تمام تصویر را ببینیم
در آینه چه کسی را میبینیم؟ خودمان؟ چه چیزی را میبینیم؟ چه چیزی از خودمان در آینه بیشتر به چشممان میآید؟ خودمان را چگونه میبینیم؟ بهتر از چیزی که هستیم یا بدتر؟ بهتر یا بدتر بودن را چهگونه میسنجیم؟ در آینههای گوناگون، تصویرهای متفاوتی از خودمان میبینیم؟ تاکنون در آینهی دیگران، خودمان را دیدهایم؟ از کسی خواستهایم ما را توصیف کند؟ توصیفهایاش را چهقدر به خودمان نزدیک دیدیم یا دور؟ تصویری که دیگران از ما دارند، ناراحتمان میکند یا خوشحال؟ برایمان مهم است این تصویر چهگونه باشد؟
یک گزارش از تلویزیون میبینیم. در همان ساعت و مکانی گرفته شده که ما هم در آنجا حضور داشتیم. دنبال خودمان نمیگردیم؟ برخی از ما حضور در شبکههای اجتماعی را دوست داریم، برخی نه. از گروه دوم هم که باشیم اگر زمانی چیزی دربارهی ما در این شبکهها منتشر شود، برایمان مهم است. هرچهقدر خودمان را از دنیا دور نگه داریم، دنیا دور از ما نیست. فضاهای خصوصی ما ممکن است عمومی شود و فضاهای عمومی برای خیلی از ما، خصوصی شده است. برخی از ما عادت داریم تمامی رخدادهای روزانهمان را در شبکههای اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذاریم. «خصوصی» و «عمومی»، معنایاش در دنیای امروز متفاوت شده است. تصویر ما همه جا میتواند باشد و هیچجا! اما ما همیشه در همه جا دنبال تصویر خودمان میگردیم.
دیدن، بد نیست. دیده شدن، بد نیست. اما عادت به دیده شدن و دیدن، ما را از دیگران دور میکند. اجازه نمیدهد آنها را دوروبرمان احساس کنیم. اجازه نمیدهد تصویری از دیگران ببینیم. اجازه نمیدهد تمام تصویر را ببینیم!
کتاب «از این طرف نگاه کن» تمرین دیدن است.
«شیری در جنگل قدم میزد که به یک تابلوی نقاشی رسید.» تابلوی نقاشی در جنگل؟ شیر از دیدن تابلو تعجب نمیکند، تصویر درون تابلو برایاش عجیب است: «با خود گفت: چه نقاشی عجیبی!» و چه میکند؟ : «با دقت به آن نگاه کرد.»
و کم کم همه میآیند، یک خرس، یک روباه، یک خروس و یک قورباغه. شیر چه میگوید به آنها: «نگاه کنید این نقاشی یک شیر را نشان میدهد.» نقاشیِ این تابلو را ببینید، شگفت است. علی خدایی، نویسنده و تصویرگر و طراح کتاب، هم داستان شگفتی نوشته و هم به زیبایی تصویرگریاش کرده است. همه چیز در این کتاب سر جای خودش است.
و شیر چه میکند؟: «شیر بیشتر توضیح داد.» در تصویر، شیر روی دو پایاش بلند شده و با یکی از دستهایاش به نقاشی اشاره میکند: «کم کم بقیه هم توانستند شیر را در نقاشی ببینند...» به جملهی بعدی توجه کنید: «و از دیدن آن خیلی تعجب کردند.» در نقاشی، ما هم، نیمهی صورت یک شیر را میبینیم. دیدید شیر چهکار کرد؟ او برای همه توضیح داد، به زبان خودمانی به جانوران دیگر تلقین کرد که شیری در نقاشی وجود دارد.
و کم کم همهی جانوران خودشان را در نقاشی میبینند: «خروس گفت: چه جالب! یک خروس هم در نقاشی دیده میشود.» در این تصویر ما هنوز خروسی در نقاشی نمیبینم. کتاب را ورق میزنیم و خروس برایمان توضیح میدهد که در کجای نقاشی هست: «خروسی با دمی بلند و زیبا.» و حالا ما هم میتوانیم خروس را در نقاشی ببینیم.
