کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

من و عکاس در آن روستا غریبه بودیم؛ به سان همه غریبه‌های دیگر که به وقت آمدنشان و پرسه‌زدن در کوچه‌های روستا، نگاه اهالی روستا پی‌شان می‌دوید.

ولی روستاییان به اعتبار آقای مدیر با ما احوالپرسی گرمی می‌کردند و حتی برای خوردن چای تعارف می‌زدند که مهمان خانه‌های کاهگلی‌شان شویم. اهالی روستا برای آقای مدیر احترام زیادی قائل هستند. ۱۰ سال است که او را می‌شناسند. آقای مدیر، نه تنها سواد را برای بچه‌های روستایی به ارمغان آورده که گاه گره از کار مردم روستا هم بازمی‌کند. مردم روستا آقای مدیر و معلمان مدرسه را به خاطر باسواد بودن قبول دارند و حرفشان برای آنها مستند است. سیداسعد فیض، مدیر مجتمع آموزشی و پرورشی «شهید شاکر» در روستای «مارشک» است؛ روستایی در ۸۰ کیلومتری «مشهد». او باور دارد با تغییر افکار تک‌تک اهالی روستا می‌توان شرایط یک روستا را تغییر داد. فیض بیش از یک مدیر مدرسه برای اهالی روستا تلاش می‌کند. می‌گوید: روستاها برای بهره‌مندی از ظرفیت‌هاشان نیاز به آگاهی دارند و آگاهی از مسیر مطالعه و کتابخوانی میسر می‌شود.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

کتاب سوادآموزی برای یک مادر

آقای فیض نان‌های داخل سفره‌اش را برای سگ‌های روستا آورده چون در زمستان، سگ‌ها آذوقه ندارند. به یکی از پیچ‌ها که می‌رسیم خودرو را متوقف می‌کند. می‌گوید اینجا خانه یکی از شاگردان خوب مدرسه است. به خانه علی کوچولو می‌رویم. پدر علی، چوپان است و ۳-۲ ماهی می‌شود که برای چرای گوسفندان به منطقه سرخس رفته است. علی ۶ تا خواهر دارد و یک برادر بزرگ‌تر از خودش. کهنه و لاستیک نوزادی روی بند کنار دیوار خانه‌شان آویز شده و این یعنی یک بچه شیرخوار دارند. اینجا خبری از پوشک نیست. در زمستان هم باید کهنه‌های نوزادشان را بشویند. علی در نبود پدر، مرد خانواده است. برادر بزرگ‌ترش به سربازی رفته و مادر خانه منتظر است تا چند روزی را به مرخصی بیاید و به جای پدرش از گوسفندان در منطقه چرا، نگهداری کند. مادر علی کوچولو برایمان سفره می‌اندازد و می‌گوید: تعارف نکنید خانه خودتان است، اینجا صبحانه حسابی می‌چسبد.

بچه‌های روستا، سر صبح از خواب بیدار می‌شوند و اگر کاری باشد، انجام می‌دهند. تنها سرگرمی آنها برنامه‌های تلویزیون است و بس. خانم جان قربانیان، مادر علی کوچولو، خیلی هوای بچه هایش را دارد. مینا کلاس ششم است و علی کلاس سوم دبستان. در روستاها، بار تربیتی کودکان روی دوش مادر است. وقتی هم که پدر برای چرای گوسفندان، مدتی آنها را ترک می‌کند تمام بار زندگی روی دوش مادر می‌افتد. آقای مدیر می‌گوید سطح فرهنگی زنان این روستا از مردها بالاتر است؛ چون هم بیشتر درس خوانده‌اند و هم تمام مسئولیت زندگی را بر دوش دارند. به گفته او حدود ۱۰ ‌درصد از مادرها، پیگیر اوضاع تحصیلی و تربیتی فرزندانشان در مدرسه هستند. خانم جان قربانیان در داخل حیاط خانه، تنور زده و نان‌ها را خودش می‌پزد. مادر علی کوچولو که می‌خواهد با کتاب سوادآموزی، خواندن و نوشتن یاد بگیرد، سفارش کتاب را به آقای فیض داده بود.

