قبل از شروع مطالعه این مقاله داستان کودک از نگاه سولوتارف، بخش نخست را بخوانید.
«هنر و به ویژه ادبیات به جهان انسانی فردیت میبخشد.» (دیلتای)
آشنایی با بیگانههای سولوتارف چه در شخصیتها و فضاها که از اندیشهی او نشات میگیرد، فهم داستانهای او را چالش برانگیز میکند. چنین آثاری را نمیتوان در طبقهبندی ترسناک یا ادبیات وحشت قرار داد. چون هدف سولوتارف به هیچ وجه ترساندن کودکان نیست. او با داستانهایی که گاهی تحلیل آنها بسیار پیچیده است، در حقیقت امتداد دنیای افسانههای پریان را به دنیای پسامدرن فرانسه میکشاند. به گفته خودش: «من چند بار تکنیک کارم را تغییر دادهام[1].» برای او تجربه بخشی از روند زندگی است و تمام ناشدنی است و تغییر نشانهی شکست نیست بلکه نشانهی بیثباتی نگاه یا ناپایداری است. سولوتارف به دنبال گونه فردیتیابی یا همان هویت ویژه خود است. زیرا «هنر و به ویژه ادبیات به جهان انسانی فردیت میبخشد[2].»
تو بزرگ و من کوچک
تصویری از کتاب تو بزرگ و من کوچک
یکی از این داستانها که شاید عنصر تاریکی در آن در لایههای درونیتر قرار گرفته است، «تو بزرگ و من کوچک[3]» داستان بچه فیل تنها و بیکسی است که به قصر شیری پناه میبرد. شب اول را پشت در قصر میخوابد و فردایش شیر او را به قصر راه میدهد و کم کم دوست و همدم یکدیگر میشوند. شیر برای فیل کتاب میخواند و قصه میگوید، ساعتها با او بازی میکند و حتی میگذارد فیل، قلاده به او ببندد و سگِ فیل میشود و به او سواری هم میدهد. روزها میگذرد و فیل بالغ میشود آنقدر که جثهاش از شیر هم بزرگتر میشود. دیگر فیل، کوچک و شیر، بزرگ نیست و برای همین شیر او را از خودش میراند و از او میخواهد که از قصر برود. سالها بعد، فیل که بزرگ شده، شیر را در خیابان میبیند که روی زمین خوابیده. شیر را هم از قصر بیرون کردهاند و حالا او تنها و بیکس و بیخانه شده است. اینبار فیل، بزرگ است و شیر کوچک است. اما برای فیل هنوز سلطان است و این دو با هم به خانهی فیل میروند.
کتاب تو بزرگ و من کوچک
در نگاه اول، غریب است که چرا سولوتارف، فیل را دربرابر شیر قرار داده است. این دو جانور چه تضاد یا شباهتی با هم دارند؟ اما اگر بدانیم که برای خواندن و فهمیدن کتابهای سولوتارف باید دنبال اندیشه داستانها باشیم نه کنکاش در ظاهر شخصیتها، پاسخ این پرسش سخت نخواهد بود. سولوتارف که ریشه مصری دارد و زاده و بزرگ شده فرانسه پسامدرن است، این دوگانهی اندیشه را درونی میکند و آن را در نقش و رنگ و شخصیت و فضا نشان میدهد. بچه فیل، کوچکتر از شیری است که روی دوپا ایستاده و شیر میتواند قویتر از او باشد هم برای جثهاش و هم اینکه میتواند نقشِ شاه را بازی کند. فیل که بالغ شود، از شیر بزرگتر و قویتر میشود و شیر قویتر بودن از خودش را دوست ندارد. داستانهای سولوتارف استعاری نیستند، خود واقعیت درونی ما هستند. فیل را نه جانور، که باید کسی بخوانیم که کوچکتر و ضعیفتر از ماست و شیر را کسی بببنیم که بزرگتر و قویتر از ماست.
