گره‌های نگشوده «آموزش به زبان مادری»

دومین همایش توسعه عدالت آموزشی برگزار شد. در اینکه این همایش‌ها چقدر می‌توانند در تحول نظام آموزشی نقش داشته باشند، سخن بسیار است، اما در اینکه این همایش‌ها چقدر می‌توانند موضوع را وارونه جلوه دهند، هم می‌توان سخن گفت. شاید پرسروصداترین پیام‌هایی که به این همایش رسید، سخنان دکتر محسن رنانی، اقتصاددان، به نام «زبانِ مادری و توسعه در ایران» بود که در این همایش خوانده شد. این پیام به سبب عنوان آن در ایران و بیرون از ایران بازتاب گسترده‌ای داشت. برخی از کسان را هم که دغدغه آموزش به زبان مادری یا انگیزه‌های دیگر دارند، خشنود کرد. سرانجام کسی از این زاویه سخن می‌گوید که زبانِ مادری خودش فارسی است.

چندگاهی است جناب استاد رنانی موضوع توسعه و کودکی را دستاویز سخنان خود قرار داده، که اگر در اندازه برداشت‌های کلی باشد، خوب است و خود من هم از این‌گونه سخنان به دلیل اینکه گفتمان کودکی در جامعه رونق بگیرد، استقبال کرده‌ام. اما وقتی موضوع بسیار تخصصی می‌شود، آنگاه باید دید آیا ایشان درباره پیامی که فرستاده‌اند، پژوهیده‌اند یا اینکه قلم را برداشته و بدون پشتوانه پژوهشی روش آموزش زبان پایه یا سوادآموزی را در آموزش‌وپرورش ایران نقد کرده‌اند. در اینکه بخش بزرگی از سخنان ایشان مانند همیشه درست و دلسوزانه است، هیچ تردیدی نیست. برای نمونه آنجا که از نبود دولت مدرن و مردمی با اندیشه‌های مدرن می‌گوید، یا اینکه نظام آموزش‌وپرورش ما را حافظه محور ارزیابی کرده‌اند، سخنان‌شان درست است که البته نکته تازه‌ای هم نیست و همه اهل فکر این نکته‌ها را می‌دانند.

من درباره آن چیزهایی که با ایشان تفاهم دارم، سخن نمی‌گویم، درباره آن چیزهایی که می‌تواند موضوع آموزش به زبان مادری را دگرگونه جلوه دهد، سخن می‌گویم. ایشان مدعی شده است ناديده‌گرفتن زبان مادری یکی از شالوده‌های تخریب توسعه در ایران است.

در اینکه ترویج و کاربرد زبان مادری حق هرکسی و هر جامعه هرچقدر کوچک هم باشند، هست، شکی نیست. یعنی هرجامعه‌ای باید این حق را داشته باشد که زبان مادری خود را به ویژه در بخش ادبیات، آموزش دهد. اما اکنون چنین نیست. هیچ‌یک از بخش‌های جامعه ایران که با زبانی به جز زبان فارسی سخن می‌گویند، نمی‌توانند کودکان را با ادبیات زبانی خود آشنا کنند یا آموزش دهند. اما این نتوانستن یک وجه سیاسی دارد و یک وجه آموزشی. من به وجه سیاسی یا حاکمیتی آن کاری ندارم و فقط بر وجه آموزشی آن متمرکز می‌شوم.

آیا آن چیزهایی که دکتر رنانی درباره آموزش زبان فارسی در مناطق دوزبانه گفته‌اند، برآمده از تحقیق است یا شنیده‌ها و خوانده‌هایی از مطبوعات یا شبکه‌های اجتماعی است؟ یکی از دلیل‌هایی که برای من روشن است و نشان می‌دهد ایشان در این زمینه پژوهشی نکرده‌اند، این است که آموزش زبان چه زبان مادری و چه زبان ارتباطی که در ایران زبان فارسی است، از دبستان شروع نمی‌شود. اگر ما از دوره رضاشاه تاکنون این کار را از دبستان شروع کرده‌ایم، به سبب این است که جامعه ایران فاقد نظام کودکستانی- پیش‌دبستانی بوده است. در دوره رضاشاه که هنوز نظام آموزش‌وپرورش به‌درستی شکل نگرفته و بسیار جوان بود، چنین انتظاری خیلی دور از واقعیت است، اما از دهه ١٣٤٠ ما می‌توانستیم نظام کودکستانی – پیش‌دبستانی فراگیر داشته باشیم که متأسفانه به دلیل همان جهت‌گیری نادرست در توسعه در این زمینه بسیار کم‌کاری شده است. چون چنین است، بسیاری از روشنفکران و البته کسانی که اهل سیاست هستند، آموزش زبان مادری را که یک حق مسلم است، در برابر آموزش زبان فارسی که زبان ارتباطی است و آموزش آن هم البته یک امر اجتناب‌ناپذیر از جهت شاکله ملی و پیوند جامعه ایران، در برابر هم قرار می‌دهند و سیاستِ یا این یا آن را پیش می‌برند.