جمع کردن ۱۵۰۰۰ جلد کتاب

از چند سال پیش کتابخانه‌های کلاسی در مدارس باب شد؛ جعبه‌ای فلزی یا چوبی که روی دیوار کلاس درس، مسئولیت نگهداری تعدادی کتاب را بر عهده داشت که البته تعداد سربازان کاغذی معمولا به ۱۰۰ جلد هم نمی‌رسید اما فیض، کتابخانه‌های کلاسی را از مدرسه روستای مارشک جمع و تمام کتاب‌ها را در یک کتابخانه مرکزی متمرکز کرد. او علاوه بر روستای «مارشک» در روستای «جُنگ» و «کریم آباد» هم کتابخانه مرکزی راه‌اندازی کرده است. بیش از ۷۰۰۰ جلد کتاب در کتابخانه روستای جُنگ جا خوش کرده است. کتابخانه مارشک هم حدود ۵۰۰۰ جلد کتاب دارد و در قفسه‌های ۳کتابخانه بالغ بر ۱۵۰۰۰ جلد کتاب جانمایی شده است.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

او با این کار می‌خواهد بچه‌ها را به کتابخانه رفتن عادت بدهد. انواع کتاب‌ها در کتابخانه روستا هست؛ از کتاب‌های رمان و شعر گرفته تا کتاب‌های کمک درسی و کنکور. او می‌گوید: اهالی روستا وقتی به کتابخانه بروند، قدرت انتخاب دارند ضمن اینکه خانواده‌ها هم می‌توانند به کتابخانه بروند.

قصه ایستگاه مطالعه، شنیدنی است. آقای مدیر ۲ سال پیش در مسیر رسیدن به مدرسه روستا، پیچ رادیو را باز می‌کند. مجری از پایین بودن سرانه مطالعه گله می‌کند و فیض تصمیم می‌گیرد برای اهالی روستا کاری بکند کارستان. آستین همت را بالا می‌زند و شروع می‌کند به تمیز کردن یک انباری در پایین روستا که یک زمانی طویله گوسفندها بوده و چند سالی به حال خودش رها شده بود. سر و دستی به در و دیوارش می‌کشد و میز و صندلی مطالعه در آن می‌گذارد! او می‌گوید: اینجا کتاب خیلی به درد ما می‌خورد. از دوستان وآشنایان، کتاب جمع می‌کند، کارتن‌ها را در صندوق عقب خودرو می‌گذارد و به کتابخانه روستا می‌آورد.

 

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

خانه به خانه

۲سال از راه‌اندازی ایستگاه مطالعه روستا می‌گذشت اما آنطور که انتظار داشت از آن استقبال نشد. وقتی از روستاییان می‌پرسید چرا نمی‌آیید؟ مردها بهانه کار می‌آوردند و زن‌ها بهانه دوری راه! فهمیده بود که زن‌های روستا شرمشان می‌شود از جلوی مردهایی که در سینه کش آفتاب نیمروزی به دیوار کاهگلی ایستگاه لم می‌دهند، عبور کنند تا به کتابخانه و ایستگاه مطالعه برسند. به ذهنش رسید حالا که اینها نمی‌آیند چرا ما سراغشان نرویم. در مسیرهای سنگلاخی روستا نمی‌شد با موتور و فرغون بالا و پایین رفت، بهترین راه این بود که کتاب‌ها را بار پالان یک الاغ بکند. الاغ ابوالفضل را برداشت و با کمک رضا (یکی از دانش‌آموزان مدرسه) به در خانه روستاییان رفتند، کتاب‌ها را درون پالان الاغ جاسازی و دفتری را خط‌کشی کرد تا کتاب‌هایی را که به زنان و دختران روستا امانت می‌داد در آن یادداشت کند. ۲ماه است که کتابخانه سیار روستا راه‌افتاده و مشتریان پروپاقرصی هم پیدا کرده است. بیشتر زنان و دختران روستا، باسواد هستند و در فصل زمستان فرصت کتابخوانی دارند. هفته‌ای یک روز به در خانه‌ها می‌رود، کتاب‌های امانی را پس می‌گیرد و کتاب جدید امانت می‌دهد.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

