نهضت قریشی از مروجان پر کار ادبیات کودکان در اصفهان در هفته گرامی داشت یاد پروین دولتآبادی شاعر نامدار کودکان و بزرگسالان، شعرهای پروین دولت آبادی را با کودکان سهیم شد وکلام او را بار دیگر در ذهن کودکان ونوجوانان اصفهانی جاری ساخت تا دمی با پروین به زیبایی های زندگی بیاندیشند.
این نشستها با کودکان و نوجوانان در محل انجمن دوستداران کتاب کودک اصفهان و مدرسه راهنمایی دخترانه آزاده در اصفهان نشان داد، شعرهای پروین که از جان او برخاسته بود، چگونه با گوهر وجود کودکان و نوجوانان در میآمیزد و تخیل آنها را پرورش میدهد.
با هم دو گزارش نهضت قریشی را بخوانیم و ما نیز تلاش کنیم در هر کجا که هستیم کودکان و نوجوانان خود را از این گنجینه ناب بهره مند سازیم :
در خیال سوار بر قایق ابر به شهر آسمان سفر کردند!
در نشستی که با کودکان درانجمن دوستداران کتاب کودک اصفهان داشتم، ابتدا از كودكان پرسیدم كه درباره پروین دولتآبادی چه میدانید؟ چند نفر شعر او را كه در موقع گفتوگو در مورد دوستی خوانده بودیم، به یاد آوردند و دو سه نفر هم فقط میدانستند شعری از او در كتاب دبستانشان بوده است. صحبت كوتاهی درباره زندگی او با تكیه بر كارهای انسان دوستانهاش و نقش او برای كودكان كردم ...
شعر «قایق ابر» را در اختیارشان گذاشتم. یك بار با صدای بلند شعر را برایشان خواندم بعد خواستم همه با هم بخوانیم. جمع را به ۵ گروه تقسیم كردم و ۵ قسمت شعر را به صورت فزاینده خواندند. قسمت اول را گروه ۱، دوم را گروه ۱ و ۲، سوم را گروه ۱ و ۲ و ۳ و ... و بعد دوباره اما این بار قسمت اول را گروه ۵، دوم را ۵ و ۴، سوم را ۵ و ۴ و ۳ و...
احساس كردم آهنگ واژهها و مفهوم شعر را درك كردهاند.
از آن ها خواستم پشت سر هم دور حیاط حركت كنند چشمهایشان را ببندند و در خیال سوار بر قایق ابر به شهر آسمان سفر كنند. در موقع حركتشان شعر را به خیالانگیزترین صدا و شكل ممكن میخواندم. وقتی نشستند فرصتی دیگر دادم تا چشمهایشان را ببندند و سفری دوباره داشته باشند و خودم آرام و خیالانگیز میپرسیدم كجایی؟ چگونه به ابر رسیدی؟ آنجا چه میكنی؟ با اینجا چه فرقی داره؟ چه میبینی؟ كسی هم هست؟ دلت میخواهد برگردی؟ و...
چشمهایشان را كه گشودند از آن ها خواستم درباره سفر خیالیشان بنویسند و بعد از آن ها خواستم نوشتههایشان را برای هم بخوانند و دیگران را در تخیل خودشان سهیم كنند.
گروهی از بچهها به طرز معجزهآسایی از زمین روی درخت رفتند. قایق ابر آن ها را سوار كرد، چون نمیتوانست حركت كند، باد به كمكش آمد، اول خیلی میترسیدند، ولی كمكم آرام شدند. جایشان نرم بود، از سكوت و آرامش، نظم و قانون، مهربانی و لطافت و نبودن قانونشكنی لذت بردند سوار ماشینهایی از جنس جاذبه شدند. در خانههایی از جنس نور از مهماننوازی مردم شهر آسمان لذت بردند. شهر آسمان آن قدر بزرگ بود كه نمیتوانستند خیابانی را یاد بگیرند. بهرام (مریخ) راهنمای آن ها شد و كهكشانها را به آن ها نشان داد. كاخ خورشید و وزیرش ماه را دیدند، لالایی ماه برای ستارگان را شنیدند، گرسنه شدند، پشمك خریدند، كلوچه ابری خیلی خوشمزه بود. فروشنده گفت همین پول كم شما كافی است. در پارك پیاده شدند با ابر كوچولوها بازی كردند. باد زمزمه كرد. وقت بازگشت فرارسید. نمیخواستند بازگردند، فرار كردند، اما باد آن ها را در هوا گرفت و گفت، من حتماً باید شما را به خانهتان برسانم.