درحالی‌که این نگاه از پایه نادرست می‌بود، اگر کودکان از دوره سه، چهارسالگی هم زبان مادری و هم زبان فارسی را هم‌زمان آموزش می‌دیدند. زیرا به عنوان یک امر اثبات‌شده دوره زرین آموزش زبان به کودکان آن‌گونه که بسیاری از پژوهشگران برجسته جهانی مانند مونتسوری می‌گویند، از دو تا شش‌سالگی را دربر می‌گیرد. پس از آن یعنی در هفت‌سالگی این توانش زبانی کودکان رو به کاهش می‌گذارد. در این دوره کودکان می‌توانند چند زبان را هم‌سطح هم یاد بگیرند. البته اشتباه نشود، منظور من آموزش مهارت‌های خواندن و نوشتن نیست، که در جامعه ما متأسفانه تا اسم آموزش زبان می‌آید، همه به این‌سو برمی‌گردند که مگر به کودک دو یا چهارساله می‌توان زبان آموزش داد؟

بله می‌توان آموزش داد، اما زبان گفتاری. زبان گفتاری هم شامل آواشناسی، واک‌شناسی، واژه‌شناسی و بلندخوانی داستان یا ترانه و بازی‌های زبانی و در یک کلام ادبیات کودکان به زبان‌های محلی است. اکنون هم گاهی به طور غیررسمی این کار انجام می‌شود، زیرا به دلیل آمیختگی جامعه ایران ممکن است پدر کرد باشد و مادر فارس، یا مادر آذربایجانی باشد و پدر فارس و با کودک خود این دو زبان را کار کنند و این کودکان به طور طبیعی دوزبانه پرورش یابند. آنگاه این کودکان هنگامی که به هفت‌سالگی می‌رسند، دو زبان را هم‌سطح و هم‌ارز هم می‌دانند و می‌توانند به تناسب با هرکدام از آنها که نیاز بود، آموزش ببینند. اما در سطح گسترده و فراگیر اگرچه از نظر تئوریک این روش، درست‌ترین کاری است که باید انجام شود، اما از جنبه عملی مانند خواب و خیال می‌ماند. این دسترس‌ناپذیری علت‌های گوناگونی دارد که نباید متوجه خود زبان فارسی شود، آن‌گونه که کسانی مانند دکتر رنانی می‌پندارند مشکل آموزش به زبان فارسی سبب نابودي زبان مادری شده است. اگر بخواهیم با این نام‌واژه احساسی جلو برویم، امکان دستیابی به هیچ راه میانه‌ای وجود نخواهد داشت. برای اینکه ما بتوانیم از کمینه‌ها شروع کنیم و به بیشینه‌ها برسیم، باید راه‌های میانبر را پیدا کنیم. راه‌های میانبر هم گوناگون هستند.

یکی از اصلی‌ترین دلیل‌هایی که کودکان در مناطق دوزبانه و در این وضعیت دچار مشکل‌های حاد می‌شوند، کتاب‌های زبان‌آموزی است که اکنون آموزش‌وپرورش به یکسان در سطح ملی پخش می‌کند که از نگاه کسانی مانند من به‌طورکلی آموزش‌وپرورش کار تولید کتاب آموزشی را باید به گروه‌های نخبه‌تری که بیرون از سازمان آموزش‌وپرورش هستند، بسپارد و فقط نقش ناظر را داشته باشد.

اما اکنون که آموزش و پرورش کتاب زبان‌آموزی تولید می‌کند، این کتاب‌ها به دلیل‌های چندگانه انگیزه خواندن و نوشتن را از این کودکان می‌گیرد که مهم‌ترین آنها این است که کودکان در مناطق پیرامونی یا دوزبانه ایران تصویری از خود و باورها و آیین‌های جامعه محلی خود در آن نمی‌بینند. دیگر اینکه روش آموزش زبان چه خواندن و چه نوشتن در این کتاب‌ها بسیار کمبود دارد و اصولا کسانی که در ١٥ سال گذشته در جایگاه تدوین این کتاب‌ها نشسته‌اند، دارای کمترین صلاحیت در این کار بوده‌اند. یک نمونه از کار نادرست آنها این بود که فرهنگ خوش‌نویسی و سوادآموزی که بخشی از فرهنگ مکتب‌خانه‌ای ایران بود، دوباره به کتاب‌های زبان‌آموزی برگردانده شد؛ آن هم در زمانه‌ای که دیگر ما به میرزا و دیوان‌نویس نیازی نداشتیم و به‌طورکلی موضوع نوشتن در عصر دیجیتال دارد مفهوم خود را از دوقطبی زشت و زیبا نویسی به دوقطبی با معنا و بی‌معنا‌نویسی برمی‌گرداند.