روستایی روزنامه خوان

کتاب‌ها داخل جیب پالان الاغ لق می‌زنند. در کوچه‌های خاکی و ناهموار روستا پرسه می‌زنیم. رضا زودتر از ما می‌دود و در خانه‌ها را می‌کوبد که بگوید آقای مدیر آمده است. فیض، تلی از روزنامه‌ها و مجلات را روی پالان جابه‌جا می‌کند. به واسطه یک دوست، روزنامه‌های برگشتی را گرفته و برای مردم روستا می‌آورد. می‌گوید: از چند سال پیش با ۳ تا از روزنامه‌های مشهد صحبت کردم که برای اهالی روستا، چند نسخه‌ای روزنامه بفرستند. موزع هر صبح، روزنامه‌ها را به راننده مینی‌بوس می‌دهد تا برای روستاییان بیاورد. اگر روزی روزنامه نرسد، مردم به آقای مدیر گله می‌کنند که چرا امروز روزنامه نیامد. اگرچه مدیران مطبوعاتی در حلقه توزیع‌شان، روستاها را فراموش کرده‌اند اما به همت آقای مدیر، اهالی روستای مارشک روزنامه‌خوان شده‌اند. برخی از روزنامه‌ها، تاریخ گذشته است اما فیض توصیه می‌کند که مردم صفحات تحلیلی و اجتماعی روزنامه‌ها را بخوانند چرا که فقط اخبار روزنامه‌ها کهنه می‌شود نه گزارش‌ها و مقالات.

 

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

تربیت مادرانی کتابخوان

آقای مدیر در این کتابخانه کوچک سیار، همه کاره است؛ هم مسئولیت تهیه کتاب‌ها را بر عهده دارد، هم سوارکردن شان روی پالان الاغ، هم بردنشان دم در خانه اهالی روستا، هم تبلیغ کردن برای کتاب‌ها، هم جویاشدن از سلیقه کتابخوانی اهالی روستا، هم نوشتن کتاب‌های امانی در دفترچه کتابخانه. زنان روستا به کتاب‌های ادبی، زندگی‌نامه و کتاب‌هایی برای کسب مهارت‌های زندگی علاقه‌مند هستند. از عمر کتابخانه سیار، ۲ ماه می‌گذرد و هنوز ابتدای راه است. آقای مدیر در گام نخست به‌دنبال علاقه‌مند کردن مردم به مطالعه است و در گام‌های بعدی، دسته‌بندی کتاب‌ها و طراحی خورجینی برای اینکه کتاب‌ها را بنا به سلایق و نیاز مخاطبین طبقه‌بندی کند.

خانم صمدی با تشویق آقای مدیر، دیپلم گرفته و به مطالعه علاقه‌مند است. او به فیض می‌گوید که کتاب‌هایی درباره سبک زندگی و تربیت فرزندان برایش بیاورد. کبری دختر جوانی است که کتاب‌ها را برانداز می‌کند. آقای مدیر می‌پرسد چه کتاب‌هایی را بیشتر دوست داری؟ سرش می‌افتد به سمت پایین و می‌گوید: کتاب رمان ندارین؟ زنی با بچه‌اش به جمع ما اضافه می‌شود. کودکش را روی دست جابه‌جا می‌کند و گوشه چادرش را به دندان می‌گیرد: کتاب درباره زندگی دارین؟ آقای مدیر کتاب «روش‌هایی برای تربیت بهتر فرزندانمان» را به او می‌دهد و می‌گوید: همیشه جلوی چشم بچه‌تان کتاب بخوانید تا از همین کودکی، کتاب را در دست مادرش ببیند و به کتابخوانی خو بگیرد. اگر از همین الان ببینید که مادرش یک کار مفید انجام می‌دهد به آن عادت می‌کند.

 

به یک چشم پزشک اهل دل نیازمندیم!

پیرمردها برای مطالعه مشکل دارند، فونت کتاب‌ها ریز است و سفیدی کاغذ چشم‌هایشان را می‌زند. به آقای مدیر می‌گویند که خواندن کتاب برایشان دشوار است. فیض روزنامه‌ای را به آقای مرجانی می‌دهد و می‌گوید: فونت اینها درشت است، روزنامه بخوان. آقای مرجانی از معدود پیرمردهای باسواد روستاست که کتاب می‌خواند. او کتاب خاک‌های نرم کوشک را خوانده چون شهید برونسی فرمانده خودش هم بوده، می‌گوید ۲سال دنبال این کتاب می‌گشته است. به فیض، سفارش زندگی نامه سرداران را می‌دهد. با خودم فکر می‌کنم خوب است که چشم پزشکی به این روستا بیاید و برای پیرمردهایی که سواد دارند اما چشمانشان کم سو شده، عینک تجویز کنند تا ریز بودن خط کتاب‌ها، مانعی برای کتابخوانی نشود و انگیزه‌شان را در نطفه خفه نکند.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

