شعر کودک و نوجوان

شعر کودک و نوجوان، شعری است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب داشته باشد و قابل فهم برای این گروه‌های سنی باشد. شعر، دریافت‌های تازه‌ای به کودکان از جهان پیرامون‌شان می‌دهد و به آن‌ها کمک می‌کند تا از زاویه‌ای نو و با احساسات عالی به جهان بنگرند. شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیق‌تر، عاطفی‌تر و دلچسب‌تر می‌کند.


خرید کتاب شعر کودک


شعرخواندن برای کودکان سبب افزایش دقت و هوشیاری می‌شود. با بلندخواندن شعر و دعوت کودک به همراهی، به او کمک می‌کنید صدای خود را کنترل کند، با زیر و بم صدا و با ریتم آشنا شود. 

در نوجوانی نیز شعر، مانند گریزی دلپذیر، نوجوان را با زبانی نو و دنیایی شگرف پیوند می‌دهد. خواندن شعر، امکان نگاه به دنیا با تفسیرهای متفاوت را برای ذهن نواندیش نوجوان فراهم می‌کند.


خرید مجموعه شعر نوجوان


 

زیر دسته بندی ها
مرد تنها ترانه‌­ای غمناک در خیال لبان خاموش است، پیش از آن که­ش به یاد آرد کس در میان کسان فراموش است. مرد تنها شکوفه‌­ای تاریک مانده بر شاخ‌سار پاییز است، نا چشیده بهار را، جامش از زمستان سرد لبریز است.
دوشنبه, ۲۷ اردیبهشت
آسمان تاریک است، هیچ‌­جا پیدا نیست. روشنایی مرده‌­ست، خبر از فردا نیست. از کسانم امشب یک نفر این­جا نیست. در دل تاریکم روزنی هم وا نیست. با خودم می­‌گویم:
یکشنبه, ۲۶ اردیبهشت
ای گل سرخ و زیبا تولدت مبارک شکوفه باغ ما تولدت مبارک بیا بیا با شادی شب را چراغان کنیم با خنده‌های شیرین دنیا را خندان کنیم در جشن میلاد تو امشب گل‌افشان شده لب‌های تو دوباره چون گل خندان شده دست بزنیم بچه‌ها با هم آواز بخوانیم دعا کنیم همیشه خوشحال و شاد بمانیم تو خوب و مهربانی تولدت مبارک
چهارشنبه, ۲۲ اردیبهشت
آسمان، ای­روشن و تاریک، روز و شب بسیار زیبایی؛ شب به رنگ آب­نوس، اما روزها هم­رنگ دریایی. گاه گم هم­چون خیالی، گاه چون حقیقت خوب پیدایی. گاه آن بالا، بسی دوری، گاه پنداری که این‌جایی.
سه شنبه, ۲۱ اردیبهشت
هرگز ندیده‌­ام زیباتر از تو کوه، این‌­قدر سرافراز، این‌­قدر با شکوه. گاهی نهان شوی در آشیان ابر؛ گاهی برآوری سر از میان ابر. قصری تمام سنگ،
دوشنبه, ۲۰ اردیبهشت
بیا، ای­‌خوش خبر باران اسفند، سلام سبز فروردین بیاور؛ برای شاخ‌ساران برهنه فراوان جامه‌‌ی رنگین بیاور. بگستر بر زمین فرش زمرد، بریز الماس‌تر در جویباران، که می‌­آید به سوی حجله‌ی باغ عروس دل­فروز نوبهاران.
چهارشنبه, ۱۵ اردیبهشت
تا نور بینایی جان را فروزد در چراغ چشم، تا آفتاب از آسمان مهر گل برمی‌­افشاند به باغ چشم، من دیدن هر چیز را در هر جای این جهان بیکرانه دوست می‌­دارم. این زندگی این است، باید بکوشم در تماشایش،
دوشنبه, ۱۳ اردیبهشت
ستاره می‌­خندد: «بتاب بر دنیا که نور امیدی جهان،اگر تاریک ولی تو خورشیدی.» پرنده می‌­پرسد: «به آسمان،با من چرا نمی‌­آیی؟ پرنده­‌ها رفتند تو باز این‌جایی؟» درخت می­‌گوید: «بیا،کنارم باش بهارشو،برگرد که با تو دستانم شکوفه خواهد کرد.» و رود می‌­خواند: «همیشه در راهم تو،با نگاهی نو
یکشنبه, ۱۲ اردیبهشت
باد پاییز از میانه‌ی دشت می­‌دود گاه تند و گاه آرام به در باغ می‌­رسد خسته، می­‌کند با زبان سرد سلام. باغ افتاده است خواب­‌آلود، داغ از آفتاب تابستان. نفسش از غبار و گرما تنگ تشنه‌ی یک نسیم و یک باران.
چهارشنبه, ۸ اردیبهشت
قاصدک، راست بگو، از کجا آمده‌­ای؟ با چه پیغام خوشی نزد ما آمده‌­ای؟ ای که بر اسب نسیم می­‌شوی نرم سوار، می­‌کنی با دل شاد همه­‌جا گشت و گذار، همه در خانه‌ی خود
سه شنبه, ۷ اردیبهشت
