داستان کوتاه طنز برای نوجوانان
برای کتک خوردن یک انسان دلایل و بهانههای متعددی وجود دارد...
یکی به دلیل لاغری زیادش کتک میخورد و دیگری به دلیل اینکه خیلی چاق است، کتک نوش جان میکند.
من در عرض بیست سال دو بار کتک خوردم، دفعهی اول به دلیل لاغریام بود و بار دوم به دلیل چاقیام....
باور کنید بهجز این دو موضوع تقصیر دیگری...
پدرم گفت :
دورموش، پسرم، این سودای شهر رفتن که به سرت زده، بیا و محض رضای خدا فراموش کن، شهر مثل ده نیست. اگه وسط خیابون از تشنگی جون بدی هم هیچکسی پیدا نمیشه یه قطره آب بریزه تو حلقت.
ولی من به حرفهایش گوش ندادم و گفتم:
آخه پدر، با هزار لیرهای که تو سال بهم میدی که نمیتونم زندگی کنم. بس که...
صدای شترق سیلی محکمی توی قهوهخانه پیچید...
مشتریها که مشغول بازی تختهنرد و دومینو بودند و آنها که صحبت میکردند، در آن واحد ساکت شدند. حتی شاگرد قهوهچیها و چایریز که همیشه عادت دارند مرتب با استکان و نعلبکی بازی کنند و سروصدا راه بیندازند، سکوت کردند.
تمام سرها به طرف محلی برگشت که صدای...
داخل سالن پر از کسانی بود که برای شرکت در حراج آمده بودند. توی این شلوغپلوغی یکی از رفقای قدیمی هم را دیدم... پرسید:
تو اینجا چیکار داری؟
همون کاری که تو داری!
در حقیقت هیچکدامِ ما کاری نداشتیم...
رفیق قدیمی گفت:
من پارسال بازنشسته شدم. الان یکساله که هرجا میشنوم اثاثیه حراج میکنن، میرم...
بله قربان!
اطاعت میشه قربان!
قسمتِ پخش ۹ نفر کارمند داشت. دور تا دور اتاق نشسته بودیم و سرمان گرم کار خودمان بود. تمام کارمندها قدیمی بودند، بهجز من و کریم که تازه استخدام شده بودیم. به همین دلیل، هنوز رئیسکل را نمیشناختم و وقتی وارد اتاق ما شد، از جایم بلند نشدم؛ اما یکی از رفقا که پشت سرم...
مثل کسی که دندانش درد میکند، یک دستش را روی صورتش گرفته و دست دیگرش را روی سرش گذاشته بود. ناراحت و پریشان وارد اتاق شد و با عصبانیت شروع به غرغر کرد:
تف! آبرومون رفت! بیچاره شدیم!
قیافه و سرووضعش نشان میداد آدم آبروداری است.
خیلی تعجب کردم و گفتم:
بفرمایید بشینید...
انگار حرف مرا نشنیده باشد،...