جشن تولدی برای همه دانش‌آموزان

آقای مدیر دست به ابتکارات جالبی هم زده است. او به معلمان گفته که تاریخ تولد دانش‌آموزان را یادداشت کنند تا طی یک برنامه زمان‌بندی برای تمام دانش‌آموزان، جشن تولد بگیرند. ما را می‌برد و بانک جایزه را نشانمان می‌دهد. دفتر و لوازم‌التحریر را در کاغذ روزنامه پیچیده و روی هم چیده است. به مادرها می‌گوید که در روز تولد فرزندنشان کیک تولد بپزند و مدرسه هم هدیه‌ای به بچه‌ها می‌دهد. آقای مدیر به جای کادوی تولد از خانواده بچه‌ها، گلدانی برای مدرسه خواسته است البته فقط درصورتی که بخواهند، اجباری در کار نیست. اینجا بابت هیچ‌چیزی از خانواده‌ها پول نمی‌گیرند چون باور دارند که اتفاقات خوب را می‌توان با همین امکانات محدود رقم زد.

فیض می‌گوید: کار کردن در مدارس روستایی، حال بیشتری دارد. اگر مدتی در چنین فضایی باشید دیگر حاضر نیستید در مدارس شهری کار کنید. او ۲ دختر دارد؛ یکی دانشجوی مامایی است و دیگری کارشناسی ارشد مهندسی عمران دارد. همسرش هم معلم است. او می‌گوید: زنان و دختران برای اصلاح و تغییر جامعه بسیار اهمیت دارند.

جمعیت دختران روستا بیشتر از پسرهاست. دخترها اگر تا زیر ۱۸سال ازدواج کردند که راهی خانه بخت شده‌اند و درگیر زندگی، در غیراین صورت باید در خانه بمانند و کارهای برادر و پدرشان را انجام دهند. دخترهایی هم که دیپلم بگیرند شانس ازدواجشان بسیار پایین می‌آید؛ دختری که به ۲۰سال برسد دیگر کسی سراغش نمی‌آید و احتمال مجرد ماندنش زیاد است. در روستای مارشک زنان و دخترها میل بیشتری به درس خواندن دارند اما مدرسه روستایی فقط تا کلاس ششم، کشش پذیرش دارد و برای رفتن به مقاطع بالاتر باید در شبانه‌روزی درس بخوانند.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

راه‌اندازی سالن ورزشی «تختی»

بسیاری از کارهای روستا به همت معلمان و مدیر مدرسه انجام می‌شود. طی رایزنی‌هایی که داشتند یک سالن ورزشی از دهیاری روستا گرفتند و بنر آن را نصب کردند. اسم سالن ورزشی را «تختی» گذاشته‌اند. فیض می‌گوید: می‌خواستیم جوان‌ها را از پایین روستا جمع کنیم و به سالن ورزشی بیاوریم چون اکثر آنها برای قلیان کشیدن به باغ‌ها می‌روند، درحالی که اگر سالن ورزشی داشته باشند، میل به ورزش کردن در آنها زیاد می‌شود. بنا دارند که زنگ‌های ورزش هم بچه‌های مدرسه را به سالن ورزشی بیاورند به‌ویژه در فصل زمستان و سردی هوا. 

برای بانوان روستا هم ساعاتی درنظر گرفته شده که به سالن ورزشی بیایند و با چند دقیقه ورزش روزانه، سلامتشان تضمین شود.

 

در دل کوه‌های هزار مسجد

معلمان مدرسه روستای مارشک از شنبه تا چهارشنبه را در مدرسه هستند، آنها در ۲ شیفت تدریس می‌کنند. چند سال است که سرانه مدارس پایین آمده اما آنچه اهمیت دارد انگیزه مدیر برای رسیدن به اوضاع مدرسه است؛ انگیزه‌ای که فیض دارد. مدرسه روستای مارشک ۴ معلم دارد و ۱۲۰ دانش‌آموز در ۲ شیفت صبح و عصر. آقای مدیر می‌گوید: جمعیت دانش‌آموزی روستایی بسیار کم شده است. ۸-۷ سال پیش حدود ۲۴۰ دانش‌آموز داشتیم.

مجتمع آموزشی پرورشی «شهید شاکر» ۶ روستا را در دل کوه‌های ۱۰۰۰ مسجد تحت پوشش قرار‌می‌دهد. علاوه بر روستای «مارشک» در روستای «جُنگ» ۱۲ دانش‌آموز، روستای «بلغور» حدود ۶۰ دانش‌آموز، روستای «خرکت» حدود ۷۰-۶۰ تا و روستای «دربیابان» هم حدود ۱۳-۱۴ تا. روستای «کریم آباد» هم ۲ دانش‌آموز کلاس پنجمی و ششمی دارد که هر روز با آقای معلم به مدرسه مارشک می‌آیند. این روستا حدود ۳۵۰ خانوار دارد که البته در زمستان، جمعیت روستایی کمتر می‌شود و تابستان‌ها به‌خاطر کشاورزی و باغداری، راهی این روستای کوهستانی خوش آب و هوا می‌شوند.