ای‌ کاش کسانی مانند دکتر رنانی که وارد حوزه زبان‌آموزی به کودکان دوزبانه می‌شوند، پیش از اینکه انگشت اتهام را به سوی زبان فارسی ببرند و بگویند: «ما با تحمیل آموزش زبان فارسی بر کودکانی که زبان مادری‌شان فارسی نیست، آنان را با یک توقف چندساله در حساس‌ترین سال‌های عمر در فرایند اجتماعی‌شدنشان روبه‌رو می‌کنیم»، درباره شیوه سخن‌گفتن خود درباره زبان‌آموزی اندیشه و کمی هم تجربه‌های جامعه‌های چندزبانه را از وجهی دیگر بررسی می‌کردند که وجود یک زبان ارتباطی به عنوان زبان ملی در محور و آموزش زبان مادری همراه با آن را تجربه کرده‌اند. زیرا کودکان پیرامونی یا دوزبانه با آموختن زبان ملی یا ارتباطی باید جدای از زنجیره پیوندی با دیگر مناطق، از همه امکانات کشور خود مانند امکان دست‌یافتن به کار یا موقعیت‌های اجتماعی در هرکجای این سرزمین به یکسان برخوردار شوند. تا آن روز که ما پایه‌های آموزش زبان را به دوره پیش‌دبستان برگردانیم، راه‌های میانه مانند انتشار آثار ادبیات کودکان به زبان‌های محلی می‌تواند ما را به هدف‌هایمان که عدالت آموزشی برای همگان است، نزدیک‌تر کند.

بخش‌هایی از سخنرانی محسن رنانی در همایش توسعه عدالت آموزشی

زبان مادری و توسعه در ایران

 محسن رنانی

ما ١١٠ ‌سال است که با انقلاب مشروطیت فاز صفر استقرار دولت مدرن و ورود جامعه‌مان به دنیای مدرن را کلید زده‌ایم. اما همچنان دولت در ایران -قبل و بعد از انقلاب اسلامی- تا تحقق دولت مدرن فاصله‌ها دارد و جامعه‌مان هنوز در سردرگمی دوره‌ گذار به سر می‌برد. ما گام‌هایی به‌پیش رفته‌ایم اما همچنان تا نقطه مطلوب فاصله‌ها داریم.

ما کجای کار خطا کرده‌ایم؟ نمی‌دانیم مقصر اصلی چه کسی، چه گروهی یا چه نهادی بوده، اما هرچه بوده است نتیجه این شده که ما انسان‌های توانمندی که بتوانند فرایند توسعه را در این کشور به پیش ببرند، پرورش نداده‌ایم.

یکی از خطاهایی که ما مرتکب شدیم و آن حذف نیمی از جمعیت کشورمان از حضور فعال و بهنگام در فرایند توسعه بود. براساس یک سیاست کاملا خطا، هیچ آمار رسمی‌ای از سهم جمعیت اقوام و زبان‌ها در کشور ما جمع‌آوری و منتشر نمی‌شود. اما براساس برآوردهای مختلف، جمعیت اقوام ایرانی غیرفارسی‌‌زبان در کشور ما بین ۴۲ تا ۴۹ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. ما در طول ٧٠ سال گذشته فرزندان نزدیک به نیمی از جمعیت کشور، یعنی اقوام غیرفارسی زبان کشورمان، را وادار کرده‌ایم از سال اول دبستان زبان فارسی بیاموزند و به زبان فارسی آموزش ببینند. فاز صفر توسعه در هر کشوری در دوران کودکی، در دبستان و پیش‌دبستان، شکل می‌گیرد.

