فهرست فایلهای صوتی منتشر شده در پادکست آوای کتابک
جاکوب، جید، جیمز، جارد، جانت، جنیفر، جرمی، جسیکا، جس، جردن، جوی، جودی، جاستین، جیل، جین، جولی، جوآن، جان، جولیان و جمیما نام بیست فرزند مامان الینور بود که باید همیشه حواسش به اونها میبود.
جاکوب، بزرگترین فرزند مامان الینور تا جایی که میتونست به مادرش کمک میکرد، اما بچههای کوچکتر، جاکوب رو...
مادر اندرو برای انجام کارهاش از خونه بیرون رفت و اندرو را یک ساعت در خونه تنها گذاشت. اندرو میدونست وقتی که در خونه تنهاست چه چیزهایی رو باید رعایت کنه: او باید در خونه بمونه، پشت میز آشپزخونه بنشینه و نقاشی بکشه، اون رو رنگ کنه، و گِلبازی کنه. یکی از چیزهایی که مامان فراموش کرد به اندرو بگه این...
آیرین هر روز یک ظرف پُر از بستنی میخورد. البته این که زیاد اشکالی نداشت؛ اشکال اینجا بود که آیرین تنها به خوردن بستنی راضی نمیشد. اون یک ظرف شکلات کاکائویی، یک آبنبات چوبی، یک پاکت سیبزمینی سرخشده، و سه تا بطری نوشابهٔ گازدار میخورد.
مامان به آیرین هشدار داد: «آیرین، نباید این قدر هلههوله...
پسر باران، که با ابرهای بهاری زاده شد، بر جنگلهای گیلان بارید و رویید و سبز شد، اما نابهنگام، توفان مرگ درخت زندگیاش را شکست.
ده سال از آن زمان میگذرد، چرخش فصلها و دوباره در اسفندماه که ماه زایش و رویش است، پسرباران میان ما نیست و هست.
سخن از علی عامهکن است، هنرمندی جوان و بسیار توانا که هم...
مامان برای بریجت یک گربه خرید.
– «اسم پیشی، ملوسکه و خیلی بازیگوشه. اگر چه خوشش نمیاد، باید اون رو هفتهای یک بار بشویی، و هر روز صبح باید بهش غذا بدی.»
بریجت گفت: «باشه… باشه….»
مامان به بریجت هشدار داد و گفت: «باید مواظب باشی به پیشی خیلی خوراکی ندی، چون چاق و تنبل میشه و نمیتونه دنبال موشها...
باز باران با ترانه شعر کودکانه، تا مرزهای یک خاطره جمعی
به مناسبت صدودهامین زادروز گلچین گیلانی (۱۱ دی ۱۲۸۸ در سبزه میدان رشت - ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در لندن)
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو...
ابیگل، ورونیکا و ناتالی به جشن تولد دوستشون کاتارین رفته بودند.اونها با هم بازی کردند و کیک و بستنی خوردند. وقتی کاتارین هدیههای تولدش رو باز کرد، همهٔ روبانهای هدیهها رو به موهاش بست. ابیگل، ورونیکا و ناتالی از این کار او خندهشون گرفت.
وقت رفتن به خونه، کاتارین به دوستانش گفت: «هر کسی می...
نگاهی به سهگانه «والد، فرزند، کتاب» و پیوند آن با پرسشگری کودکان
یک
کودکان خواهان کشف جهان پیرامون خود هستند، از این رو ذهنی سرشار از پرسش دارند. آنها به بخشی از پرسشهایشان به کمک تجربههای عملی مانند بازی، پاسخ میدهند. اما بخشی را نیز با والدین و مراقبین بزرگسال خود در میان میگذارند.
دو...
رایلی دوست داشت گربهها رو دنبال کنه. توی خونهٔ اونها چهار تا گربه بود و رایلی همیشه دنبالشون میدوید و سعی میکرد دُمشون رو بکشه.
مادر رایلی میگفت: «بسه دیگه رایلی، این کار رو نکن! با این کار گربهها رو میترسونی و ممکنه اتفاقی براشون بیفته.»
اما رایلی به حرفهایی که مادرش میگفت توجه نمیکرد....
جولی، پنج برادر و دو خواهر داشت. جولی خواهر و برادرهاش را خیلی دوست داشت، اما یک مشکلی بود: اونها همه در یک رختخواب میخوابیدن. هر شب بعد از این که جولی موهای خرماییرنگ بلندش رو شونه میکرد و دندونهاش رو مسواک میزد، به رختخواب میرفت.
جای اون وسط رختخواب بود. تازه پتو را روی خودش کشیده بود که...
