بررسی کتاب «تو مامانی‌ترین هستی!»، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

زندگی برای‌ کودکان بی‌وزن و بی‌زمان است

با ساعت دیواری قدیمی و بزرگ خانه‌ی مادربزرگ‌ام، خواندن ساعت را یاد گرفتم. صبح با رسیدن ما به خانه‌ی مادربزرگ آغاز می‌شد و شب وقتی می‌آمد، که ما به خانه‌ی خودمان برمی‌گشتیم. زمان برای من حرکت عقربه‌ها نبود. روز برآمدن خورشید و شب، آمدن ماه به آسمان بود. ظهر زمانی بود که ما باید می‌خوابیدیم و سروصدا و بازی در خانه ممنوع بود. روز و شب برای‌ام تا روزی که خواندن ساعت را یاد گرفتم، با بازی و کتاب و نقاشی معنا می‌شد. از آن روز به بعد می‌دانستم بیست دقیقه به پنج، یک ساعت و نیم عقب‌تر از شش و ده دقیقه است اما هنوز نمی‌دانستم حرکت عقربه‌های ساعت چه معنایی دارد.

شش ساله که شدم، یاد گرفتم ساعت شش صبح باید از خواب بیدار شوم و لباس بپوشم و ساعت دوازده یعنی مدرسه تمام شده و می‌توانم به خانه برگردم. دیگر روزم با آمدن خورشید و شب‌ام با آمدن ماه معنا نمی‌گرفت. شب زمانی بود که شام می‌خوردم و تکلیف‌های‌ مدرسه را نوشته بودم. تمامی روزهای امتحان‌های پایان سال، به کتاب‌های توی کتاب‌خانه قول می‌دادم که خیلی زود به سراغ‌شان خواهم آمد. تمامی اسباب‌بازی‌های‌ام وسایل ممنوعه‌ای بودند که باید تا تمام شدن امتحان‌ها، به انتظار دیدن‌شان می‌ماندم. به دبیرستان که رسیدم، مسابقه من با زمان آغاز شد. مسابقه‌ی همه نوجوان‌های هم سن و سال‌ام برای قبولی در کنکور. روز و شب برای‌مان خورشید و ماه نبود. هر ساعتی که از نیمه‌شب بیدار می‌شدیم، درس می‌خواندیم و توی دل‌مان آرزو می‌کردیم هم‌کلاسی‌مان خواب مانده باشد و ما یک گام جلوتر از او باشیم. پس از دانشگاه هم، زندگی‌‌مان شد مسابقه‌ای بی‌وقفه با خودمان. چرا این احساس‌ها برای همه ما آشناست؟ این فرآیند، بخشی از بزرگ شدن است یا بخشی از فراموش کردن؟

وقتی دریای آفتاب‌گردان‌ها روی زمین پهن شد، می‌آیم!

زندگی برای‌ کودکان بی‌وزن و بی‌زمان است. وزن و زمان در زندگی کودکان با روزانه‌های‌شان معنا پیدا می‌کند. در بزرگسالی، وقتی می‌پرسند چه ساعتی می‌آیی؟ نمی‌توانی بگویی وقتی دریای آفتاب‌گردان‌ها روی زمین پهن شد. و اگر بپرسند مهمانی چه ساعتی است، نمی‌توانی بگویی وقتی اولین ستاره در آسمان پدیدار شد. اما کودکان می‌توانند ساعت‌ها به تماشای اولین ستاره آسمان بنشینند و اگر آن شب، ابری شد هنوز زمان مهمانی برای‌شان فرانرسیده باشد. می‌توانند با سایه‌شان توی آفتاب، قایم باشک بازی کنند. ساعت‌ها مقابل پنجره‌ای بنشینند، ها کنند و روی شیشه نقاشی بکشند برای دوست خیالی‌شان با زبانی که خودشان اختراع کرده‌اند، نامه بنویسند. عروسک‌های‌شان را به یک مهمانی خیالی دعوت کنند و در ظرف‌های کوچک، غذای خیالی بخورند. چشم‌های‌شان را ببندند و خودشان را در جایی تصور کنند که وجود واقعی ندارد. بوسه‌های شب‌بخیرشان را بشمارند و در کیسه‌ای خیالی نگه‌شان دارند و اگر صبح ببینند که کیسه زیر بال‌شان نیست، تمام روز گریه کنند تا باز هم کیسه‌شان را از بوسه پر کنیم. برای دوستی خیالی، دل‌شان تنگ شود. ماه را به مهمانی شب‌شان دعوت کنند و با هم چای خیالی بنوشند. وقت و زمان، برای‌شان برآمدن خورشید و آغاز بازی است و شب برای‌شان، آمدن ماه و تمام شدن بازی است. زمان را با دلتنگی برای کسانی که دوست دارند، حس می‌کنند. زندگی برای‌شان وزن نگرفته است، بی‌وزن است، روی دل‌شان سنگینی نمی‌کند و با چیزهایی که دوست دارند به آن معنا می‌دهند.

