متن کامل سخنرانی زهره قایینی، پژوهشگر و مدیر موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان با عنوان «او فراتر از مادر است» در مراسم شب نود سالگی زنده یاد توران میرهادی
او فراتر از مادر است
۱۸ تیرماه برابر است با روزملی ادبیات کودک و نوجوان. روزی که بنا به سنت جهانی و تاریخی باید جشن گرفت و دهها برنامه شاد و لذتبخش برای کودکان برگزار کرد؛ اما اگر کودکی از ما بپرسد که این روز چرا روز ملی ادبیات کودکان نامیده شده است، پاسخ ما حتا برای آن کودک کمتجربه و دنیاندیده عجیب و ناباورانه است. روز ملی ادبیات کودکان ایران، روز از دست دادن یک نویسنده خوب کودک و نوجوان است. سال ۱۳۹۲ بود که «شواری فرهنگ عمومی» البته به پیشنهاد بنیاد آذر یزدی، روز ۱۸ تیر، سالمرگ مهدی آذر یزدی را در کمال شگفتی روز رسمی ادبیات کودک و نوجوان نامید و ۱۹ تیر یعنی یک روز پس از این خبر بهتآور، انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ایران، بیانیهای منتشر کرد و از این رخداد ابراز شادی و خوشحالی کرد که: «سرانجام پذیرفتیم ادبیات کودک ونوجوان، شایسته توجهی فراگیر و ملی است... روز ملی ادبیات کودک و نوجوان تنها یک نامگذاری و صورتی بدون محتوا نیست، بلکه ارج نهادن به مسیری است که در یک صدسال گذشته پیموده شده است.»
از آن روز تا امروز و دیروز که ۱۸ تیر بود، هر بار که میشنوم در گوشه و کنار کشور با برگزاری برنامههای قصهگویی و نمایش و سخنرانی و دهها برنامه کوچک و بزرگ، کودکان و نوجوانان به داشتن روزی شاد و سراسر هیجان دعوت میشوند، از خود میپرسم پس از این همه سال و به گفته انجمن نویسندگان پس از گذشتن صد سال، برای نام گذاری چنین روزی چه کسانی باید تصمیم میگرفتند؟ گروهی که با تاریخ ادبیات کودکان ایران ناآشنا و بیگانهاند یا آنها که نهاد ادبیات کودکان را در ایران بنیان گذاشتند.
ما از میان این همه رخدادهای نیکو همچون تولد بزرگان ادبیات کودکان و از جمله تولد مهدی آذر یزدی، برای روز ملی ادبیات کودکان روز درگذشت مهدی آذر یزدی را انتخاب کردیم. خوب دقت کنید، «درگذشتن» واژه محترمانهای برای مرگ است و ما در این روز با مرگ سروکار داریم. نه با رویش و جوانه زدن و زندگی کردن که بخشی از ذات و وجود کودک است. وقتی در فضای مجازی روز ۱۸ تیر را جستوجو میکنیم این جمله را میخوانیم: «۱۸ تیر روزی است که مهدی آذر یزدی در ۸۸ سالگی در بیمارستان آتیه تهران درگذشت و پس از تشییع از مسجد حضیره در حسینیه خرمشاه یزد در نزدیکی محل زندگیاش به خاک سپرده شد.» یعنی در این روز ملی که میخواهیم جشن بگیریم، هیچ چیز نمیروید و نمیبالد و تنها یک نویسنده به خاک سپرده میشود.
به تجربههای جهانی و تاریخی نگاه کنیم که روزهای ملی چه روزهایی بودند و هستند، ویکیپدیای انگلیسی که مرجع شناختهشدهای است، روزهای ملی را این گونه تعریف میکند: «روزهایی که کشوری استقلال خود را به دست میآورد، یا جنگی به پایان میرسد یا صلحی برقرار میشود یا فردی تأثیرگذار و بزرگ متولد میشود...»
در این بیش از یک سدهای که از شکلگیری آموزش و پرورش و ادبیات کودکان نو در ایران میگذرد، گویی همگان منتظر نشسته بودیم که گروهی بیپیوند با تاریخ ادبیات کودکان ایران، به جمع ادبیات کودکانیها و مخاطبان کودک و نوجوان لطف کنند و روزی را آن هم روز درگذشت یک نویسنده را روز ملی ادبیات کودک و نوجوان نام گذارند.
اکنون این پرسش برای شما ممکن است مطرح شود، چرا اساساً چنین انتخابی صورت گرفت و یک چنین تصمیمگیری نادرستی ریشه در کجا دارد؟ پاسخ این است که شاید جامعه ما نه تاریخ ادبیات کودکان خود را میشناسد و نه صاحبنظرانش را. با وجود آن که میرهادی به عنوان یکی از پایهگذاران ادبیات کودکان مدرن ایران درآن زمان حضورداشت هیچ یک از سیاستگزاران روز ملی ادبیات کودکان، درباره درستی یا نادرستی کار خود از او مشورت نگرفتند، اما با درگذشت او، دهها رسانه میرهادی را مادر ادبیات کودکان نام نهادند و به طور قطع «شواری فرهنگ عمومی» هم با این عنوان مخالف نبوده است؛ اما به وقت عمل، تصمیمگیران و کارگزاران و روشنفکران ما برای این مادر و آن نهادی که او پایه گذاشته بود، یعنی شورای کتاب کودک، مرجعیتی قائل نشدند؛ زیرا برای این گروه مادر به معنای همان زنی است که در خانواده به وقت تصمیمهای بزرگ به سراغش نمیروند و برای این گونه تصمیمگیری ها، مردان، بزرگ و ریش سفید میشوند؛ زیرا مادر در این جامعه نه زاینده و پایهگذار، بلکه نگهدارنده خانه معنا میشود، خواه این خانه در مکانی شخصی باشد یا در مکانی عمومی همچون شورای کتاب کودک.
