شعر از محمود کیانوش
مرد تنها ترانهای غمناک
در خیال لبان خاموش است،
پیش از آن کهش به یاد آرد کس
در میان کسان فراموش است.
مرد تنها شکوفهای تاریک
مانده بر شاخسار پاییز است،
نا چشیده بهار را، جامش
از زمستان سرد لبریز است.
مرد تنها ستارهای مردهست
در سپهر وجود سرگردان:
نه مداری، نه گردشی روشن،
بین بود و نبود...
آسمان تاریک است،
هیچجا پیدا نیست.
روشنایی مردهست،
خبر از فردا نیست.
از کسانم امشب
یک نفر اینجا نیست.
در دل تاریکم
روزنی هم وا نیست.
با خودم میگویم:
«غمی از اینها نیست:
یک نفر از مردم
در کنارم تا نیست،
در سرم چون امشب
باغی از آوا نیست.
غیر از این تنهایی
هست غم؟ نه!ها؟ نیست!»
پچپچی می...
آسمان، ایروشن و تاریک،
روز و شب بسیار زیبایی؛
شب به رنگ آبنوس، اما
روزها همرنگ دریایی.
گاه گم همچون خیالی، گاه
چون حقیقت خوب پیدایی.
گاه آن بالا، بسی دوری،
گاه پنداری که اینجایی.
شب هزاران چشم بیداری،
با همه گرم تماشایی.
روز در غربال خورشیدت
خردهی الماس پالایی.
یک جهان تو زمین ماست،
تو پر...
هرگز ندیدهام
زیباتر از تو کوه،
اینقدر سرافراز،
اینقدر با شکوه.
گاهی نهان شوی
در آشیان ابر؛
گاهی برآوری
سر از میان ابر.
قصری تمام سنگ،
برجی تمام برف،
شهری تمام خواب،
خوابی تمام ژرف.
با نور ماه در
آیینهای کبود؛
یا گوهری سپید
بر سینهای کبود.
با آنکه در دلت
آتش نهفتهای،
از برف چهره را...
بیا، ایخوش خبر باران اسفند،
سلام سبز فروردین بیاور؛
برای شاخساران برهنه
فراوان جامهی رنگین بیاور.
بگستر بر زمین فرش زمرد،
بریز الماستر در جویباران،
که میآید به سوی حجلهی باغ
عروس دلفروز نوبهاران.
ببار، ای مهربان باران اسفند،
که از مهر تو خاک ما بهشت است؛
غروب گریهات در سینهی دشت...
تا نور بینایی
جان را فروزد در چراغ چشم،
تا آفتاب از آسمان مهر
گل برمیافشاند به باغ چشم،
من دیدن هر چیز را
در هر جای این جهان بیکرانه
دوست میدارم.
این زندگی این است،
باید بکوشم در تماشایش،
با هر چه دارد، هر چه میبخشد،
خوب و بدش را، زشت و زیبایش،
با قطرههای شادی و
دریای غمهایش، همیشه،...
باد پاییز از میانهی دشت
میدود گاه تند و گاه آرام
به در باغ میرسد خسته،
میکند با زبان سرد سلام.
باغ افتاده است خوابآلود،
داغ از آفتاب تابستان.
نفسش از غبار و گرما تنگ
تشنهی یک نسیم و یک باران.
به خیالش که در پی مرداد
ماه اردیبهشت آمده است؛
دختر پاک و شادمان نسیم
ناگهان از بهشت آمده است....
قاصدک، راست بگو،
از کجا آمدهای؟
با چه پیغام خوشی
نزد ما آمدهای؟
ای که بر اسب نسیم
میشوی نرم سوار،
میکنی با دل شاد
همهجا گشت و گذار،
همه در خانهی خود
میپذیریم تو را؛
میدویم از پی تو
تا بگیریم تو را.
ولی از بس سبکی
میروی با نفسی؛
خوش نداری که خورد
بر تنت دست کسی.
هست تا اسب نسیم...
چشمهایم را که میبندم
شب میآید در جهان سر؛
آفتاب و آن صفای روز
میرود از آسمان سر.
چشمهایم را که میبندم
آنچه پیدا هست تنهایی است؛
در سیاهیهای تنهایی
آنچه پیدا نیست زیبایی است.
چشمهایم را که میبندم
زندگی دیگر نمیخندد؛
باغ نور و رنگ و زیبایی
در به چشم بسته میبندد.
