آرزو به دلم مانده یک بار هم که شده، بین تمام اخبار و مقالهها و برنامههای مربوط به کتاب و کتابخوانی، روز جهانی کتاب کودک و هفتهی کتاب و نمایشگاه بینالمللی کتاب و ...، دربارهی «کتاب الکترونیکی» - ایبوک – هم چیزی گفته بشود، برنامهای یا طرحی اجرا بشود، یا از همهی اینها بدتر (!) اعلام بشود قبل از این که موهای کودکان و نوجوانان فعلی سفید بشود، تارنماهایی ویژهی کتاب الکترونیکی برای کودکان و نوجوانان ایرانی راهاندازی شد - نه این که «خواهد شد».
البته یکی از آن تارنماهای جذاب و دوستداشتنی، با امکانات خوب و مدرن برای مطالعهی بَرخط (آنلاین)، بدون نیاز به ثبتنام و وارد کردن پست الکترونیکی و گذرواژه، بدون دریافت هزاران پیام «خطا در سیستم» و البته با ناوبَری آسان و دلنشین. نه از آن تارنماهای کُند و سنگین و زشت که در حالی که تارنماهای پیشرفتهی دنیا دارند در «وب ۲» و «وب ۳»، امکانات فول و رایگان به بچهها ارائه میدهند؛ هنوز با وب ۱ زغالی و فونتهای ناخوانای ریز و فقط با اکسپلورر کار میکنند، آن هم با ناوبَری بهشدت ناراحت (!) و آزاردهنده، پُر از منوهای درهم و برهم، تبلیغات چشمکزن و با فرمتهای ماقبل تاریخ و ناسازگار با سیستمهای ما.
همیشه از ما خواسته میشود بیشتر و بیشتر و بیشتر کتاب بخوانیم. در حالی که دیگر، تمام فعالیتهای ما با رایانه و اینترنت است.
دوست داریم با رایانه و اینترنت، کتاب بخوانیم. برای ما، این که در اتوبوس بین شهری یا در قطار و مترو بنشینیم و توی لبتاب کتاب بخوانیم، خیلی جالب است. ولی وقتی منبعی نیست و حتی در خود تارنمای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم چیزی برای خواندن یافت مینگردد، چه باید بکنیم؟! آنقدر «جیتی ساندرز» و «جام جهانی» و «جنگ خانها» بازی کردهایم که دیگر همهی مراحلشان را حفظ شدهایم و توی سه سوت، بازی را یک دور میرویم و برمیگردیم. صدای همهی مسلسلها و فریادها برایمان یکنواخت شده است و دلمان را میزند. چت و مسنجر که بماند.
از بُعد دیگر، همهمان در آپارتمانهای کوچکی زندگی میکنیم و مدام در حال اسبابکشی هستیم. دیگر نمیشود، یعنی نمیتوانیم جعبه جعبه کتاب داشته باشیم. یا گاهی وقتها «دوست نداریم» که داشته باشیم، حتی شکل الکترونیکیاش را. من خودم بیشتر وقتها دوست دارم کتاب را بَرخط بخوانم – بیاموزم، یادداشت بردارم و ... – و تمام! دوست ندارم هر کتاب الکترونیکیای که میخوانم را بارگذاری هم بکنم و در رایانهام ذخیره کنم. ولی دوست دارم کتابهای الکترونیکیای که میخوانم، آدرسها و پیوندهای پایدار و ثابت و تعییرناپذیر در اینترنت داشته باشند و هر بار که دوست داشتم یا لازمم شد، بتوانم با خیال راحت، بارها و بارها به آن رجوع کنم یا با دوستانم آن را به اشتراک بگذارم یا معرفی کنم.
از بُعد چهارم، خیلی از ما، به نقاط مختلفی از سطح کُرهی زمین برده شدهایم؛ به هزار و یک دلیل. نمیدانم تقصیر این گروه از ما چیست، ولی شاید سالها طول بکشد تا وضعیتمان مشخص بشود، و به جایی برسیم که بتوان به آن گفت «خانهی خودمان»؛ و در آن خانه، اتاقی داشته باشیم، کتابخانهی کوچکی دست و پا کنیم، با خیال راحت شروع کنیم به خریدن کتابهای دلخواهمان و آنها را در کتابخانهمان به ردیف بچینیم؛ بعد، برویم و بیاییم و با دلخوشی کتابی را باز کنیم و بخوانیم. برای این گروه از ما، کلاً کتابخانهی عمومیای که بشود در آن یک دل ِ سیر، کتابهای فارسی گوناگون و جدید خواند، کمیاب، و در بیشتر جاها، اساساً نایاب است. این عده از ما، مدام مجبور به خانهبهدوشی هستیم. البته نه فقط در سطح یک شهر، بلکه در بین شهرها یا از آن بدتر، در بین کشورها! برای همین همیشه باید مراقب باشیم تا بارمان از دو چمدان و سه ساک دستی بیشتر و سنگینتر نشود. و باز برای همین، حتی فقط چند جلد، هم، در روز حرکت، هیچ چیز نیست جز دردسر.
راستیراستی، آیا میشود یک بار هم که شده دربارهی «کتاب» با فرمت جدید، یعنی «کتاب الکترونیکی» که من همیشه به آن میگویم «یار مهربان از نوع دوم: یار مهربان۲»، برای ما چارهای پیدا بشود؟ آیا امکان دارد قبل از این که کودکی و نوجوانی ما تمام بشود، بهغیر از این چند تا کتاب الکترونیکی زهوار دررفتهای که پُر از اشتباههای تایپی و نگارشی است و هزاران کپی – فقط و فقط – از همان چند تا، در سایتهای مختلف «در دسترس ما کودکان و نوجوانان عزیز» قرار گرفته است؛ کتابهای الکترونیکی جدید و متنوع دیگری هم بتوانیم پیدا کنیم و بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم؟ آیا امکان دارد به گروه خیلی زیادی از ما که در خارج از کشور هستند و به این که آنها هم کتاب دوست دارند و میخواهند کتاب بخوانند هم توجهی بشود؟
راستی، چرا در حالی که «ایبوک» برای تمام دنیا، عزیز و گرامی، و حسابی مورد توجه است، سختافزار مخصوصش را هم ساختهاند و برایش یک اسم کوچولوی شستهرفته دارند؛ ما مجبوریم بگوییم «کتاب الکترونیکی»؟! چرا یک اسم یا یک واژهی قشنگ و دوستداشتنی برای آن نداریم؟! نکند برای این است که ما اصلاً آن را به رسمیت نمیشناسیم؟!
نویسنده: رامن