هرگاه سخن از افغانستان به میان میآید، کلماتی چون جنگ و مواد مخدر به ذهن متبادر میشود. دولت افغانستان از زمان سقوط دولت طالبان بیوقفه درگیر جنگ بوده است و وقت و بودجه چندانی نداشته تا به بخش فرهنگ جامعه تزریق کند. به گفته ناظران ما در افغانستان، سازمانهای مردمنهاد بینالمللی نیز، چندان که باید در زمینههای فرهنگی در افغانستان فعال نیستند.
اینگونه است که فرهنگ، به بخش گم شده زندگی کودکان افغانستانی حتی در شهرهای بزرگ بدل شده است، چه رسد به مناطق دورافتاده که حتی خودروهای شاسی بلند هم توانایی رسیدن به آنجا را ندارند. در چنین شرایطی است که صابر حسینی، ناظر ما در افغانستان سعی کرده است تا تغییری ایجاد کند.
او هر هفته سوار بر دوچرخه میشود، جعبهای پر از کتاب روی دوچرخه خود قرار میدهد و به روستاهای اطراف بامیان میرود تا به کودکان این روستاها کتابی به امانت بدهد. نتیجه آنکه آقای حسینی به چهرهای محبوب برای کودکان روستاها بدل شده و شخصیتی منفور برای طالبان منطقه.
«کودکان اسلحههایشان را جمع کردند و جایش کتاب گرفتند»
صابر حسینی، ناظر ما در افغانستان و بنیانگذار "بنیاد کودک"در بامیان:
من از شش ماه پیش کارم را شروع کردم. در ابتدا تنها ۲۰۰ جلد کتاب داشتم که تمامی آنها داستانهای ساده برای کودکان بود. پول خرید این کتابها را نیز برخی خیرین در داخل و خارج از افغانستان که به پروژه من علاقهمند شده بودند پرداخت کردند. من به دلایل مختلف با دوچرخه به این مناطق دورافتاده میروم. اولین دلیل آنکه ما پول کافی برای کرایه خودرو و رفتن به این مناطق دورافتاده نداریم. دلیل دوم اینکه بسیاری از این مناطق اساساً با هیچ خودرویی قابل دسترسی نیستند و دلیل سوم اینکه طالبان در بسیاری از حملات نظامی خود از دوچرخه به عنوان یک سلاح انفجاری استفاده میکند، من خواستم به صورت نمادین بگویم که میشود با دوچرخه میتوان فرهنگ و عشق را به جای خشونت و مرگ منتقل کرد.
حالا پس از شش ماه حدود ۶۰۰۰ کتاب داریم و ۲۰ داوطلب دیگر نیز برای کمک به این پروژه به من پیوستهاند و هر هفته کتابهای قدیمی را از ۱۵۰۰ کودک در روستاهای مختلف منطقه بامیان میگیرند و کتابهای جدید به آنها میدهند. حالا حتی چند فرد بزرگسال نیز به مشتریان دائم ما بدل شدهاند. من خودم به شخصه کتابها را انتخاب میکنم. در ابتدا از کتابهای بسیار ساده شروع کردیم و حالا بعد از شش ماه این کودکان قادرند که رمانها و کتابهای جدیتری بخوانند. ما حالا رمانهایی از ویکتور هوگو، جک لندن، خالد حسینی، سن اگزوپری، صمد بهرنگی و شاهنامه فردوسی را به بچهها قرض میدهیم.
اکثر کتابهایی که ما به بچهها میدهیم از ایران میآیند. کتابهایی که در داخل افغانستان چاپ میشوند بسیار انگشت شمارند.
یکی از کودکان نقشه قتل همسرم توسط طالبان را اطلاع داد
من هر بار که به روستاها میروم سعی میکنم در مورد موضوعی نیز با کودکان صحبت کنم. صحبتها بیشتر درباره صلح و پرهیز از خشونت و فاصله گرفتن از مواد و معتادین است. یکبار در یک روستا از اهمیت دوری از سلاح صحبت کردم، وقتی سپس به آن روستا بازگشتم کودکان تفنگهای پلاستیکی خود را جمع کرده به وند تا به من بدهند. در مقابل خواستهشان این بود که بچههای آن روستا پیش از روستاهای دیگر کتابشان را از میان کتابهای جدید انتخاب کنند. این لحظه، یکی از شیرینترین لحظات زندگی من بود.
همواره یکی از غصههای من این است که چرا امکانات مالی بیشتری در اختیار ندارم. همواره کودکان خردسال از من کتابهایی مانند "بتمن"و "پری دریایی"میخواهند اما هنوز پول خرید آنها را نداریم.
البته این ماجرا جنبه تاریکی هم دارد. من چندین بار تلفنهایی تهدیدآمیز نیز دریافت کردهام. آنها گفتهاند فقط باید کتابهای اسلامی به بچههای بدهم. از سوی دیگر طالبان همسرم را نیز که معلم بود تهدید کرد. همسرم در یکی از مناطق دورافتاده بامیان در این پروژه فعال بود و همچنین از حقوق زنان برای آنها حرف میزد. یک روز یکی از شاگردانش که اعضای خانوادهاش عضو طالبان هستند به او اطلاع داد که طالبان نقشه قتل او را کشیدهاند. همسرم مجبور شد کار معلمی خود را رها کند و دیگر به آن منطقه نمیرود.
کودکان در افغانستان در سه محیط پر از استرس و خشونت زندگی میکنند: خانه که باید با والدین خشن خود کنار بیایند، این مسئله دختران را بیشتر تحت تأثیر قرار میدهد. سپس باید در جامعهای پر از جنگ و خشونت و مرگ زندگی کنند و نهایتاً باید به مدرسهای بروند که غالباً معلمان آن کمسواد هستند و تنبیه بدنی در آن رایج است. در این پروژه ما با دادن کتاب به آنها سعی میکنیم برای مدت کوتاهی هم که شده، شادی و آسایش را به آنها هدیه بدهیم.