مجموعه سه داستان پیوسته به نام های تولد، عروسی و مرگ است. در داستان تولد خیال، راوی را نیمه شب بیدار می کند تا بر بالین کیف که در حال زایمان است ببرد و سرانجام کیف سه قلو می زاید.
در داستان عروسی، راوی همراه خیال و غرور سری به کلاغ می زنند تا جوجه اش را به مهد کودک ببرند. روباه هم مشغول است تا کلاغ را گول بزند و پنیر او را بدزدد. آنان در طول راه به عصایی برمی خورند که بدنبال موسی عازم کوه طور است. سپس با پیرمرد خنزرپنزری روبرو شده و از او سایه می خرند. خیال او می خواهد چیزهای زیادی در باغچه اشان بکارد مانند: رنگین کمان، کمی چهارشنبه سوری، کمی عید نوروز و چندتایی هم سیزده بدر. راوی علاوه بر جان برای پسرعموی تازه از دست داده اش فهرستی از چیزهای عجیب وغریب از یک بسته سوراخ برای نمکدان و کفگیر گرفته تا نیم متر رودخانه و چیزهای بسیار دیگر و سرانجام به سفارش جوجه کلاغ یک دسته هم گل می خرد. جوجه کلاغ عجله دارد که گل ها را به مراسم عروسی برساند. عروسی چه کسی؟ عروسی روباه و کلاغ!
در داستان مرگ راوی در راه اداره به لحاف دوز برمی خورد که خودش را به بالای ابرها رسانده و مشغول پنبه زنی است. او پس از رسیدن به اداره و شنیدن کنایه های رییس به اتاق کارش رفته و در آنجا در خیال خود پاهایش را در رودخانه می گذارد و سعی می کند ماهی بگیرد ولی نهنگی شکار می کند که قادر است آرزوها را برآورده کند اما راوی آرزوهای محالی دارد که نهنگ قادر به اجرای آن نیست. رییس و کارکنان اداره زمانی که از ماجرا با خبر می شوند به اتاق او هجوم می آورند و با اعلام توفانی بودن هوا سوار کشتی نوح می شوند. همه این حوادث به این دلیل پیش می آید که راوی اجازه داده خیالش برای او صبحانه درست کند و همه چیز از آن زمان آغاز شد.
نویسنده با بهره گیری از قصه های شفاهی و کهن و اسطوره ها و ضرب المثل ها و بازی با واژه ها و تلفیق آن با عناصری که در زندگی مدرن نوجوانان مطرح است داستان طنز و سرگرم کننده ای آفریده که سبب لذت خواننده می شود.
فرض کنید کیف تان باردار است و حالا دارد وضع حمل می کند. او سه قلو به دنیا می آورد دو تا دختر و یک پسر! اما این همه ی ماجرا نیست. قرار است شما با خیال تان صبحانه بخورید. آن هم چه صبحانه ای! اوکاماج با پنیر! اما درست در زمانی که در این خیال خوش و نوستالژیک غوطه ور هستید، خبر می آورند که کیف تان دارد وضع حمل می کند. آن همه سه قلو. یک پسر و دو تا دختر.
سر وصداها که می خوابد، باز هم به سراغ خیال تان می روید تا کمی بخوابید، اما نمی شود. باید از خانه بیرون بروید و گرنه اداره دیر می شود.
این جا در دنیای این داستان، همه چیز امکان پذیر است. می توانید غرورتان را در خانه جا بگذارید و وسط کوچه به یادش بیفتید. می توانید با سایه و خیال وغرورتان به خرید بروید و غاز پیرمرد خنزرپنزری چاه بخرید؛ چاه اصل! نه چینی و تقلبی! می توانید عروسی خانم کلاغه را جشن بگیرید. فقط نباید یادتان برود که به هر حال و هر صورت، شما آدم دولتید و تا همین حالا هم خیلی تاخیر دارید. و تازه، باز هم نباید یادتان برود که هیچ ماهی طلایی و آروز برآورده کنی هم نمی تواند پدر مرحوم تان را زنده کند یا پسر عموی تازه جوان مرگ شده تان را به این دنیا بازگرداند.
در نهایت باز هم شما هستید و خیال تان وی صبحانه دو نفره که در یکی از فنجان های چایش یک فیل دوش می گیرد، توی دومی دو تا زرافه بازنشسته دارند با هم اختلاط می کنند و توی سومی خانم کرگردن دارد بچه اش را شیر می دهد و توی چهارمی...