محمود کیانوش

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با محمود کیانوش را مشاهده کنید.

کودکم، چهره‌ات آسمان آبی من است. نازنین، خنده‌ات صبح آفتابی من است. اَخم می‌کنی و باغ سینه‌ام خالی از گل و گیاه می‌شود. جان من، که آسمانِ صاف بود، ابر می‌شود، سیاه می‌شود. باز شو، شکفته باش، مثل روی آفتاب و روی ماه. کودک عزیز من، بخند: قاه، قاه، قاه!        قاه، قاه، قاه!
شنبه, ۱۳ آذر
گل‌ها را من می‌بینم گل می‌چینم گل می دانم گل اما هر یک از این گل‌ها نامی زیبا از رویی خوش می‌گویم گل می‌بویم گل می‌خوانم گل دارد نامی با پیغامی از بویی خوش
شنبه, ۶ آذر
بادبادک سفیدم باد که آمد هوا رفت کَلّه و دم تکان داد یواش یواش بالا رفت تو آسمان آبی شد مثل یک کبوتر نخ را که شُل می‌کردم بازهم می‌رفت بالاتر کوچک شد و کوچک شد شد قد یک ستاره یک دفعه باد نخش را کشید و کرد پاره انگار که یک شکارچی تیری انداخت به بالش کبوتر کاغذی گیج خورد و بد شد حالش زد چندتایی مُعَلَّق
دوشنبه, ۲۶ مهر
بره‌ی خوشگل سفید کوچک چاق تُپُلی چشم سیاه لب کلفت برف تن زبان گلی بَع بَع تو به گوش من چهچه بلبلان باغ چشم تو با نگاه گرم مثل شب پر از چراغ تو دره‌ها بچر، بدو بگرد و جست و خیز کن آن بدن لطیف را تو چشمه‌ها تمیز کن
یکشنبه, ۲۵ مهر
پاشو، پاشو، کوچولو از پنجره نگاه کن با چشم‌های قشنگت به منظره نگاه کن آن بالا، بالا خورشید تابیده در آسمان یک رشته کوه پایین‌تر پایین‌ترش درختان نگاه کن، آن دورها کبوتری می‌پرد شاید برای بلبل از گل خبر می‌برد
شنبه, ۲۴ مهر
یک روز صبح جمعه دلتنگ و خسته بودم از بس که در اتاقم تنها نشسته بودم دیدم که چشم‌هایم دیگر نمی‌توانند خط درشت را هم با راحتی بخوانند باد بهار از در آمد به هوشم آورد آواز آشنایی با خود به گوشم آورد در خانه‌ی مجاور می‌خواند یک قناری با چهچهی دل انگیز یک نغمه‌ی بهاری بستم کتاب و دفتر
سه شنبه, ۲۰ مهر
یک روز، چشمه ساری، باریک چون نواری، از کوه سر درآورد، گردید جویباری. با خنده و ترانه بر کوه شد روانه، از مارپیچ دره می‌رفت شادمانه. راهش که تنگ می‌شد خیلی زرنگ می‌شد، با سنگ‌های سر سخت مشغول جنگ می‌شد. شاد از بهار می‌رفت، با پشتکار می‌رفت، از شوق کشتزاران امیدوار می‌رفت. خود را به سنگ می‌زد
دوشنبه, ۱۲ مهر
کجا رفتی؟         - کبوتر جان، کجا رفتی؟                           - نمی‌آیم، نمی‌آیم. بیا بر بام ما بنشین.                                   بگو بامت صفایش کو؟ برایت دانه می‌ریزم،                                   بگو شهر پُر از دودت. توتوک، توک توک، توتوک برچین.                هوایش کو، هوایش کو؟ کبوتر جان، بیا با من                                 تمام بام‌ها: یک باغ،
سه شنبه, ۶ مهر
- کیست؟ کیست؟ - های! هو! باد خَزانَم، بگو باغ الفبا کجاست؟ آمده‌ام، تند و سرد، تا ببرم برگ زرد، بازکن، اینجا کجاست؟ - باد سرد، قاه، قاه! خوب به ما کن نگاه، در بَرِ گل‌های ما نیست تو را هیچ کار، هست همیشه بهار باغ الفبای ما.
