فرد بهمثابه نهاد
نامش احمد سارانی است. آموزگاری سختکوش در روستای دهنو از توابع شهرستان هیرمند که در پایهی ششم دبستان شهید غلامرضا بامری عهدهدار آموزش کودکان است.
او معلمی است که روستا و کودکان روستا را میشناسد چرا که خود نیز یکی از آنان بوده است و از دیگر سو به اعجاز کلمه باور دارد و دلباختهی کتاب است.
از مهرماه 1397 که در سفری به زاهدان با یکی از خویشاوندش، جلیل بریچی - مربی برتر و سفیر با من بخوان - دیدار میکند، برنامهی «با من بخوان» را منطبق بر شناخت خود از تنگناها و دشواریهای کودکان روستا و علائقاش به کتاب مییابد و آستین همت بالا میزند و کارش را با خواندن کتاب برای کودکان در خانه و مدرسه آغاز میکند. با مشاهدهی تلاش و اشتیاق این آموزگار در کتابخوانی برای کودکان و نوجوانان، دستاندرکاران برنامهی «با من بخوان» به کمک مهتاب مقدم - مسئول پروژه در منطقهی زابل - کتابهای باکیفیت بیشتری برای او ارسال میکنند و به این ترتیب او کار ترویج را در روستاهای منطقه شروع میکند.
احمد سارانی علاقه، همت و خلاقیت خویش را به کار میگیرد تا فراتر از توان فردی و محدودیتهای کار انفرادی، به ویژگیهای کار گروهی و نهادی نزدیکتر شود. چندان که کاغذی با عنوان «کتابخانه سیار با من بخوان» را به شیشه ماشیناش نصب میکند و از روستایی به روستای دیگر کتاب میبرد. او دربارهی فعالیت خود چنین میگوید:
«کودکان در مناطق محروم به ویژه روستاهای دورافتاده به کتاب دسترسی ندارند. خانوادهها نیز در فکر آشنا کردن آنها با کتاب نیستند. اگر بخواهیم فرهنگ کتابخوانی را رشد دهیم، باید از سنین کودکی و در همین مناطق محروم آغاز به کار کنیم. من خود اهل روستا هستم. به مناطق روستایی و کودکان روستا علاقهمندم و تصمیم گرفتم با بردن کتاب به روستاهای دورافتاده دل کودکان را شاد کنم. کودکانی که با کوچکترین توجه و مهربانی، آنچنان شاد میشوند که گویا دنیا را به آنها دادهای...»
احمد سارانی به مدد کتاب و اعجاز کلمه، حتی توانسته است یکی از دانشآموزان خود را که به علت بیماری پوستی دچار افسردگی شده بود، با زندگی آشتی دهد.
بلندخوانی کتاب، بحث و گفتوگو دربارهی کتابها و موضوعات آنها و اجرای نمایشهای گروهی و جمعی در دامن طبیعت، از جمله فعالیتهای این معلم جوان و پرتلاش بوده است.
در اسفند ماه 1397، کتابهای بیشتری از سوی برنامهی «با من بخوان» برای او فرستاده شد تا با آغاز سال جدید، بتواند فصلی نو در خواندن برای کودکان روستا رقم بزند.
نمونهای از گزارش ارسالی احمد سارانی:
- بلندخوانی کتاب پدر پرچین پسرها
- تاریخ: فروردین 1398
- دبستان شهید غلامرضا بامری- پایهی ششم
- روستای دهنو از توابع شهرستان هیرمند
امروز دوشنبه 19 فروردین 98 دربارهی دو موضوع درکلاس با بچهها گفتوگو کردیم. موضوع نخست این بود که پس از چندین سال خشکسالی و بیآبی دوباره سیستان پرآب شده و امید به مردم این دیار برگشته است. در زمان خشکسالی بسیاری از مردم سیستان به استانهای دیگر مهاجرت کردند و زمینها و دامهای خود را از دست دادند اما با جاری شدن دوبارهی آب و بازگشت آبادی، مردم دوباره امیدوار شدهاند (عکسهایی که همراه با این گزارش میفرستم در مقایسه با ماه گذشته تفاوت سرسبزی را به خوبی نشان میدهد). موضوع دیگر گفتوگو این بود که از دانشآموزان پرسیدم شما دوست دارید در آینده چه شغلی داشته باشید؟ و چرا؟ هر کدام پاسخی دادند... یکی از بچهها گفت: «آقا من میخواهم در آینده پلیس بشوم، ولی مادرم میگوید باید دکتر شوم، درحالی که من دکتری را دوست ندارم.»