کتاب تو بزرگ و من کوچک نوشته گرگوار سولوتارف
روابط جامعه انسانی گاهی به گونهای است که گروهی در آن ضعیفتر و گروهی قویتر هستند. کودکان در گروههای آسیب پذیر جامعه قرار دارند. یعنی کودکان میتوانند مانند این بچه فیل ضعیف باشند، اما اگر به زمان اجازه دهند، زمان کاری با آنها خواهد کرد که جای و موقعیتهای ضعیف و قوی باهم عوض میشوند. این گونه از دیالکتیک تاریکی و روشنی را تنها در ذهن کسی میتوان دید که در جامعهای مانند فرانسه و با اندیشههای پسامدرن زندگی کرده است و سیال بودن مناسبات انسانی و مناسبات قدرت را به خوبی دریافته است. در جامعههای مدرن و پسامدرن گرایشی در بخش تربیتی کودکان دیده میشود که میخواهد بگوید ترسها را نباید برای کودکان بازنمایی کرد. یا به قولی داستانهای کودکان باید شیرین باشد و شب خوششان را خراب نکند. در حالی که بتلهایم برپایه یک اصل اساسی و همیشگی میگوید: «فرهنگ مسلط میخواهد به کودک بقبولاند که روی تاریک در وجود آدمی وجود ندارد. روانکاری بدین منظور ایجاد گردید که آدمی را در پذیرش ماهیت نامشخص زندگی توانا سازد بیآنکه مغلوب زندگی شود یا به فرار از واقعیت توسل جوید.»[4]
تصویری از کتاب گرگوار سولوتارف
نویسندهای مانند سولوتارف از جایگاهی میآید که عصاره اندیشههای مدرن مانند روانکاوی فرویدی و پیروان او در جریان بوده و همچنان هستند. در این جایگاه، این نویسندهتصویرگر میکوشد در بازنمایی ماهیت نامشخص زندگی، به خواننده کودک خود بگوید، سیال بودن، نسبی بودن میتواند بخشی از شیوه ادارک ما نسبت به جهان باشد و برای همین او خودش برای مثال در رنگها و تصویرهای زیبایش نشان میدهد که کوچکی و بزرگی و قدرت و ضعف به زمان وابسته است و روزگار میتواند جای اینها را عوض کند. تو که امروز کودک هستی، فردا بالغ میشوی و آن چنان بلوغ تو چشمگیر میشود که شیر در جایگاه قدرت در برابرت کوچک مینماید. پس به خودت زمان بده که آن روز فرا برسد. این طرح مسئله است، اما راه حل سولوتارف چیست؟ از نگاه او آنچه بیتغییر باقی میماند، نخست مهری است که میان این دو شکل گرفته است و دیگر پیروزی همیشگی خیر بر شر است. داستانهای سولوتارف با این اندیشه پایان میپذیرد که در هر موقعیت، مکان و هر کسی که باشیم، پیوندهای میان ما و دیگران، از ما دربرابر آسیبها محافظت میکند. او مهر و دوستی و ایمان به پیروزی خیر بر شر را لازمهی زندگی میکند، ادامه دادن زندگی با مهر ممکن است و در چشمانداز بزرگتر ایمان به پیروزی خیر بر شر زیست انسانی را تضمین می کند. اگر قوی باشیم، یا اگر ضعیف باشیم، اگر در جامعه کهن یا در جامعه پسامدرن باشیم، این جامعه فقط با مهر و خیر بههم پیوسته میماند: «من میخواهم به موضوعاتی بپردازم که دغدغههای بشریت است که به قلب من نزدیکتر است: دوستی، عشق، مرگ، جدایی، درگیرهای نسلی و...همه چیزهایی که زندگی روزمره را میسازد.[5]»
لولو
کتاب لولو
داستان دیگر سولوتارف که ویژگیهای درخشانتری برای بازنمایی سویههای تاریک و روشن دارد، «لولو[6]» است. داستان بچه گرگی که یک روز با عمویش برای شکار میرود. او تا آن روز خرگوش ندیده و خرگوش داستان هم تا آن روز جز در کتابهایی که میخواند، گرگ ندیده است. روز شکار، عموی گرگ به تخته سنگی میخورد و در جا میمیرد. خانه خرگوش همان نزدیکیهاست و بچه گرگ از او کمک میخواهد. آن دو با هم گرگ را خاک میکنند و از آن روز با هم دوست میشوند و هر کدام چیزی را که بلد است به دیگری یاد میدهد. اما مانند کتاب «تو بزرگ و من کوچک» بالاخره تضادها خودش را نشان میدهد و در بازی میانشان، خرگوش از گرگ میترسد و گرگ برای پیدا کردن خرگوشی دیگر به کوه میرود و آنجا با گلهی گرگها روبهرو میشود و خودش هم ترس را تجربه میکند.
