مدرسه مهران فقط جایی برای درس خواندن نبود. همه جنبههای زندگی در این مدرسه به دانشآموزان آموزش داده میشد. رفتار با دیگران، آداب تربیتی، مانند اینکه چگونه رفتاری داشته باشند، چگونه سنجیده سخن بگویند. اینها محجوبترین بچهها را روی صحنه میکشاندند، نمیدانم چگونه، اما از تبحرشان بود. برای این کارها خانم مافی استعداد خاصی داشت. مهران آن موقع بهترین مدرسه بود زیرا این دو همه نیرویشان را برای مدرسه گذاشه بودند. خیلی با حساب و کتاب معلم انتخاب میکردند و بدون آزمون، معلمی را سر کلاس نمیفرستادند. همواره در حال توصیه به معلمان بودند که رفتارشان متناسب با استانداردهای مهران شود.
آنها تمام دانستههای خودشان را به آسانی در اختیار معلمان میگذاشتند و حتا با والدین بچهها خیلی وقت صرف میکردند. نتیجه کارشان را هم اکنون نیز میتوان دید. هنوز هم همه بچههای مهرانی سابق در هر کجای جهان یا ایران که باشند با هم در پیوند هستند. بخصوص وقتی که اول آبان هر ماه در خانه خانم و آقای مافی گرد هم میآیند. ببینید چه کششی وجود دارد که پس از سالها هنوز این همه آدم میتوانند دور هم جمع شوند و یاد آن روزها را گرامی بدارند، یاد آقا و خانم مافی را گرامی بدارند.
چیزی که برای من خیلی جالب بود، از نگاه آنها، بچه من و بچه دیگری وجود نداشت. آنها همه بچهها را بچه خودشان میدانستند. رسیدن به چنین درکی، والایی میخواهد. هرکسی نمیتواند اینطور باشد. خانم مافی را از زمانی که بهیاد میآورم به عنوان یک مادر دلسوز بودند. من خوب یادم هست که همیشه یک دامن و یک بلوز میپوشیدند و در طبقه سوم همان ساختمانی که ما پایین آن درس میدادیم زندگی میکردند و سوگند و سوگل هم آن زمان کوچک بودند. خانم مافی همیشه به نوعی در همه کارها دست داشت، هم در مدیریت و هم در تنظیم برنامه معلمها. اگر درس جغرافی بود، میآمد با بچهها صحبت میکرد و نظر آنها را میخواست که چه شیوهای را برای آموزش میپسندیدند. در این کار هیچ زور و تحمیلی نبود. هرچه بود علاقه و انگیزه بود. آنقدر فضا خوب بود که چه دانشآموزان و چه معلمها با اشتیاق به مدرسه میآمدند. این دو، تکتک آجرهای بنای مدرسه را با عشق و همدلی با بچهها و خانوادههایشان بالا بردند.