هر چه بزرگ‌تر می‌شوم، زندگی بیش‌تر روی دل‌مان سنگینی می‌کند. تمامی روز و شب به دنبال معنایی برای زندگی هستیم، با خودمان مسابقه می‌دهیم و می‌خواهیم رها شویم. برای بیدار شدن‌مان از خواب، به دنبال دلیل هستیم. برای خوابیدن‌مان، در جست‌وجوی آرامش هستیم. از بستن چشم‌های‌مان و تصورات ذهن‌مان در هراس هستیم. زمان، برای‌مان دویدن و جست‌وجو کردن و هرگز نرسیدن است. مدام چشم‌مان به حرکت عقربه‌های ساعت است. همیشه دیر رسیده‌ایم یا هرگز نرسیده‌ایم. نمی‌توانیم شاد باشیم چون ما سرگرم هیچ کدام از روزانه‌های زندگی نمی‌شویم که برای کودکان پر از معنا و خیال‌انگیز است. ما مدام در تلاش هستیم که همه چیز برای خودمان معنا کنیم، به چیزهایی معنا دهیم که بامعنا هستند.

یک خرده وقت، چه‌قدره؟

 کتاب «تو مامانی‌ترین هستی!» یک تجربه بی‌واسطه از لمس زندگی است. بی‌وزنی است، به یادآوردن است. زندگی میان واژه‌های شعرهای عاشقانه و خیال‌انگیزش و خیال کردن میان دنیای رنگی‌اش، یک تجربه ناب از زیستنی سبک است.

«تو مامانی‌ترین هستی» یک تجربه بی‌واسطه از لمس دنیای کودکان است. همراهی با بوسه‌های شب‌بخیر، انتظار برای آمدن خورشید از پشت ابرها، دیدن خیال‌های شبانه، وزن زمان با دلتنگی‌ها و دوست داشتن‌ها، همراهی با طبیعت و جانداران‌اش و جان دادن به همه چیزهای بی‌جان است.

«تو مامانی‌ترین هستی!» یک سفر دل‌انگیز است برای لمس معنا. یک استراحت و سکون و لذت بردن از دنیای کودکان و سهیم شدن در خیالات‌شان است. یک تجربه عمیق از حس زندگی است.

«به دنبال واژه‌ای می‌گردم

واژه‌ای نرک و نازک

واژه‌ای که تاکنون به گوش کسی نرسیده...»

ترجمه‌ی زیبای کتاب این سفر را سبک‌تر و دل‌انگیزتر کرده است. انتخاب واژه‌ها هم‌گام است با معنای شعرها و تصویرهای شگفت‌اش. حتی ترجمه عنوان کتاب، حس دوست داشتن از زبان کودک است، تشبیه این حس به نزدیک‌ترین کسی که کودک عشق‌اش را می‌شناسد: «به دنبال واژه‌ای هستم

تا بتوانم بگویم

که تو مامانی‌ترین هستی

دوست‌داشتنی‌ترین!»