چشمهای بسته...
شب درختی سیاه و بزرگ است،
پخش در آسمان شاخسارش.
چون هوا خوب تاریک گردد،
گردد آغاز فصل بهارش.
شاخه در شاخه و برگ در برگ،
سایه بر سایه چون کوه بر کوه،
برگ بر برگ: بسیار، بسیار،
شاخه بر شاخه: انبوه، انبوه.
از غروب این درخت سیاهی
رفته رفته برآرد شکوفه،
از هزاران هزاران ستاره
تا سحرگاه دارد شکوفه...
بگذار چشمت
در آسمان چهرهات، شاد
مانند خورشید،
بخندد.
بگذار خورشید
با خندههای گرم و آزاد
بر اخم شب راه
ببندد.
بگذار لبها
مانند باغ در بهاران،
از شاخهها گل
ببخشند.
گلهای حرفت،
از مهربانی خورده باران،
در باغ چهره
برخشند.
سنگ و سنگ و سنگ
کوهسارها
شر و شر و شر
آبشارها
صاف و صاف و صاف
جویبارها
سبز و سبز و سبز
کشتزارها
باز و باز و باز
چشم آفتاب
شاد و شاد و شاد
خندههای آب
شاخهها و باد
تاب و تاب و تاب
سایهها و خاک
خواب و خواب و خواب
غصهها همه
دور و دور و دور
چشمها همه
نور و نور و نور
سینهها همه
شور و شور و شور
کار...
با چشمم دنیا را میبینم
اینجا را آنجا را میبینم
با پایم در دنیا میگردم
در اینجا در آنجا میگردم
با دستم دنیا را میگیرم
اینها را آنها را میگیرم
با قلبم دنیا را میخواهم
مادر و بابا را میخواهم
کلاغی در خیابان
نشسته روی سیمی
تکانی میخورد گاه
به پرواز نسیمی
ببین آقا کلاغه
عجب جایی نشسته
مگر بالش شده زخم
مگر بالش شکسته
آهای آقا کلاغه
همین حالا میافتی
اگر چرتت بگیرد
از آن بالا میافتی
نه این آقا کلاغه
گمانم غم ندارد
خیالش هست راحت
که چیزی کم ندارد
نه پای او شده زخم
نه بال او شکسته
برای...
یک گل، ده گل، صدتا گل
اینجا، آنجا، هر جا گل
دامن، دامن، فروردین
میروید بر دلها گل
باغ و دره پُر گل شد
کوه و دشت و صحرا گل
لبها را گل خندان کرد
شد از شادی لبها گل
محمود کیانوش
کودک من، بهارمن
مایه ی افتخار من،
عیدت مبارک
کودک مهربان من،
بلبل خوشزبان من،
عیدت مبارک
ای گل خوبروی من،
طوطی قصه گوی من،
عیدت مبارک
کودک من ، امید من ،
بخت خوش سفید من،
عیدت مبارک
محمود کیانوش
بچه های پاکدل،
بچه های مهربان؛
چشمه های زندگی،
روشنی های جهان،
غنچه های آرزو
در گلستان امید،
سرخگونه یا سیاه
زردگونه یا سفید،
قلب امروز جهان
زنده از مهر شماست،
چشم فردای جهان
روشن از چهر شماست.
محمود کیانوش
گفتم کبوترجان بیا
این بالها را باز کن
در آسمان نیلگون
پرواز کن، پرواز کن
تا دست را بر هم زدم
او بالها را باز کرد
در آسمان نیلگون
شاد و سبک پرواز کرد
از جلوهی پرواز او
گویی دل من باز شد
همراه او چشمان من
در گردش و پرواز شد
پرواز شادیبخش او
شادی به جانم باز داد
جان مرا در آسمان
همراه خود پرواز...
گنجشک کوچک بالای دیوار
میخواند آواز خوشحال و بیکار
برف تمیزی روی زمین را
مثل گل یاس کرده است زیبا
گنجشک کوچک، دانه نداری؟
آذوقهای در لانه نداری؟
اکنون که بسیار خوشحال و سیری
باید سراغ از دانه بگیری
گنجشک کوچک، این برف زیبا
شاید بماند یک ماه اینجا
در زیر بالش برف درخشان
هر دانهای را کرده است پنهان...