متن داستان و شعر خروس زری پیرهن پری
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکس نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل و چاق و چله که ته جنگل، تو یک کلبه چوبی سه تائی با هم زندگی میکردند.
گربه پالتو پوستی داشت. طرقه هم تن خودش یک نیم تنه مخملی داشت. اما خروس تپلی، بس که پرهاش قشنگ بود و رنگ به رنگ...
مامان عنکبوت، رنگ سیاهی داشت و به تازگی شوهرش را از دست داده بود و حالا چهار بچهاش را تماشا میکرد. اون همهٔ چیزهایی را که یک مامان عنکبوت باید به بچههاش بیاموزه، به اونها یاد داده بود: این که چطور تار بتنند و شکار کنند. چطور شبنم صبحگاهی روی تارها را بنوشند. اون هر روز بهشون الفبا یاد میداد....
کتابخوانی پدر و مادر برای نوزاد، نوپا و خردسال، تأثیر شگرفی بر میزان علاقهٔ آنها به کتابخوانی میتواند داشته باشد، و آمادگی آنها را برای خواندن مستقل در آیندهٔ نزدیک افزایش دهد. در این راستا، چند راهکار ساده را پیشنهاد میکنیم که از همین امروز آنها را میتوانید بهکار ببرید:
۱. کتابهایی را...
اسباببازی که گریگوری بیشتر از همه دوست داشت، یک زرافهٔ پارچهای بود به اسم «چهلتیکه». هر جا که میرفت، چهلتیکه رو با خودش میبرد. اگر گریگوری و خانوادهاش برای خوردن غذا به غذاخوری شیک میرفتند، چهلتیکه هم میرفت.
اگر برای گردش به پارک میرفتند، چهلتیکه در همهٔ گشتوگذارها همراه گریگوری بود....
در دوردست شمال، جایی که باد، نفس یخآلودش رو بر زمین میدمید، پسر کوچکی به نام کیمو زندگی میکرد. اون و خونوادهاش در یک ایگلو زندگی میکردن که از قطعات بریدهشدهٔ برف یخزده ساخته شده بود. اونها لباس گرم به تن میکردند و همیشه، هر وقت که بیرون میرفتند دستکش، چکمه، و پالتوی کلفت میپوشیدند.
هر...
گونههای ویولت سرخ میشد. وقتی که کسی در بارهٔ چشمها، لبخند، یا لپهای گوشتالود ویولت به او چیزی میگفت، سرخ میشد. گونههاش مثل آتش، گل میانداخت و مژههاش میلرزید.
مامان ویولت برای اون یک کلاه زیبا و یک لباسِ زرشکی قشنگ خرید. ویولت برای امتحان، اونها رو پوشید و وقتی که دید چقدر به موهای تیره...
زیردریایی توی آب پایین و پایین و پایینتر رفت… اون قدر پایین که رنگ آب، آبی تیره شده بود… نزدیک به رنگ سیاه. سارا و چاد از پنجرهٔ زیردریایی بیرون رو نگاه کردند. سارا گفت: «بابا من که هیچی نمیتونم ببینم. فکر نمیکنم ماهیها بتونن در چنین عمقی زندگی کنن.»
چاد که صورتش رو به پنجره چسبونده بود، گفت: «...
اگر کودکم از خوابیدن هراس دارد، واکنش من چگونه باید باشد؟
گوش کنید و درکش کنید
کوشش کنید ترس کودکتان را درک کنید. هرگز او را مسخره نکنید، و یا ترسش را نادیده نگیرید.
اطمینانبخشی
بسیار مهم است به کودکی که ترسیده، اطمینان دهید در امان است و این واکنش را بارها و بارها تکرار کنید.
آموزش مهارتهای...
«پیام جنسی»، فرستادن پیامها، عکسها و ویدئوهای آشکار جنسی با تلفن همراه، رایانه، یا هر وسیله دیجیتال دیگر است. پیام جنسی، عکسها و ویدئوهایی هستند که برهنگی یا فعّالیتهای جنسی یا شبیهسازی آنها را نمایش میدهند. این پیامها دربرگیرندهٔ پیامهای نوشتاری نیز است که در آنها فعالیتهای جنسی،...
کتاب «فرشته پدربزرگ» داستانی معناگرا درباره مرگ و زندگی است.
نخستین تصویر داستان، پدربزرگ بیماری را نشان میدهد که نوهاش به دیدن او رفته. پسر کوچک میگوید که پدربزرگ قصه گفتن را دوست دارد و هر بار او را میبیند چیزهایی برای گفتن دارد. در ادامه روایتهای کوتاه پدربزرگ را میخوانیم؛ اینکه در کودکی...