ابرها كشتی شدند، ماه و ستارگان به بدرقه آمدند و دوباره خود را روی درخت كهن حیاط دفتر انجمن یافتند و فرود آمدند.
دلم نمیخواست از این فضای تخیلی كه بچهها با نوشتههایشان ساخته بودند بیرون بیایم. از بچهها خواستم برای جلسه بعد یك كتیبه (كتاب آكاردئونی) تصویری یا تصویر و نوشته از سفر خیالیشان تهیه كنند. در فضای شاد و آزاد بچهها به عالم تخیل رفتند؛ بازی كردند؛ نوشتند؛ خواندند و از یكدیگر آموختند. نامش زنده و یادش جاوید باد
رود نغمهخوان
به یاد پروین دولتآبادی با دانشآموزان مدرسه راهنمایی دخترانه آزاده در اصفهان نشستی داشتم. شعر «كوه سربلند» را در اختیار دانشآموزان گذاشتم. فرصت دادم هر یك به تنهایی شعر را بخواند تا در حد توان آهنگ واژهها را درك كند.
شعر را بلند و شمرده با توجه به احساس درونی واژهها خواندم و از آنها خواستم دستهجمعی شعر را با همان لحن بخوانند. كلاس را به چهار گروه تقسیم كردند (چون شعر چهار قسمت داشت) و از آنها خواستم قسمت اول را گروه ۱، قسمت دوم را ۱ و ۲، قسمت سوم را گروه ۱ و ۲ و ۳، .... بخواند بار دوم قسمت اول را گروه ۴ دوم را ۴ و ۳ و ...
یك بار هم خواستم تك تك و به دنبال هم هر كدام یك مصراع از شعر را بخوانند.
چند سؤال كردم: شاعر برف را به چه چیز تشبیه كرده؟ برف چه عملكردی دارد؟ عكسالعمل كوه در مقابل آمدن فصل سرد چیست؟ در قسمت چهارم شعر شاعر چه پیامی میدهد؟
بیت «سختی است و مرد زندگی / خم نمیشود به زیر بار» را برای گفت وگو انتخاب كردم و برای شروع از دانشآموزان پرسیدم آیا بین انسان ها اطرافشان كسی را میشناسند كه این شعر در مورد او درست باشد؟ خودم حوادث مختلف زندگی خانم توران میرهادی و عكسالعملهای ایشان را كه چگونه غمهای بزرگ را به كارهای بزرگ تبدیل كرده اند، بیان كردم كه همه دانشآموزان را به تحسین و شگفتی كشانده بود و مشتاق دیدار ایشان. بعد از صحبت من یكی از دانشآموزان هم سرگذشت و عملكردهای یك انسان مصیبت دیده دیگر را تعریف كرد كه استوار مانده و خم نشده بود.
كلاس را به گروههای ۳ ـ ۴ نفره تقسیم كردم و خواستم هر گروه به كمك هم در نقش رود سرودی و نغمهای، حرفی و كلامی آماده كنند به طوری كه بعد اجرا كنند.
موقع اجرا گروهی آبشار شدند و فرو ریختند، گروه دیگر در گذر از دشت و صحرا خواندند و علفها و درختان را سیراب كردند. گروهی از دماوند جاری شدند، دامن كوهسار را شستند و سبب شدند نرم نرمك بوی سرسبزی علفزاران در دشت بپیچد و درختان سیراب شوند.
گروهی نغمه رودی را سرودند كه از كنار سنگها رد میشود، شرح كارهایش را میدهد و میخواهد هر طور شده بگذرد. كلاس غرق شادی و خنده و فعالیت بود.
تخیل دانشآموزانم بارور شد؛ لذت كار گروهی را چشیدند، اعتماد به نفسشان تقویت شد، خواندند، نوشتند، سخن گفتند، صحنه نمایش ساختند و از یكدیگر آموختند و... به گفته خودشان درس و خنده دلنشین بود.
همه گروه ها را تشویق كردیم در فضایی به شوق آمده، شاداب، پرانرژی همراه با احساس توانمندی زنگ خورد. از دانشآموزان خواستم برای جلسه بعد هر كدام «قصه ابر و باد» را بنویسند تا مجموعه قصههای ابر و باد درست كنیم.
دانشآموزان من به یاد پروین دولتآبادی رود نغمهخوان شدند ای كاش بود و میدید.