باتوجه به این دو موضوع، کتاب پدر، پرچین و پسرها اثر پل فلیشمن به تصویرگری بگرام ایباتولین و ترجمهی خانم نسرین وکیلی را مناسب دانستم تا برای بچهها بخوانم و درمورد داستان با آنها گفتوگوکنم. اول کتاب را معرفی کردم و سپس شروع کردم به بلندخوانی. در هنگام بلندخوانی دربارهی اتفاقها و تصاویر داستان از بچهها پرسشهایی میکردم و سعی داشتم آنها را به گفتوگو دربارهی داستان تشویق کنم. از آنها پرسیدم زمانی که سیستان بدون آب شد چه اتفاقی برای مردم افتاد؟ چه حسی داشتند؟ بچهها گفتند: بسیاری از مردم - دست مثل کشاورز داستان امروز - زمینهای کشاورزی، گاو و گوسفندها و زندگی خود را از دست دادند و به شهرهای دیگر مهاجرت کردند؛ اما امسال با آمدن آب، مردم سیستان خوشحال شدهاند. از بچهها پرسیدم فکر میکنید انسان چه زمانی در یک شغل موفق میشود؟ پاسخ دادند: زمانی که با علاقه شغلشان را انتخاب کنند. در پایان بچهها از اینکه میتوانستند داستان را تجزیه و تحلیل کنند و نظراتشان را ابراز کنند، خیلی خوشحال و هیجانزده شده بودند.
درباره کتاب پدر، پرچین و پسرها بیشتر بدانید:
کشاورزی با سه پسرش در مزرعه زندگی و سخت کار میکردند، او حیوانات را خیلی دوست داشت و از افزایش مرغ و خروسها و گاو و گوسفندها لذت میبرد. آنان هنگام کار آواز مخصوص خود را میخواندند، پسر بزرگ آواز کالسکهرانان، پسر دوم آهنگ مربوط به دریا و کوچکترین پسر دربارهی ویولنزنهای دورهگرد و کشاورز هم دربارهی حیاط طویله، پشمچینی گوسفندان، تولد کرهاسبها و سایر جانوران آواز میخواند.
یک سال خشکسالی شد. کمکم گاوها شیر ندادند، مرغها روز به روز لاغرتر شدند و تخم نگذاشتند و کشاورز و پسراناش هم بیآذوقه شدند. کشاورز ناچار جانوران و مزرعهاش را میفروشد و با خانواده به کلبهی کوچکی نقلمکان کند که دورتادور آن پرچینی قرار دارد. پس از مدتها، با بارش باران همه جا سبز میشود ولی کشاورز همچنان اندوهگین است زیرا دیگر نه حیوانی دارد و نه پولی که بتواند دوباره آنها را بخرد. بنابراین شروع به هرس کردن پرچین به شکل جانوران گوناگون میکند و دوباره آواز میخواند. او از پسراناش میخواهد تا آنان هم پرچین را هرس کنند. پسر بزرگ از پرچین شکل یک کالسکه و اسب، پسر دوم کشتی بادبانی و پسر سوم گروهی نوازنده را درست میکند. پسران پس از مدتی برای پیدا کردن کار از نزد پدر میروند. و همانطور که پرچین پیشگویی کرده است پسر بزرگ کالسکهران، پسر دوم دریانورد و پسر سوم نوازنده میشود! چگونه ممکن است؟
عشق به طبیعت و جانوران و رابطه پدر و پسران و قدرشناسی از نکات بسیار ارزشمند کتاب است. اثر جنبه های انسانی فراوانی دارد و حتی میتواند در جایگاه یک اثر محیط زیستی هم قرار گیرد.
برگرفته از: پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان سال چهاردهم شماره ی ۴