میرهادی برای ادبیات کودکان و آموزش و پرورش ایران فراتر از مادر بود. او فراتر از مادر، نهادگذار بود. او به طور طبیعی مادر که بوده است، اما در طول زندگی فراتر از نقش مادری رفته است و به نهادگذار تبدیل شده است. این کاری بس بزرگ است که همگان از عهده آن برنمیآیند. اهمیت کار میرهادی و یارانش تعالی بخشیدن به جایگاه و فرهنگ کودکی در ایران بود؛ یعنی بسیار فراتر از تاسیس شورای کتاب کودک و یا تاسیس مدرسه فرهاد یا مهران یا هر مدرسه پیشرو دیگر. نهاد وقتی که در جامعهای شکل گرفت، آن وقت میتواند دهها یا صدها موسسه از این بستر بجوشد. شورا و کانون از جنبه جامعهشناختی نهاد نیستند، موسسه هستند؛ یعنی کانون و شورا دو موسسه ادبیات کودکان هستند، ممکن است بسته شوند، ممکن است ادامه ندهند. همان گونه که مدرسههایی مانند فرهاد و مهران، امروز نیستند، اما آموزش و پرورش پیشرو را به هیچ وجه نمیتوان در جامعه ما از بین برد. حتا اگر خاکستر آن هنوز نیمه گرم مانده باشد، باز از جایی شعله میگیرد و سرمیکشد.
از طرح این دو بحث یعنی روز بیمسمای ملی ادبیات کودکان تا فرا روییدن میرهادی از جایگاه مادری به جایگاه نهادگذاری، میخواهم به این نتیجه برسم که نسل ما و به خصوص نسلهای جوانتر هنوز به راستی شناخت درستی از راهی که این پیشگامان طی کردهاند ندارند؛ یعنی معنای این حرکت را درنیافتهاند، والا وضعیت ادبیات کودکان و کتاب های کودکان در ایران با چنین سابقهای که در کشور ما دارد، نباید این چنین میبود که هست. به واقع میان افراد نهادگذار، آنها که سنگ بنای ادبیات کودکان مدرن را در ایران دهه ۴۰ گذاشتند تا دیگرانی که باید این ادبیات را به عمق و گستره بیشتری ببرند، میبایست پیوندی معنادارتری وجود داشته باشد. توران میرهادی و یارانش با اندیشههایی بس بزرگ و فراخ و با نگاه انتقادی به جامعه خود دریافتند که رمز و راز زندگی بهتر در این است که همراه و همسو با ارزشهای جهان مدرن، مواهبی مانند کتاب کودک، کتابخانه کودک، نویسنده و ناشر کودک را در ایران پایه بگذارند، مدرسههای نویی بنیاد نهند که در آن نظام پادگانی و تحمیلی نباشد، اجازه دهند که تفکر انتقادی در کودکان رشد کند و همه این کارها را هم انجام دادند. نقش او و یارانش فراتر از نقش مادری، نقش «شدن» و «گرداندن» هستی بود و چنین نقشی باید عمیقاً درک شود تا نمادها و جشنها و بزرگداشتها و گردهماییهای ما، برخاسته از آن کنشی باشد که واقعاً در بطن جامعه جریان دارد.
میرهادی مادر و البته فراتر از آن، نهادگذار، همانند زنان دیگری همچون لیلی ایمن آهی، توران اشتیاقی، معصومه سهراب و ... نهادی را پایه گذاشتند که ۵۴ سال از عمرآن میگذرد، نهالی که اکنون به کهنسالی پا میگذارد و مرجعیتی دارد و حافظه و دانشی که حاصل کار گروهی دوستداران ادبیات کودکان ایران در این سالها بوده است.
اکنون به میرهادی و آرزوهای او و یارانش میاندیشم که در کتاب «گفت و گو با زمان» به ما و همه آنها که در این وادی گام برمیداریم پیام میدهد:
«با عشقی که به نسل جوان کشورمان داشتیم و داریم و خواهیم داشت، نگذاریم آنها از خود تهی شوند و دست خالی به عرصه جهانی دادوستد اندیشه و علم و فرهنگ وارد شوند.»
پس بیاید این آموزه او را به جان و دل در خود درونی کنیم و نگذاریم، دیگران برای نهاد ادبیات کودکان تصمیمهایی بگیرند که نتیجهاش تهی شدن همه ما از اندیشه و تفکر درست باشد. آنها کارشان را با تفکر درست پایه گذاشتند و پیش بردند و کمترین کار ما هم این است که رهرویی وفادار به راه آنها باشیم.
یادش گرامی