و حالا نوبت خرس است: «اگر دقت کنید، کمی آن طرفتر سر یک خرس را هم میبینید.» باز هم ما خرسی در نقاشی نمیبینیم. ورق میزنیم و در صفحهی بعد: «خرس جای خودش را در نقاشی نشان داد.» به این جمله دقت کردید؟ جای خودش را...!
و حالا نوبت چه کسی است؟: «روباه گفت: من هم از همان اول عکس روباهی را در نقاشی دیدم. همه گفتند: روباه؟... کجاست؟» ورق بزنیم، روباه برایمان میگوید: «اگر به وسط نقاشی با دقت نگاه کنید، یک روباه میبینید که پشت تپهای پنهان شده است.» نقاشی را ببینید در این تصویر. شگفتزده خواهید شد! «همه گفتند: بله، بله، دیدیم.»
خرید کتاب «از این طرف نگاه کن»
باقی داستان، با شگفتی بیشتری پیش میرود: «شیر که تازه قورباغه را دیده بود،...» شیر که تازه قورباغه را دیده بود... میبینید انتخاب واژهها چهقدر هوشمندانه است؟: «گفت: تو چرا ساکتی؟» و قبل از اینکه قورباغه چیزی بگوید شیر به همه پیشنهاد میدهد که در تصویر دنبال قورباغهای بگردند.
و چه میشود: «اما قورباغهای در آن ندیدند.» چرا؟ چون هر کس، فقط تصویرش خودش را میتواند یا بهتر است بگویم، میخواهد در نقاشی پیدا کند: «قورباغه گفت: مگر شما آن قورباغهی بزرگ را نمیبینید؟»
ورق بزنیم و جملههای زیبای قورباغه را بخوانیم و تصویر او را در نقاشی ببینیم: «قورباغهای کنار برکه و نیزار، در شبی مهتابی.» قورباغه حتی برای تصویر خودش، فضا هم میسازد!
و همه تصمیم میگیرند چنین تصویرهایی بسازند از خودشان: «خروس گفت: چه شاعرانه! شیر گفت: نقاشی من هم شاعرانه است: شیری کنار تپه و نیزار، در روز آفتابی.»
و داستان شگفتتر میشود با آمدن زرافه! ما سر او را در تصویر نمیبینیم: «از بالا نگاهی به نقاشی کرد و گفت: من از این طرف یک چیز خیلی جالب میبینم.» به این واژهها دقت کنیم: من، از این طرف.
و همه به نقاشی با دقت نگاه میکنند اما چیز تازهای نمیبینند. پس چه میکنند؟: «شیر گفت: ما باید از همان طرفی به نقاشی نگاه کنیم که زرافه نگاه میکند.» به این واژهها هم دقت کنیم: ما، باید، از همان طرف، نگاه کنیم، که زرافه نگاه میکند... چهقدر انتخاب واژهها هوشمندانه است!
شما برای خواندن این صفحه از کتاب باید آن را برگردانید. چون واژهها هم مانند دیدن زرافه و جانوران دیگران از طرف دیگر نوشته شدهاند. همهی جانوران وارونه شدهاند و روی دو دستشان بلند شده و پاهایشان را بالا بردهاند. حالا ما در نقاشی چه میبینیم؟ یک زرافهی وارونه!
و قورباغه پیشنهاد میدهد وارونه تا کنار برکه بروند و روباه از زرافه میخواهد اینبار او همه را در نقاشی پیدا کند: «زرافه هم سعی کرد از همان طرفی که بقیه نگاه میکردند، به نقاشی نگاه کند...» تا همه را پیدا کند.
دنیا ترکیبی از ما و دیگران است، ما ترکیبی از خودمان و دیگران هستم. ما دوست داریم، خودمان را در تصویر دنیا ببینیم اما هیچ تصویری به تنهایی معنا ندارد. اگر پیرامونمان کسی نباشد تا ما را تعریف کند، در مکانی بدون حضور هیچ انسان و جانوری، اگر کسی نباشد تا ما خودمان را برای او تعریف کنیم و در او، خودمان را ببینیم کم کم معنای همه چیز در ما رنگ میبازد. ما بازتاب دیگران هستیم، احساسی که ما به دیگران میدهیم و احساسی که از آنها دریافت میکنیم، تعریفی که ما از دیگران داریم و تعریفی که دیگران از ما به خودمان میدهند.
پس تلاش کنیم تا تمام تصویر را ببینیم، هرچند که ناممکن بهنظر برسد!