چه خشک است

در این دشت که پژمرد

یکی فیل، بزرگ است، یکی بچه آن فیل

دو ده فیل که تشنه

چه بی‌جان که نشسته

کجا آب است و سبزه؟

یکی فیل که خسته، کجا آب؟ کجا آب؟

پرنده سوی چشمه، ببین آب! ببین آب!»

و پرنده در تصویر، آب را نشان‌شان می‌دهد. چشم‌های فیل‌ها، زمینه سرخ و نارنجی و تیره تصویر و سیاهی خود فیل‌ها را می‌شود با تصویر سبز و روشن پیش از آن، مقایسه کرد. واژه‌های داستان، حس درد و رنج و خشکی و تشنگی را به کام‌ مخاطب می‌نشاند.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

و فیل‌ها به سوی چشمه راه می‌افتند: «صدای کوب کوب است

چه خرگوش که در لرز، چه خرگوش که در ترس

که با که به جنگ است؟

چه خرگوشان که نالان، پی گوشه تنگ است!»

خشم در چهره فیلان و ترس در چهره خرگوشان و فرارشان دیده می‌شود. آرامش تمام شده است و زمان نبرد فرارسیده است، کوب کوب جنگ! که هم‌صداست با صدای پای فیلان. زندگی برای فیل‌ها در سرزمین خودشان ممکن نبود پس آن‌های در پیِ تصاحب جای دیگری به سرزمین خرگوشان هجوم می‌آورند. اکنون خرگوش‌ها هم معنای آرامش را بهتر خواهند فهمید و هم معنای آزادی را!

آهنگ زیبای واژه‌ها و کوبندگی روایت با ضرباهنگ رخ‌دادهای داستان هماهنگ و حس شدنی است!

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

در ادامه، فیلان به سرزمین خرگوشان می‌رسند. شاد هستند و در کنار آب برای خودشان جشن می‌گیرند و چشم خرگوشان از اشک، پرآب است: «چه آشفته‌سرایی!

اگر چشمه بخشکد

نه تو مانی و نه خرطوم و نه عاج‌ات

 و نه خانه ما گوش‌درازان»

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

این پیامی است که داستان برای کودک امروز و بحران کم‌آبی دارد و پیامی که برای کودک آینده دارد، سخن از آزادی و انتخاب است. سخن از دو امکان تمام شده و خوردن سیب سوم است. هر دو سیب را باید کنار گذاشت. سرزمین پیشین خرگوشان و آرامش‌شان دیگر بازنخواهد گشت. زندگی با فیل‌ها هم ممکن نیست، به زودی همه چیز نابود خواهد شد. پس باید چه کار کنند؟: «بس است گریه و ناله!

بس است زاری و خواهش!

نشستن شکست است1

من این چاره بدانم

که فیل‌ها گریزان شوند از خانه ما گوش‌درازان»

و این‌جاست که باید چراغ را خاموش کرد، امکان‌های تمام شده و از دست رفته را کنار گذاشت. در روشنی روز نمی‌توان با فیل ها جنگید. شکست خرگوش‌ها حتمی خواهد بود. در امکان‌های خرگوش‌ها در روز روشن، راهی برای پیروزی بر فیل ها نیست. پس چاره چیست؟ باید چراغ خاموش شود و امکان سوم آزموده شود، راهی شبیه به جادو!: «راهی که پایانی ندارد و مکانی است برای تصمیمی دیگر. سیب سوم از سرگیری بازی است حیات جامعه در گرو این نیست که بتواند به خود ادامه دهد بلکه در گرو این است که بتواند همواره از یک امکان جدید آغاز به کار کند پیوسته از ابتدای کار شروع کند[1].» حیات خرگوشان در این است که بدانند داستان تمام نشده است و خرگوش دانا سیب سوم را می‌خورد!

«یکی شب که ماه است

درخشان، که عکس‌اش در آب است

دراز گوش دانا در این شب، در این حال

روان است؛ به آن سو؛ به بالا

به روی تپه ماه»

 و چه رخ می‌دهد؟ خرگوش دانا، به سراغ وضعیت سومی می‌رود که امکانی تازه می‌آفریند و راهی باز می‌کند به رهایی از فیل‌ها بدون نبرد تن به تن، امکانی شبیه به جادو!

«توی ای فیل، من‌ام ماه درخشان! دور شو از چشمه من، تو! وگرنه ببارم همه سنگی که دارم به تن و چشم شمایان...»

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

تصویر را ببینید، تصویری از روایت ماه که بازتاب‌اش در آب افتاده است: «در این شب که ماه دیده در آب است

کمی هم نگران است

تو ای ماه، تویی صاحب چشمه؟»

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

و فیل فرمانده، فیل‌های دیگر را از خواب بیدار می‌کند و از ماه بخشش می‌خواهد و از آن‌جا می‌روند و دوباره شادی بازمی‌گردد:

«سپیده سر زده از سوی خاور

کجا شد آن همه فیل؟

جهان آرام و خوش شد

دوباره شهر خرگوش

شده آرام و پرجوش!»

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب خرگوشان چشمه ماه

راهی که پایانی ندارد...

«خرگوشان چشمه ماه» داستانی از لحظه انتخاب است. خرگوش دانا چراغ را خاموش کرد تا دو امکان از دست رفته را کنار بگذارد و از آن عبور کند، تا در تاریکی و جادوی نور ماه، فیل‌ها را فراری دهد چون باور داشت تاریکی، ناآگاهی نیست، بلکه رفتن درون یک امکان تازه است. باید از عادت‌های روزمره می‌گذشت، همان امکان‌های تاریخی، اجتماعی و حتی شخصی که تمام شده‌‌اند و وضعیت‌هایی که نمی‌توان آن‌ها را تکرار کرد و باید دری از این امکان‌های مرده به زندگی باز کنیم به وضعیت‌هایی که خودشان پر از امکان‌های تازه هستند و می‌توانند مانند جادو بر زندگی ما اثر گذارند.

کتاب «خرگوشان چشمه ماه» داستانی درباره‌ی آزادی است، عبور از امکان‌های از دست رفته و تلاش برای امکان تازه. لحظه‌ی خاموش کردن چراغ و خوردن سیب سوم است تا جادو کند!

 سیب سوم را با لذت بخوریم!

لینک خرید کتاب

 


[1] . آیا با لاکان می‌توان انقلابی بود؟، بختیارعلی، افراز، 1395

[1] . به عقب نگریستن اورفئوس، بخیتارعلی، افراز، 1396

[2] . آیا با لاکان می‌توان انقلابی بود؟، بختیارعلی، افراز، 1395

[3] . آیا با لاکان می‌توان انقلابی بود؟، بختیارعلی، افراز، 1395

نویسنده:
Submitted by editor74 on