کتابخانه سیار روی پالان یک الاغ

 

«دیوار همدلی» در روستای مارشک

آقای مدیر در گوشه‌ای از ایستگاه مطالعه روستا، میخ‌های دیوار همدلی را کوبیده است. هربار که از مشهد به روستا می‌آید، لباس‌های قابل استفاده اطرافیان و آشنایان را جمع می‌کند و سپس روی رخت‌آویزهای دیوار همدلی می‌آویزد. او شعار «لازم داری بردار، لازم نداری بزار» را گوشه رخت‌آویزها چسبانده است تا مهربانی را به مردم روستا، یادآور شود. می‌گوید: در بین آشنایان، لباس‌های نوزادان که چندبار استفاده شده و قابل‌پوشیدن است به روستا می‌آورم، اینجا خیلی لازم است.

همه عشق و صفاست

سید اسعد فیض ۲۸ سال سابقه کار دارد و ۱۰ سال پیش به روستای «مارشک» آمد. او سال۸۴ نیاز به اضافه کار داشت و به همین خاطر به این روستا آمد اما سال‌های بعد را خودش ماندگار شد. به باور او، اینجا باید عشق داشته باشی تا بمانی. تدریس برای دانش‌آموزان روستایی هم سخت است و هم آسان. سختی آن به خاطر ضعف در پایه آموزشی و هم زبان نبودنشان است. بسیاری از بچه‌های این روستا به زبان خاص این منطقه که زبانی میان کردی و ترکی است صحبت می‌کنند. خانم ریحانی، معلم پایه اول و دوم این مدرسه است که به همراه همسر و دخترش در روستا زندگی می‌کند. در سال اول، زبان بچه‌ها را نمی‌فهمید. مدتی زمان برد تا معلم و بچه‌ها به همزبانی رسیدند و دانش‌آموزان یاد گرفتند که در مدرسه باید به زبان فارسی صحبت کنند. البته کم‌بودن تعداد دانش‌آموزان، کار را برای معلمان نسبت به مدارس شهری آسان‌تر کرده است.

آقای منصوری، معلم پایه ششم است. او ۲۰ سال سابقه کار دارد و از اول تا آخر هفته در روستا، بیتوته می‌کند. آدم خاصی است؛ معلم منظمی که سرش به کار خودش است و بیشتر از زمان کاری برای مدرسه وقت می‌گذارد و زحمت می‌کشد. او می‌گوید بچه‌های پاک و معصوم، آدم را به این سمت می‌کشانند. در شهر برایش جا زیاد است اما خودش روستا را دوست دارد. کلاس زیبایی دارد. دیوارهایی پر از کاردستی، کف کلاس پر از گل و گیاه، پنجره‌ای رو به کوه‌های برفی. می‌گوید هر چه در روستا هست فقط صفا و پاکی است.

آقای محمدی هم با نیم قرن سابقه کار، معلم کلاس پنجمی‌هاست. او هم معلم است و هم معاون مدرسه. نیمکت دانش‌آموزان در کلاس او، به‌صورت دایره‌ای چیده شده و وسط کلاس هم گلخانه‌ای باصفا راه انداخته‌اند. بچه‌ها وظیفه دارند که هر روز به گل‌های وسط کلاس آب بدهند و از گلخانه کوچک کلاسشان مراقبت کنند. گاهی هم فرصت شود، بچه‌ها در گلخانه کلاس، گل می‌کارند و با مراحل رشد گیاهان هم آشنا می‌شوند.

آقای صفایی هم که پایه سوم را معلمی می‌کند با زن و بچه‌اش به روستای کریم‌آباد کوچ کرده است. او هر روز صبح، دوتا از دانش‌آموزان کریم آباد را به مدرسه روستای مارشک می‌آورد. دوتا از دانش‌آموزان دوره راهنمایی را هم به مدرسه شبانه روزی می‌برد و آخر هفته برمی‌گرداند. آقای نیکوکار هم معاون اجرایی مدرسه برایمان سنگ تمام می‌گذارد و ناهاری خوشمزه بار می‌گذارد. با وجود او، کاری در مدرسه روی زمین نمی‌ماند.

نویسنده
زهره کهندل
منبع
همشهری آنلاین
Submitted by editor3 on