تصویرگری کتاب با دنیای خیالات کودکانه همراه است، نزدیک نزدیک است به این دنیا و آن را لمس شدنی می‌کند. دخترک شعرها، دختر تصویرگر است. ماریت تورن کویست زمانی تصویرگری این کتاب را آغاز کرده که دخترش را باردار بوده است و پس از آن سه سال همراه با دخترش و دنیای کودکانه‌اش، به شعرهای کتاب رنگ داده است.

صدای باد، صدای موش و چرخش و خروش و بازی باد در یک قایم باشک دخترک با یک موش را در ترجمه بخوانید و آن موش با پیراهن سبزه‌اش پشت صندوق و فضای شگفت تصویر را ببینید. ترجمه و تصویر به شعرها، جان داده است:

«چراغ‌ها همه خاموشه

زوزه‌ی باد هر گوشه

دور خونه می‌چرخه می‌خروشه

هوووو....هوووووو...

تو اتاقک زیر شیروانی

یک موشک مامانی

آواز می‌خونه پنهونی

جیرو جیرو جیر جیر»

«تو مامانی‌ترین هستی!» لمس دغدغه‌های کودکان در واژه‌ها و دیدن این دنیا در تصویرگری کتاب است. از شکار ابرها در آسمان: «نمی‌شه گرفت اونا رو با طناب یا مثل ماهی با قلاب»، تا دلتنگی برای درآمدن خورشید: «خورشید بیا دل بده دیگه...»، تا قایقرانی در دریای آفتاب‌گردان: «دریای آفتاب‌گردان رو به خورشید هی بگردان و بچرخان» تا وزن زمان در دلتنگی: «زود می‌آیی؟ یک خرده وقت چه‌قدره؟» و دلتنگی برای مادری که خوابیده و کودک گمان می‌کند او دیگر بیدار نمی‌شود: «باز می‌شه چشمای نازش/ مامان می‌شه دوباره راستکی» دنیای شعرها و تصویرها پر از بی‌تابی است برای دیدن بابا، دنیای خیال‌انگیز خواب تا دوستی با پدربزرگ و مادربزرگ، غم و اندوه عمیق کودکانه و ستاره‌ها و آسمان و هرچیزی که رنگی در دنیای کودکان دارد. حتی بوسه‌های شب‌بخیر: «چه‌قدر بوسه‌ی شب بخیر بدهم و بگیرم تا برای همه زندگی‌ام بس باشه؟»

لینک خرید کتاب تو مامانی‌ترین هستی!

این کتاب یک سفر است بدون خستگی، بدون هیچ مسابقه‌ای، بدون ناامیدی. یک سفر پر از امید است از لمس دوباره زندگی از دوباره به یادآوردن. از بی‌زمانی و وزن زمان با بوسه و دلتنگی و انتظار: «بابا من رو گذاشته رفته

برای سه شب،

بوسه‌ی شب بخیر برام انداخته

... اول از همه بهتره از او بپرسم

سه روز، زمان کمی یا زیادیه»

«همین حالا می‌آیی؟

همین حالا را می‌گم

زود می‌آیی؟

یک خرده وقت دیگر

... یک خرده وقت چه‌قدره؟»

«تو مامانی‌ترین هستی!» لمس بی‌واسطه زیبایی‌ها و شگفتی‌های رنگارنگ دنیای کودکان در تصویرها و واژه‌هاست. یک تجربه مستقیم از لذت بردن از روزانه‌های ساده است که رنگ می‌گیرند و خیال‌انگیز می‌شوند. زندگی میان واژه‌های شعرهای عاشقانه و خیال‌انگیزش و خیال کردن میان دنیای رنگی‌ تصویرهای‌اش، یک تجربه ناب از زیستنی سبک است و ما را بی‌وزن می‌کند، عقربه‌ها را نگه می‌دارد، نشان‌مان می‌دهد که هنوز فراموش نکرده‌ایم و کیسه‌های‌مان را پر از معنای زندگی می‌کند: «توی دنیا، تنها این را نمی‌خوام

که پیاله‌ای دست بگیرم

توی آن ناله کنم

غم بخورم و گریه کنم»

نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on