یکشنبه, ۴ مهر
هر کجا چشم می‌رود آب است از افق تا افق همه دریاست. آب آیینه‌ای است پهناور صورت آسمان در آن پیداست. خنده‌ی گرم و روشن خورشید بر تن سردِ آب می‌ریزد. موج در پیش موج می‌خوابد موج از پشت موج می‌خیزد. می‌کشد آب دامنش را نرم بر تن پاک ماسه‌های کبود. می‌برد لذت از نوازش آب ساحل بی خیال خواب آلود. دست دریا به گردن خشکی سینه ریزِ صدف می‌آویزد.
سه شنبه, ۳۰ شهریور
مرد تنها ترانه‌­ای غمناک در خیال لبان خاموش است، پیش از آن که­ش به یاد آرد کس در میان کسان فراموش است. مرد تنها شکوفه‌­ای تاریک مانده بر شاخ‌سار پاییز است، نا چشیده بهار را، جامش از زمستان سرد لبریز است.
دوشنبه, ۲۷ اردیبهشت
آسمان تاریک است، هیچ‌­جا پیدا نیست. روشنایی مرده‌­ست، خبر از فردا نیست. از کسانم امشب یک نفر این­جا نیست. در دل تاریکم روزنی هم وا نیست. با خودم می­‌گویم:
یکشنبه, ۲۶ اردیبهشت
آسمان، ای­روشن و تاریک، روز و شب بسیار زیبایی؛ شب به رنگ آب­نوس، اما روزها هم­رنگ دریایی. گاه گم هم­چون خیالی، گاه چون حقیقت خوب پیدایی. گاه آن بالا، بسی دوری، گاه پنداری که این‌جایی.
سه شنبه, ۲۱ اردیبهشت
هرگز ندیده‌­ام زیباتر از تو کوه، این‌­قدر سرافراز، این‌­قدر با شکوه. گاهی نهان شوی در آشیان ابر؛ گاهی برآوری سر از میان ابر. قصری تمام سنگ،
دوشنبه, ۲۰ اردیبهشت
بیا، ای­‌خوش خبر باران اسفند، سلام سبز فروردین بیاور؛ برای شاخ‌ساران برهنه فراوان جامه‌‌ی رنگین بیاور. بگستر بر زمین فرش زمرد، بریز الماس‌تر در جویباران، که می‌­آید به سوی حجله‌ی باغ عروس دل­فروز نوبهاران.
چهارشنبه, ۱۵ اردیبهشت
تا نور بینایی جان را فروزد در چراغ چشم، تا آفتاب از آسمان مهر گل برمی‌­افشاند به باغ چشم، من دیدن هر چیز را در هر جای این جهان بیکرانه دوست می‌­دارم. این زندگی این است، باید بکوشم در تماشایش،
دوشنبه, ۱۳ اردیبهشت
باد پاییز از میانه‌ی دشت می­‌دود گاه تند و گاه آرام به در باغ می‌­رسد خسته، می­‌کند با زبان سرد سلام. باغ افتاده است خواب­‌آلود، داغ از آفتاب تابستان. نفسش از غبار و گرما تنگ تشنه‌ی یک نسیم و یک باران.
چهارشنبه, ۸ اردیبهشت
قاصدک، راست بگو، از کجا آمده‌­ای؟ با چه پیغام خوشی نزد ما آمده‌­ای؟ ای که بر اسب نسیم می­‌شوی نرم سوار، می­‌کنی با دل شاد همه­‌جا گشت و گذار، همه در خانه‌ی خود
سه شنبه, ۷ اردیبهشت
چشم­‌هایم را که می‌­بندم شب می‌­آید در جهان سر؛ آفتاب و آن صفای روز می­‌رود از آسمان سر. چشم­‌هایم را که می‌­بندم آن­چه پیدا هست تنهایی است؛ در سیاهی­‌های تنهایی آن­چه پیدا نیست زیبایی است.
یکشنبه, ۵ اردیبهشت
شب درختی سیاه و بزرگ است، پخش در آسمان شاخسارش. چون هوا خوب تاریک گردد، گردد آغاز فصل بهارش. شاخه در شاخه و برگ در برگ، سایه بر سایه چون کوه بر کوه، برگ بر برگ: بسیار، بسیار، شاخه بر شاخه: انبوه، انبوه.
شنبه, ۴ اردیبهشت