نه برای پلنگ ایرانی که برای کودکان ایرانی باید گریست!

این روزها دستکم در دنیای مجازی همه جا صحبت از داستان زندگی تلخ و اسفبار «البرز»، پلنگ ایرانی است که همچون دیگر همنوعان خود در این ماه‌های اخیر، مورد بی مهری و در تیررس خشونت‌های انسانی قرار گرفته است. همه با دیدن تصویرهای دلخراش از این پلنگ زیبا که نماد قدرت و زیبایی سرزمین ماست، اشک بر چشمان آورده‌ایم. من هم گریستم.

اما نه تنها برای درد و رنج این موجود زیبا و پرشکوه، بلکه بیش از آن، برای جایگزین شدن خشونت بر جانمایه پر مهر انسان ایرانی که روزگاری به بهترین شکل زیست‌بوم خود، از پوشش گیاهی تا جانوری را پاس می‌داشته است. گریستم به حال کودکان سرزمینم که وارث سرزمینی خواهند بود که نام پلنگ ایرانی را تنها در افسانه‌ها خواهند شنید.

نه برای پلنگ ایرانی که برای کودکان ایرانی باید گریست

مانند بسیاری از این مردم که دانش و اطلاعات کمی درباره گونه‌های زیستی سرزمین خود دارند تنها چند سالی است که پلنگ ایرانی را می‌شناسم. آن هم به تصادف و هنگامی که همراه همنوردان برای صعود به قله علم‌کوه راهی منطقه کلاردشت شده بودیم. مسیر رودبارک به تنگ گلو نزدیک سی کیلومتر و جاده‌ای است که تنها یا با نیسان یا با ماشین‌های شاسی بلند باید پیمود. در راه چون کنار دست راننده نشسته بودم برای این‌که سخنی گفته باشم از راننده جوان پرسیدم شما این‌جا خرس هم دیدهایی که او سرتکان داد. پس از کمی درنگ چون سخن باز نشد پرسیدم که در این دره‌های بلند و کوه‌های سر به آسمان ساییده جز خرس و گرگ چه جانور دیگری زندگی می‌کند. راننده جوان گفت: پلنگ! گفتم: مگر این سرزمین پلنگ هم دارد؟ گفت: بله پلنگ سفید یا پلنگ ایرانی. تا آن زمان همه ذهن من از پلنگ موجودی به رنگ زرد با خال‌های سیاه بود. سخن راننده را باور نکردم و پیش خود گفتم: این بیش‌تر به افسانه می‌ماند. اما هنگامی که به خانه برگشتم برپایه کنجکاوی گوگول را جست‌وجو کردم و آن وقت که اندام و چهره زیبای پلنگ ایرانی را دیدم از کم‌دانشی و کم لطفی خودم به چنین موجودی که برای هزاران سال میزبان آدمیان در منطقه تخت سلیمان و البرز مرکزی بوده است، خندیدم و خجالت کشیدم. از آن پس من هم یکی از شیفتگان پلنگ ایرانی شدم و سرنوشت غم‌بار آخرین شمار این اسطوره‌های قدرت و زیبایی را دنبال می‌کنم.

نه برای پلنگ ایرانی که برای کودکان ایرانی باید گریست

زمان گذشت و بار دیگر برای کوهنوردی به منطقه تخت سلیمان رفتیم. در پای قله علم کوه در نیمروزی پیش از صعود، به رشته کوه‌های بلند و با شکوه تخت سلیمان می‌نگریستم و یک دم از حس دیدن پلنگ سفید ایرانی درنمی‌آمدم. می‌دانستم که هرگز این آرزو به کام درنمی‌آید و تنها باید با پندار آن دل‌خوش باشم. از آن سال‌ها تا دیروز که خبر غم‌انگیز یورش به پلنگ ایرانی را در منطقه تنکابن که یکی از آبریزها و دره‌های تخت سلیمان است شنیدم یک دم از اندیشه به سرنوشت این گونه نادر و افسانه‌ای از جانوری رام‌نشدنی مرا آرام نمی‌گذارد. جانوری که پس از زخم برداشتن با یک دست نمی‌توانسته است به کسی آزار برساند و در مسیر جنگل اسیر پنجاه گلوله ساچمه‌ای شده که برخی از آن‌ها در نخاعش فرو رفته و او را فلج کرده و باز هم مردمی که این پلنگ اسیر را در آن حال دیده به او رحم نکرده با سنگ تنش را آش و لاش کرده‌اند. این رفتار ما با جانورانی چون پلنگ و خرس ریشه در کجا دارد؟

چه کسانی و چه نهادهایی مسئول چنین رفتاری با جانوران هستند؟ عشق به زیست بوم از چه زمان و چگونه و در کجا باید در ما پرورش یابد؟

مگر جز این است که مفاهیمی چون جانور دوستی و نگه‌داری از محیط زیست باید در آموزش و پرورش به کودکان آموزش داده شود. در دوره کودکی نسل من که در دهه 40 گذشت، در درس‌های ما که چنین چیزهایی نبود. ما کودکان سرگردان جنوب شهر تهران از هنگامی که راه کوچه گردی را یاد گرفتیم در دست‌هایمان سنگ بود و گربه و سگی نبود که از زخم این سنگ‌ها در امان بماند. اکنون که به گذشته برمی‌گردم و ریشه‌های این نوع رفتار را در بستر مطالعات فرهنگ کودکی بررسی می‌کنم در جست‌وجوی این رفتارها نشانه‌هایی چون این پاره شعر از سعدی را می‌یابم که در آن‌جا باز به جانور آزاری کودکان اشاره‌ای روشن دارد:

به حال نیک و بد راضی شو ای مرد

که نتوان طالع بد را نکو کرد

چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ

هم از خردی زنندنش کودکان سنگ

این فرهنگ رفتاری را ما در خانواده و آموزشگاه آموختیم. ما جانوران را آزردیم چون به احتمال یقین پدران ما این کار را کردند و از شگفتی‌ها هم این است که جانور آزاری در ایران بیش‌تر یک کنش پسرانه و مردانه است. اکنون هم بی‌گمان این گربه‌سان بزرگ ایرانی که نمادی از زیبایی سرزمین ما است به دست پسران نوجوان و مردان جوان زخمی شده است و تا چند روز دیگر با مرگ آسان از رنج‌هایی که بر تن او آوردیم رها خواهد شد. اما آیا وظیفه ما تمام شده است؟

سخنم با نهاد آموزش و پرورش، سازمان محیط زیست و هلال احمر و خانواده‌ها است. بیاییم به کودکانمان مهربانی با جانوران را بیاموزیم. زیست سرشار ما به وجود و حضور این گونه‌ها بستگی دارد. پس تا آن روز من برای کودکان ایرانی گریه می‌کنم که در فرهنگی می‌بالند و رشد می‌کنند که حق زیستن را برای گونه‌های آزاد جانوران ایرانی به رسمیت نمی‌شناسند.

نه برای پلنگ ایرانی که برای کودکان ایرانی باید گریست

Submitted by editor3 on