تصویری از کتاب لولو
همین تجربه سبب میشود که او درک کند که برای دوستی با خرگوش باید بعضی از خصلتهایش را کنار بگذارد که اگر خرگوش برایش مهم است نباید کاری کند که او بترسد. باز هم در این داستان گونهای سیال بودن وجود را در لایههای پنهان داستان میبینیم. زندگی به همان سادگی گذشته نیست، پس کودکان ما هم باید این پیچیدگیها را از مسیر داستانها بیاموزند. در این داستان هم آن چیزی که اندیشه اصلی همین روایت شده است، باز هم مهر و دوستی و چیرگی همیشگی خیر است. اگر به جای خرگوش و گرگ دو جانور و یا دو شخصیت متضاد دیگر بگذاریم اندیشه داستان تغییر نمیکند. سولوتارف از آشناترین شخصیتهای قصههای کودکان استفاده میکند از جانورانی که همه کودکان تقریباً آن را میشناسد، و به شکلی پسامدرن روایتهایی تازه میسازد: «کودکانی که هیچ دوستی ندارند، دنیای کوچکی برای خودشان میسازند که در آن در ارتباط با یک جامعه به ظاهر شاد، تنها هستند. تنهایی اجباری، یک وحشت است اما تنهایی که خودمان انتخاب میکنیم بسیار دلپذیر است.[7]»
کتاب لولو نوشته گرگوار سولوتارف
*3 جادوگر
شاید عجیبترین شخصیتهای سولوتارف در داستان «3 جادوگر[8]» باشد. سه خواهر نازیبایی که کسی آنها را دوست ندارد و آنها هم هرگز نمیخندند. حتی کودکان از کنار خانهشان رد نمیشوند تا اینکه یک روز از بالای تپه دو کودکی را میبینند که میخندند و بازی میکنند. از نگاه خواهرها این دو بچه که میخندند و دست یکدیگر را گرفتهاند، ناز و وحشتناک هستند. آن دو را در پتویی میپیچند و توی گاری میاندازند و به خانهی خود میبرند. اما این دو کودک در خانهی سه خواهر برای اولینبار سبب خندیدن آنها میشوند و سه خواهر که حتی ظاهری شبیه جادوگرها دارند، عصرانه خوشمزهای به این دو میدهند و آنقدر شاد میشوند که لباسهای تیرهشان را در میآورند و برای خودشان لباس رنگی میخرند.
آثار گرگوار سولوتارف را از سایت هدهد تهیه کنید.
پایان داستان این سه که اینقدر در زندگیشان نخندیدند از خنده میترکند اما تکههای رنگیشان دوباره بههم میچسبد و سه خواهر خندان میشوند. خنده، شادی و مهر به یکدیگر لازمهی زیستن است. این داستان شاید برای خود نیاز به یک تفسیر گسترده داشته باشد، تا عمق نگاه سولوتارف را به ادبیات کودکان نشان دهد. داستانهایی که میکوشند روی دیگر زندگی مانند زیباسازی مصنوعی را که بشر مدرن با آن درگیر است به شکلی خاص برای کودکان باز کند.
کتاب سه جادوگر نوشته گرگوار سولوتارف
ماسک
داستان عجیب دیگر سولوتارف «ماسک» است. یک گرگ دو کودک را میبلعد، یک پسر و یک دختر. گرگ این دو را درسته قورت میدهد. آغاز کار شاید بسیار وحشتناک باشد، اما در قیاس با داستانی مانند «شنگول و منگول» روایت تفاوتهای روشنی دارد. نقش کنشگرانه یا فعال دو کودک از همان آغاز اسارت در دل گرگ به کودک میآموزد که همیشه این دیگران نیستند که به نجات ما میآیند بلکه خود ما هم باید در تاریکترین لحظههای زندگی به خودمان کمک کنیم. این فلسفه و نگاه در رفتار دو کودک بلعیده یا قورت داده شده بازتاب یافته است. این دختر و پسر آن قدر با مشت و لگد به شکم گرگ میکوبند تا گرگ بدحال میشود و میمیرد و این دو به آسانی از شکم گرگ بیرون میآیند.
کتاب ماسک
پسر با گوشهای گرگ برای خودش یک ماسک درست میکند و دختر از پوست گرگ، برای خودش یک تنپوش. مردم از این دو موجود ترسناک که در خیابان راه میروند، میترسند. کم کم حوصله دختر سر میرود و تنپوش را به سطل زباله میاندازد اما پسر تا صبح در شهر میچرخد و هوهو میکند و میگوید او از کسی نمیترسد و دیگران باید از او بترسند. صبح پسر پیش دختر میرود و از قدم زدنش در شهر میگوید. دختر از او میپرسد که میخواهد با ماسکاش چه کند و پسر میگوید که اگر گرگ دیگری بخواهد آنها را بخورد به دردشان میخورد. دختر ماسک را از او میخواهد و پسر میگوید که ماسک او را بدجنس میکند و برای بدجنس نبودن باید با هم باشند.
