۱۶ عنوان کتاب طنز انتخاب کردم و به کلاس بردم و به بچهها اطلاع دادم که این ساعت نگارش، برنامه متفاوتی داریم. از تعدادی کتابها متنهایی را قبلاً انتخاب کرده بودم که هم موضوع جالب اجتماعی تفکر برانگیز داشت و هم خنده دار بود. کتابها را یکی یکی برمیداشتم و بعد از خواندن قسمتی، آن را روی صندلیهایی که کنارهم چیده بودم میگذاشتم در حالی که بچهها اصرار میکردند بقیهاش را هم بخوانم و من نمی پذیرفتم. تعدادی از کتابها را به وسیله نویسندهایشان معرفی می کردم و در مورد بعضی دیگر، مضمون کتاب را توضیح می دادم.
در پایان در حالی که بچهها از خوشحالی و شدت خنده روی صندلیهایشان بند نبودند.نمایشگاهی با ۱۶ عنوان کتاب در مقابلشان بود. توضیح دادم که نوشتههای طنز چگونه است و تفاوت آن را با هزل و فکاهی بیان کردم. سپس اعلام نمودم که میتوانند از کتابها هر کدام را که بیشتر دوست داشتهاند بردارند و به تنهایی و یا گروهی بقیهاش را تا آخر ساعت بخوانند.
خواندن با شور و شوق تا پایان ساعت ادامه داشت. نظر خواهی از بچهها به طور خلاصه این بود: " تمام این ساعت خواندیم، خندیدیم و یاد گرفتیم. همیشه همین کار را انجام دهید."