«اردکی که آب دوست نداشت» داستانی تصویری است که استیو اسمال (Steve Small) نوشته و تصویرگری کرده است. استیو اسمال انیماتور، طراح و تصویرگر است و این نخستین کتابی است که خودش نوشته است؛ داستانی دربارهی دوستی و گشودگی به روی دیگری.
اما دوستی چیست؟ چطور دوستان خود را انتخاب میکنید؟ اصلاً ممکن است بتوانید با کسی دوست شوید که درست همان چیزی را دوست دارد که شما از آن فراری هستید؟
«اردکی که آب را دوست نداشت» داستان اردکی است که اصلاً از آب خوشش نمیآید! تو بگو حتی یک قطرهی کوچک باران! اردک، در تصویرهای ابتدای کتاب، بارانی و چکمه پوشیده و چتری هم بالای سرش گرفته است مبادا قطرهای آب بر بدناش بریزد! این در حالی است که روی جلد کتاب، قورباغهای روی چتر اردک نشسته که لبخند میزند و قطرات باران بر تناش میریزد و اردک راضی به نظر میرسد. اما ماجرا چیست؟
یک شب طوفانی اردک از صدای باد بیدار میشود و میبیند سقف خانهی دنج و خشک و گرماش سوراخ شده است. در تصویر میبینید چند تخته از سقف کنده شده و کف خانه افتاده است. اردک با خودش فکر میکند الان که نمیشود سقف را تعمیر کرد؛ پس یک سطل بیاورم تا قطرههای باران کف خانه نریزد. در همان حال، پشت در خانه، مهمانی راهگمکرده منتظر اوست؛ قورباغهای که طوفان سبب شده است راهش را گم کند و از خانه دور بیفتد و البته، اصلاً هم از باران و خیس شدن بدش نمیآید.
اردک به قورباغه پیشنهاد میدهد شب را در خانهی «گرم و خشک» او بگذراند و در تصویر بعدی میبینیم قورباغه در همان سطلی لمیده است که اردک میخواست زیر سوراخ سقف بگذارد! قورباغه از ریزش باران روی سرش حسابی لذت میبرد و تازه، یک پایش را روی پای دیگر انداخته است! اما در همان حال، اردک با کلاه و بارانی به مهمان تازهوارد نگاه میکند!
در این کتاب تصویری، بخشی از داستان را تصویرها پیش میبرند و دقت به تصاویر نشان میدهد که چطور گشودگی اردک به روی دیگری و پذیرشِ تغییر سبب میشود که او نه فقط یک دوست، بلکه دوستانی تازه پیدا کند؛ همان جانورانی که در تصویرهای ابتدایی کتاب با تعجب به او نگاه میکردند که چگونه از آب پرهیز میکرد، در تصویرهای انتهایی بر دوچرخهی او سوار شدهاند! بله، دوستی یعنی بیرون آمدن از منطقهی امن و راحت خود یا به زبان اردک از «خانهی گرم و خشک» خود! یعنی، روبهرو شدن با ترسها، دل به دریا زدن و تغییر کردن؛ چون بدون دوست «خانه دیگر حس خانه را نداشت». هر دوست تازه چیزی به جهان ما میافزاید، البته اگر پذیرای تغییر باشیم. پیش از آمدن قورباغه، اردک گمان میکرد هرچه بخواهد در خانهاش هست و اصلاً لازم نیست از خانه بیرون برود. اما با آمدن قورباغه و سپس رفتن او به خانهی خودش، اردک برای نخستینبار جای خالی چیزی را در خانه و زندگیاش احساس کرد. اردکی که اصلاً از آب خوشش نمیآمد در جستوجوی دوست تازهاش دل به دریا زد، از شرشر باران نترسید، چترش را از دست داد و خیس شد تا دوستاش را به خانه برگرداند؛ چون خانه بدون دوست «دیگر حس خانه را نداشت».
در پایان داستان، اردک و قورباغه (دوباره) سقف خانه را تعمیر میکنند. در تصویر میبینید که اینبار تعمیر یعنی گشودن پنجرهای در سقف که شبها لای آن را باز میگذراند تا قطرهای باران به روی قورباغه بریزد. دوستی گشودن همین دریچه است؛ دری است که به روی دیگری و برای او میگشاییم.
وقتی کتاب را با کودک میخوانید داستان تصویرها را دنبال کنید و دربارهی آنها با یکدیگر حرف بزنید.
نکتهی دیگر اینکه هرچند کتاب داستانی فانتزی دارد، نویسنده عموماً ویژگیهای درستی را به جاندران نسبت داده و کارهای مناسب با مهارت طبیعیشان را بر عهدهشان گذاشته است؛ برای نمونه، چرا سقف خانه را یک سگ آبی تعمیر میکند؟ چون سگهای آبی واقعاً در کار با چوب ماهرند. آنها سدسازان بزرگ طبیعتاند.
در هر کتاب، با دقت در جزئیات تصویر و متن میتوانید بستری مناسب برای گفتوگو، آموزش و لذتِ همراهی با کودک خود بسازید.