بردن تمساح به مدرسه؟ هرگز!

عنوان لاتین
If you ever want to the bring an alligator to school, don’t!

«بردن تمساح به مدرسه؟ هرگز!» از مجموعه کتاب «مگنولیا» درباره بردن یک تمساح به مدرسه برای معرفی طبیعت است. این ایده‌ بسیار جذاب، اما دردسازی برای زنگ علوم است. حالا مگنولیا باید راهی پیدا کند تا تمساح را به خانه ببرد. او در آخر یاد می‌گیرد که خراب‌کاری‌های خود را درست کند و هر چیزی را به کلاس نبرد.

معلم مگنولیا به او می‌گوید از طبیعت چیزی با خودش به کلاس بیاورد. منظور معلم چیزی مانند چوب یا سنگ است؛ اما مگنولیا تصمیم می‌گیرد یک تمساح برای زنگ علوم ببرد. خانم معلم به او می‌گوید که تمساح‌ها دردسرسازند، ولی او مطمئن است که تمساحش دست به سینه می‌نشیند. سر هر زنگ تمساح عزیز یک دردسری می‌سازد؛ یک‌بار باعث خنده‌ مگنولیا می‌شود، یک‌بار موشکی را در کلاس می‌اندازد، دست آخر هم پوزه‌اش را آدامس پیچ می‌کند. هر بار مگنولیا یک علامت جلوی اسمش می‌گیرد. برای هر بازی‌گوشی هم، باید کاری بکند، مثلا مجبور است تهِ صف ناهار بایستد، آن هم ناهاری که فقط نان خشک دورش می‌ماند، چون تمساح، آن را می‌خورد. در نهایت، او مجبور می‌شود به دفتر مدیر برود. راوی داستان به او می‌گوید که اگر جای او باشد چه می‌کند؛ این که در زنگ علوم درباره تکه چوب چیزهایی یاد بگیرد. بعد نوبتش که شد درباره تمساح‌ها همه‌چیز را بگوید. خانم معلم حسابی خوشش می‌آید. در پایان راوی به او می‌گوید اگر روزی تصمیم گرفت تمساح به مدرسه ببرد، بی‌خیال شود! چون خیلی دردسر دارد.

 داستان‌ با لحنی طنز به روایتی ماجراجویانه می‌پردازد. درباره هویت واقعی راوی داستان ایهام وجود دارد، حتی گاهی به‌نظر می‌رسد راوی خود مگنولیا است که تجربه پر دردسرش را برای شما می‌گوید. ایده‌های مگنولیا عجیب، اما بامزه است. تصویرهای جالب این کتاب به خوبی هیجان و حس‌های داستان را به شما می‌رسانند. در دل داستان، کودک با پیامدهایی که کارها و تصمیم‌ها دارند آشنا می‌شود. در حالی‌که که می‌بیند داشتن تخیل و تجربه کردن نیز چه‌قدر جذاب است. او به این وسیله، مدیریت تخیل و ایده‌هایش را هم یاد می‌گیرد. کودک به شکل غیرمستقیم و تنیده در تار و پود داستان در می‌یابد اگر اشتباهی می‌کند، می‌تواند به شکلی آن را جبران کند و اشتباهات نیز درس‌های بسیار دارد. این داستان می‌تواند برای کودکانی مناسب باشد که دوست دارند هرچیزی را که خواستند به هرجا ببرند.

«بردن تمساح به مدرسه؟ هرگز!» یکی از 3 کتاب مجموعه داستان‌های «مگنولیا»ست. داستان با زبان طنز به کودکان نشان می‌دهد هر تصمیمی پیامدی دارد؛ هم‌چنین هرکس می‌تواند، اشتباه‌هایش را جبران کند. همین اشتباه‌ها، باعث ‌می‌شود چیزهایی را از دست بدهی و به جای آن تجربه‌های تازه به دست آوری. این مجموعه، شهرت زیادی دارد و کتاب پرفروش نیویورک تایمز هم شده است. «بردن سیرک به کتاب‌خانه؟ هرگز!» و «بردن پیانو به ساحل؟ هرگز!» دیگر جلدهای مجموعه کتاب «مگنولیا» هستند.

اگر روی یک آگهی می‌نویسند که می‌توانید هر کاری در کتاب‌خانه بکنید؛ منظور این است که می‌توانی کتاب بخوانی و خیال‌پردازی کنی نه این‌که یک سیرک راه بیندازی! اما مگنولیا در «بردن سیرک به کتاب‌خانه؟ هرگز!» کاری به این حرف‌ها ندارد و می‌خواهد سیرک بزرگش را برپا کند. او آکروبات بازی می‌کند و تلاش می‌کند با خواندن یک کتاب مشکل را حل کند. اما ناگهان از داخل توپ سیرک، روی قفسه‌ها شلیک می‌شود.

اگر مادرت می‌گوید، وسایلت را بردار تا به ساحل برویم، منظورش چیزهایی مانند بیلچه شن‌بازی است نه پیانو! اما مگنولیا در «بردن پیانو به ساحل؟ هرگز!»  قول می‌دهد که همه چیز خوب پیش برود! او به سختی پیانو را تا ساحل می‌آورد و آن‌ را در ساحل می‌نوازد؛ سپس با پیانو به آب بازی می‌رود؛ اما آب، پیانو را می‌برد. او تلاش می‌کند آن را با قلاب ماهی‌گیری برگرداند اما به جایش یک چیزهای دیگری پیدا می‌کند.

«الیز پارسلی» نویسنده مجموعه کتاب «مگنولیا»، در پایان کتاب خود را این‌گونه معرفی می‌کند: «از بچگی، عاشق کتاب بودم. از همان موقع دلم می‌خواست خودم کتاب بسازم؛ هم قصه‌اش را بنویسم و هم نقاشی‌هایش را بکشم. این شد که بعدها رفتم به دانشگاه و هم تصویرگری خواندم هم نویسندگی خلاق. حالا شده‌ام نویسنده و تصویرگر کتاب‌های کودک.»

«سارا قربانی‌برزی» مترجم مجموعه کتاب «مگنولیا» در پایان کتاب درباره خود نوشته است: «یک روز بهاری وسط آژیر قرمز و موشک‌باران به دنیا آمدم. پدر و مادرم برایم قصه خواندند و عاشقش شدم. راستش جنگ بود و قصه بچه‌ها برای کسی مهم نبود. اول‌ها فقط می‌نشستم و غصه می‌خوردم. تا این‌که، یک روز، به خودم گفتم، مهم نیست که جنگ است و کتاب نیست، باید خودم قصه بنویسم...»

 

گزیده‌هایی از کتاب

خوبی‌اش این است که حالا هیچ کدام از بچه‌ها را نمی‌خورد اما بدی‌اش این است که ملچ‌مولوچ‌کنان آدامس را می‌جَود و آن را با انگشت، دور پوزه‌اش تاب می‌دهد.

برگردان
سارا قربانی‌برزی
تصویرگر
تصویرگر
Elise Parsley , الیز پارسلی
سال نشر
1397
نویسنده
Elise Parsley , الیز پارسلی
نگارنده معرفی کتاب
ویراستار
روشنک بهاریان‌نیکو, عذرا جوزدانی
Submitted by skyfa on