امسال نیز نوروز با همهی خوشیها - و خبرهای تلخاش - آمد و رفت. اما مربیان، آموزگاران، کتابداران و ترویجگران «با من بخوان» حتا در سفرهای نوروزی هم با خود کتاب به همراه داشتند و هرجا که فرصتی دست داد کودکان را به سفر در دنیای داستانها بردند. از کودکان عشایر کوههایِ ازخواب برخاستهی زاگرس گرفته تا کودکان دریاچهی هامون که پس از مدتها طنین زندگیبخش آب را در خود حس میکند...
در ادامه چند گزارش کوتاه از تجربههای این ترویجگران را از زبان خودشان بخوانید:
فریبا دهمرده- بنجار- سیستان و بلوچستان
امروز دوازدهم فروردین با خویشاوندان به تفریح رفتیم. بچهها سروصدا میکردند. از آنها دعوت کردم که برایشان کتاب بخوانم. ابتدا کتاب «میکروبها برای پخش کردن نیست» را برایشان بلندخوانی کردم. نکتهی جالب این بودکه مادرها با علاقه و صدایی رساتر از بچهها به پرسشهایم پاسخ میدادند! مادران از این شیوهی کتابخوانی خیلی خوششان آمده بود و قرار شد برایشان کارگاهی بگذارم تا با بلندخوانی آشنا شوند. بعد شروع به خواندن کتاب «پدربزرگ من» کردم. وقتی از بچهها پرسیدم «آیا پدربزرگ دارند؟ با پدربزرگهایشان چه بازیهای میکنند؟ و...» هریک با ذوق و شوق جواب میدادند. یکی از کودکان اصرار داشت که شخصیت داستان شبیه فیل است و خرس نیست! بقیهی بچهها سعی داشتند او را قانع کنند. برای مثال از او میپرسیدند «اگر فیل است عاجاش کجاست؟ خرطوماش کجاست؟» و با این پرسشها بالاخره او قانع شد و به خواندن داستان ادامه دادیم...
شکوفه امیریان – سرپل ذهاب – کرمانشاه
تصمیم گرفتیم در روز اول فروردین 98 به سراغ بچههای نازنین عشایر بروم و کتاب بنفشههای عمونوروز را بلندخوانی کنم. فاطمه و سپیده دو دختربچه 7 و 9 ساله باعلاقه زیاد در انتظار شنیدن بلندخوانی من بودند. خواندن کتاب در دل طبیعت و درکنار بچههای بامحبت و مهماننواز عشایر حس و حال خاص و زیبایی داشت. اما نکتهایی که مرا غمگین کرد بیسوادی این دو خواهر بود. با این حال علاقه زیادی به کتاب و خواندن آن نشان میدادند. پس از بلندخوانی هم به اتفاق بچهها گشتی در دامن طبیعت زدیم و از ما با نان محلی شیر و ماست محلی پذیرایی کردند. هنگامی که با دادن شکلات به بچهها برایشان سال خوبی را آرزو میکردم، سپیده گفت: «خانم، شما هم مثل عمونوروز برای ما شیرینی و شکلات آوردی! ممنون.»
احمد سارانی- هیرمند- سیستان و بلوچستان
در رورهای تعطیلات نوروز با توجه به مراسمها، دیدوبازدیدها و مسافرتها ازکتاب وکتابخوانی برای بچهها دور شده بودم. حس میکردم انگار چیزی را گم کردهام. بالاخره امروز 11 فروردین فرزندان خودم و چند نفر از فرزندان اقوام را که مهمان ما بودند دورهم جمع کردم و کتاب «خانم زری به گردش میرود» اثر پت هچینز را برایشان بلندخوانی کردم. اول کتاب را معرفی کردم. چند پرسش از تصویر روی جلد کتاب از بچهها پرسیدم. از آنها سوال کردم: «شما تا حالا به گردش رفتهاید؟ چه چیزهایی در گردش دیدهاید؟» در هنگام بلندخوانی هم تلاش کردم تا با پرسشهایم کودکان را برانگیزانم تا دربارهی تصاویر صحبت کنند. هم خودم و هم کودکان از خواندن کتاب خیلی لذت بردیم. من هم انرژی دوباره گرفتم. امیدوارم که همه ما در سال جدید بتوانیم کتابخوانی برای کودکان را با توان و انگیزهی بیشتر ادامه بدهیم.
نسرین میرزایی- کرمانشاه
پنج روز اول عید را با اقوام به تفریح بیرون از شهر گذراندیم. پنج جلد کتاب زیر را برای بچهها به همراه برده بودم: هر روز یک کتاب. هر روز عصر یا شب یکی از کتابها را بلندخوانی میکردم و روزهای بعد بارها و بارها در بارهی کتابهای خوانده شده بحث و گفتوگو میکردیم.
- مرغ سرخ پا کوتاه
- این گوزن مال من است
- پی و فی کجا هستند
- جک و سایهی شگفتانگیز
- ویرجینیا گرگ میشود
موضوعی که توجهام را جلب کرد، قدرت داستانسرایی کودکان بود. بچهها با شخصیتهای داستان، قصههای جدید میساختند. جالب اینجا بود که کوچکترین عضو گروه هر شب بلندترین داستان را میساخت. او در پایان روز پنجم از من قول گرفت که تا عید سال بعد هرشب یک داستان را از راه فرستادن فایل صوتی برایش بلندخوانی کنم.