هرچه ما برای آینده کشورمان می‌خواهیم، باید بذر آن را در این سنین بکاریم. ما با اين روش آموزش زبان فارسی بر کودکانی که زبان مادری‌شان فارسی نیست، آنان را با یک توقف چندساله در حساس‌ترین سال‌های عمر در فرایند اجتماعی‌شدنشان روبه‌رو می‌کنیم. اینکه ۶۷ درصد مردودی دانش‌آموزان پایه یک و دو دبستان متعلق به ۹ استان دوزبانه کشور است، مؤید چنین مشکلی است. کودکان ایرانی غیرفارسی‌زبان وقتی سرانجام با زبان فارسی کنار می‌آیند و آن را یاد می‌گیرند که سنین کودکی را از دست داده‌اند؛ سنینی که سرنوشت‌ساز‌ترین دوره برای یادگیری و تمرین ویژگی‌هایی است که بعدا برای حضور مؤثر و مستمر در فرایند آفرینش توسعه، مورد نیاز است.

ما توجه نکردیم زبان مادری، فقط زبان سخن‌گفتن نیست، زبان عاطفه، زبان احساس و زبان زندگی فرد است. زبان مادری زبان درونی انسان‌هاست و فرایند تفکر نخست در زبان درونی هر فرد رخ می‌دهد و سپس به زبان گفتاری او ترجمه می‌شود. مطالعات نشان داده است در گروه‌های جمعیتی دوزبانه‌ها اگر زبان مادری را خوب یاد گرفته‌ باشند، مغز آنان در پردازش اطلاعات هیجانی و حوزه دریافت معنایی توانایی بیشتری دارد. درواقع ما با آموزش‌ندادن زبان مادری و آموزش زبان فارسی به کودکانی که زبان مادری آنها فارسی نیست، در همان سنین کودکی، تکامل زبان درونی و زبان تفکر آنان را متوقف می‌کنیم و آنان با تحمل فشارهای روانی و روحی زیادی و با چند سال تأخیر، سرانجام می‌توانند به زبان جدید، تفکر کنند و سخن بگویند. اما آنچه دراین‌میان از دست رفته است، فرصت‌های تکامل ابعاد پرورشی و وجودی آنهاست که توانایی‌های ارتباطی و توسعه‌آفرینانه آنها را شکل می‌دهد.

درواقع ما با اين روش آموزش زبان فارسی، فرایند تکامل ذهنی و شخصیتی نزدیک به نیمی از جمعیت کشور خود را برای چند سال کُـند یا متوقف می‌کنیم و فرصت‌های آنان را به سود کودکان فارسی‌زبان، محدود می‌کنیم و به‌این‌ترتیب فرصت‌های عمومی حضور در فرایند توسعه در استان‌هایی که جمعیت آنها غیرفارسی زبان است، را فرو می‌کاهیم. شاید بخشی از شکاف و عدم توازن توسعه که میان استان‌های مرکزی و استان‌های مرزی کشور وجود دارد، ناشی از همین مسئله باشد. یعنی با وجود آنکه در گذشته بودجه‌های مناسبی برای توسعه برخی استان‌های محروم اختصاص یافته است، اما آن استان‌ها همچنان محروم مانده‌اند. درواقع ممکن است ما عملا با آموزش زبان فارسی بر کودکان استان‌های دوزبانه، یک وقفه چندساله در فرایند شکل‌گیری شخصیت و توانایی کودکان این مناطق ایجاد ‌کنیم و همین آغازی بر توزیع ناعادلانه فرصت‌ها بین منابع باشد. علاوه بر همه ر‌فتارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیگر، این شکل از روش آموزشی نیز یک نقصان است که ما در ٧٠ سال گذشته انجام داده‌ايم.

زبان مادری مثل معماری بومی است. آیا رواست ما همه خانه‌های روستایی یا ساختمان‌های بومی مناطق مختلف و شهرهای تاریخی کشور را تخریب کنیم، به خاطر اینکه چرا معماری‌شان مانند معماری تهران نیست؟ اگر نه، پس چرا بر سر زبان مادری اقوام که میراث تمدنی و جزئی از ثروت هر جامعه است، چنین می‌آوریم؟  

چه تناقضی است که ما از یک‌سو سرمایه‌های زیادی را برای حفظ کتبیه‌ها و آثار تاریخی خرج می‌کنیم و از سوی دیگر، سرمایه‌های زیادی را برای محدودکردن زبان زنده مادری اقوام ایرانی غیرفارسی‌زبان صرف می‌کنیم.  زبان مادری ابزار بسط سرمایه اجتماعی است و تخریب آن یعنی تخریب سرمایه اجتماعی.  

 

نویسنده
محمدهادی محمدی
منبع
روزنامه شرق- دوشنبه ۶ دی ۱۳۹۵ - شماره ۲۷۶۰
Submitted by editor71 on