کتاب ماسک نوشته گرگوار سولوتارف
ترسی، دو کودک را ابتدای داستان میبلعد. این ترس میتواند، یک خطر باشد، یک آسیب، یک انسان بد و یا هر ترس دیگری. اما این دو کودک تسلیم نمیشوند از درون این ترس بیرون میآیند اما چون با ترس آشنا شدهاند ذرهای از این ترس را در خود نگه میدارند تا از خود محافظت کنند. با این ترس به کسی آسیب نمیزنند اما یاد میگیرند چگونه میتوانند با هم باشند و از خودشان محافظت کنند. حال اگر این نگاه سولوتارف را با روایتهای کهن از بلعیده شدن کودکان نمادین مانند بزغالهها مقایسه کنیم به خوبی متوجه میشویم که سولوتارف چه هنرمندانه این کار را انجام داده است. البته نه فقط با متن، که با ترکیب متن و تصویر. به همین دلیل است که برای درک داستانهایی در سطح داستانهای سولوتارف، باید ویژگیهای ادبیات کودکان پسامدرن را کم یا بیش شناخت. در داستانهای سولوتارف جز دوستی و مهر و با هم بودن و پیروزی همیشگی خیر بر شر چیز دیگری نیست. داستانهای او را نمیتوان بدون حس کردن و دیدن تصویرها و رنگهای تند و شادش خواند، فریمها و روایت تند داستانش با هیجان و بازیگوشی و طنزی زیبا آمیخته است که خواندن و دیدن کتابهایش را به تجربهای ناب تبدیل میکند.
شناخت شر و رویارویی با آن از دنیای داستانها شروع شده است
سولوتارف را باید برای کودکان و با کودکان بخوانیم و آنها را با ترسها و دلهرههای درونشان روبهرو کنیم. نشانشان دهیم وقتی با هم باشیم نه بدجنس خواهیم بود نه ضعیف نه اخمو و ترسو. سولوتارف به ما یادآوری میکند این درون ماست که میتواند دنیای بیرونمان را تغییر دهد که اگر قوی باشیم و مصمم و مهربان و قدر یکدیگر را بدانیم بر هرچیزی قدرتمند هستیم.
خواندن کتاب ماسک برای کودکان
سولوتارف، آلموند و گیمن، سپری به کودکان میدهند که دربرابر آسیب از خودشان محافظت کنند. آنها درد و رنج را نادیده نمیگیرند. دنیا هم مکانی زیبا برای زیستن است و هم میتواند زشتیهایی داشته باشد. اگر کودکان مقابله با آسیبها و ترس را یاد نگیرند اگر با جدایی و ترس و درد آشنا نشوند و درون پر آشوبشان را در تصویرهای تند سولوتارف، در پیچیدگیهای شخصیتهای آلموند و در فضاهای غریب گیمن نبینند، اگر خودشان و احساساتشان را انکار کنند، در خودشان حبس خواهند شد. راه رهایی، راه پیروزی بر شر، ساده و به سادگی قابل شناسایی نیست، شر اکنون میتواند در لباس آهو یا خرگوش هم به سراغ کودکان بیاید. در دورهای که در آن به سر میبریم کسی مانند سولوتارف به ما و کودکان یادآوری میکند، شیوههای بروز شر و خیر پیچیدهتر شدهاند و این باید در روایتهای ادبی نیز خود را بازتاب دهد. سولوتارفها به ما یادآوری میکنند در دنیایی که هر دم پیچیدهتر میشود، شناخت شر و رویارویی با آن پیش از آن که از دنیای واقعی شروع شود، از دنیای داستانها شروع شده است.
[1] LES ANIMAUX CHEZ GREGOIRE SOLOTAREFF. The University of Grégoire Solotareff. December 2005
[2] ویلهلم دیلتای
[3] تو بزرگ و من کوچک، گرگوار سولوتارف، مترجم هورزاد عطاری، انتشارات تاک
[4] برونو بتلهایم، کاربردهای افسون. کاظم شیوا رضوی، ناشر مترجم، بی تا، ص 31
[5] LES ANIMAUX CHEZ GREGOIRE SOLOTAREFF. The University of Grégoire Solotareff. December 2005
[6] لولو، گرگوار سولوتارف، ترجمه هورزاد عطاری، انتشارات تاک
[7] LES ANIMAUX CHEZ GREGOIRE SOLOTAREFF. The University of Grégoire Solotareff. December 2005
[8] . 3 جادوگر، گرگوار سولوتارف، ترجمه مرجان حجازی فر، انتشارات علمی و فرهنگی