به نظر شما همه ی نامادری ها مثل نامادری سیندرلا بدجنس اند؟ آیا همه ی آنها زشت و بداخلاق اند؟ همه می خواهند کاری کنند که فرزند ناتنی آنها فراری شود؟... .
بی یا بئاتریس یکی از آن دخترهایی است که متاسفانه مادرش را از دست داده است. اما پدر او هم بالاخره با کسی آشنا می شود که احساس می کند او می تواند هم تنهایی خودش را پر کند و هم برای دخترش مادر و مونسی باشد. اما بی، احتیاجی به مادر ندارد. او می خواهد پدرش فقط مال خودش باشد و اوقات فراغتش را فقط با او تقسیم کند نه با کسی دیگر. با آمدن این زن در زندگی بی و پدرش، کم کم تغییراتی در زندگی دختر و پدر ایجاد می شود. بی مجبور می شود خودش به کار نظافت و رسیدگی به خوکچه های هندی اش بپردازد، رختخوابش را مرتب کند و خیلی کارهای دیگر. اما این زن کم کم موجب شادی و تغییرات مثبتی نیز در خانه می شود. او به طرزی جادویی با بئاتریس ارتباط برقرار می کند، نقطه ضعف ها و درونش را کاوش می کند، اسرار خود را فقط با او در میان می گذارد و .... سرانجام آن چه باید بشود، می شود.
نویسنده از زبان اول شخص، دختری به نام بئاتریس، این قصه را روایت می کند. زبان ساده و عاطفی، انتخاب موضوعی جهانی و ملموس برای کودکان، بیان دغدغه های کودکان توام با طنزی دلپذیر که در لابه لای قصه جریان دارد و... داستان را طوری پرکشش و جذاب کرده است که مخاطب حاضر نمی شود تا پایان کتاب آن را بر زمین بگذارد.
کلیشه ی « نا مادری بد جنس» آن قدر قوی و ریشه دار است که معمولا نا مادری از سوی بچه ها پس زده می شود و ناگزیر برای پذیرفته شدن واثبات خود باید تلاش کند و نشان دهد، بر خلاف تصور رایج، بد جنس نیست. شکستن کلیشه ی نا مادری موضوع داستان های بسیاری است. آن چه کتاب نامادری من را خواندنی می کند، نه پس زدن نامادری توسط شخصیت اصلی داستان و نه تلاش های جازی خلاق و مهربان و با سلیقه برای اثبات خود، بلکه رفتار بی غل و غش بی و پیامدهای آن است. بی، رک و راست احساساتش را بیان می کند.او درباره ی سن و سال جاری، قیافه اش، و حضورش در خانه شان حرف می زند و می گذارد اطرافیانش حال و هوای او را ببینند. در داستان ویژگی رک بودن و بیان احساسات، بدون پرده پوشی، در مقایسه با سکوت و تحمل نا ملایمات، بر جسته می شود؛ ویژگی ای که راه را برای دیدن و به دنبال آن، حل مشکل باز می کند. مطالعه ی نا مادری من برای مخاطب نوجوان می تواند تجربه ی خوب و آموزنده ای باشد. خواننده می بیند وقتی بی ناخشنودی هایش را با صراحت بیان می کند، اطرافیانش او را بهتر درک می کنند. با او همدردی کنند، و سرانجام از دل گفت وگو هاست که کلیشه ها کنار زده می شوند و حقایق سربرمی آورند.
خوبی دیگر داستان نا مادری من نشان دادن تفاوت پیش داوری و واقع بینی است. بی، قبل از شناخت جازی، به خاطر داشتن عینک بدبینی، از هیچ چیز نا مادری اش خوشش نمی آید. حتی از کارهای خوبش، مثل کیک پختن و غذا درست کردن هم لذت نمی برد. وجودش را هم نمی توانست در خانه تحمل کند، اما وقتی غبار بدبینی را پاک کرد و او را بیش تر و بیش تر شناخت، حتی پیش از پدرش به او علاقه مند شد، خواننده ی کتاب در می یابد اگرحرف دلش را بزند و غبار عینکش را بشوید احساس بهتری پیدا می کند.