آرزو می­‌کنم در بهاران دست جنگل پر از سایه باشد روز و شب، خار و گل،دست در دست مار با پونه همسایه باشد در هوا مهربانی بپیچد مثل بوی علف، بوی هیزم ناگهان جشن باران بگیرد خوشه­‌های طلا رنگ گندم آرزو می­‌کنم ناله غم درهیاهوی شادی بمیرد بوته­‌های گل سرخ وحشی جای دیوارها را بگیرد آرزو می­کنم دست­‌هایت مثل یک شاخه بخشنده باشد آرزو می‌­کنم هرکجایی
دوشنبه, ۶ اردیبهشت
چشم­‌هایم را که می‌­بندم شب می‌­آید در جهان سر؛ آفتاب و آن صفای روز می­‌رود از آسمان سر. چشم­‌هایم را که می‌­بندم آن­چه پیدا هست تنهایی است؛ در سیاهی­‌های تنهایی آن­چه پیدا نیست زیبایی است.
یکشنبه, ۵ اردیبهشت
شب درختی سیاه و بزرگ است، پخش در آسمان شاخسارش. چون هوا خوب تاریک گردد، گردد آغاز فصل بهارش. شاخه در شاخه و برگ در برگ، سایه بر سایه چون کوه بر کوه، برگ بر برگ: بسیار، بسیار، شاخه بر شاخه: انبوه، انبوه.
شنبه, ۴ اردیبهشت
گاهی که گنجشکان نمی­‌خوانند وقتی پرستوهای زیبا در سفر هستند وقتی کبوتر نیست وقتی همه از حال آن­‌ها بی­‌خبر هستند انگار آن­‌جا پشت شیشه آسمان خالی است خورشید بی­رنگ است شکلی خیالی است حس می­‌کنم جایی برایم نیست جایی برای «دوستم دارند.» جایی برای خنده‌هایم نیست دیگر پرستویی نمی­‌آید گنجشک­ها از شاخه می­‌افتند حس می­‌کنم دنیا پر از سنگ است
چهارشنبه, ۱ اردیبهشت
درخت­‌ها برای خانه‌ی زمین، ستاره­‌ها برای باغ شب کمند پرنده­‌های فوج فوج روزهاست در آسمان شهر من نمی‌­پرند کسی در آرزوی برگ و بار سبز، به فکر دست خالی کویر نیست و روی پشت‌­بام‌­های هیچ‌کس کلاغ و بادبادک و حصیر نیست درخت دارد انتظار می­‌کشد و جاده رفته رفته پیر می­‌شود نگاه چشمه‌­ها به راه خشک شد بهارمن! بیا که دیر می‌­شود برای من کمی سرود و بوی عید
سه شنبه, ۳۱ فروردین
بگذار چشمت در آسمان چهره‌­ات، شاد مانند خورشید، بخندد. بگذار خورشید با خنده‌­های گرم و آزاد بر اخم شب راه ببندد. بگذار لب­‌ها مانند باغ در بهاران،
دوشنبه, ۳۰ فروردین
اسب خورشید  با نفس‌های تندش می‌آید تا به نزدیکی ساحل شب سم فرو کوبد و گرد سرخی برانگیزد از جای  یال شنگرفی‌اش از عرق گشته نمناک  از دهانش کفی سرخ بیرون فشاند. شب می‌آید، شب تیره، آرام دست خود را میان دو گوشش  می‌گذارد  پنجه‌اش را به همرم نفس‌های او می‌نوازد  می‌گشاید از او بند و افسار اسب سرکش  با قدم‌های آهسته و حالتی رام
یکشنبه, ۲۹ فروردین
خواهر کوچک من مثل یک شاخه گل است با دوتا لپ گلی خنده‌رو و تپل است خواهرم شیرین است مثل یک حبه نبات خنده‌هایش شکر است بوسه‌هایش شکلات می‌تواند بدود مثل یک موش زرنگ می‌کند دنبالم مثل یک بچه پلنگ یک کمی شیطان است می‌دهد آزارم باز خیلی خیلی دوستش می‌دارم
چهارشنبه, ۲۵ فروردین
شب را تو اگرچه دست بسته با میخ هزارها ستاره  بر سینه‌ی اسمان بدوزی  چون سر بزند سحر دوباره  شب رفته و جای او نشسته بر دامن آسمان چه روزی! شب را تو به بند اگر کشی سخت در خانه‌ی صدهزار اختر  با رشته‌ی بادهای پر زور  با قفل بزرگ ماه بر در  مانند غمی سیاه، او رخت می‌بندد و می‌گریزد از نور!   الینورفارجن
چهارشنبه, ۲۵ فروردین
از تنگ خاک، خانه برآوردم از سنگ و شن جوانه برآوردم خورشید را که گوهر دانایی‌ست، از ظلمت شبانه برآوردم آتش بر آشيانه‌ی غم بستم آه از دل زمانه بر آوردم با هر پرنده بال زدم، خواندم آواز عاشقانه برآوردم با هر گیاه، ياد ترا رُستم چون سرخ گل، زبانه برآوردم با هر چه کس من از تو سخن گفتم با هر که، بس بهانه برآوردم دستی شدم به دانش و آزادی وز هر چه دام، دانه برآوردم
سه شنبه, ۲۴ فروردین