عادله خلیفی
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با عادله خلیفی را مشاهده کنید.
«دمبریده» داستانی دربارهی حلمسئله و چارهاندیشی، دوستی و همکاری است. داستان با مسئلهی گم شدن دُم یکی از شخصیتها شروع میشود!
حتماً برای شما هم پیش آمده است که وقتی میخواستید از خانه بیرون بروید، یکی از وسایلتان سر جایش نبوده است. وقتی کیف پول، سوئیچ ماشین، یک لنگه جوراب یا حتی دکمهی لباستان سر جایش نیست، چهکار میکنید؟ دنبالش میگردید و شاید هم دکمهای رنگی بهجای دکمهی سفید به لباستان بدوزید! به همین ترتیب، کودکان هم ممکن است وسایلشان را گم کنند.
یکشنبه, ۱۹ آذر
«ملودی و جزیرهی موسیقی» داستانی است دربارهی موسیقی و آواز، شادی و دوستی و صلح در سفری شگفت با یک کشتی شناور که حتی موتورش از سازهای موسیقی ساخته شده است!
ملودی، دختری با موی مشکی و پوستی تیره، با کشتی شناور خود به جزیرهای میرسد. مردم جزیره از دیدن او شاد میشوند و برایش هورا میکشند. اما هنگامیکه ملودی از پل متحرک کشتی پایین میآید، ترومپتش بال میزند و از کشتی دور میشود! همان ترومپتی که راهِ سفر به جزیره را به او نشان داده بود!
دوشنبه, ۱۳ آذر
«مِه» داستان سقوط انسان است، داستان سنگ شدن واژهها در ذهن و بیچهره شدن هنرمند است. در روزهای پایانی حکومت شوروری سابق، دولت جشنی را برای هنرمندان برپا میکند. دو هنرمند، که داستان اشارهای نمیکند چه هنری دارند، از معدود کسانی هستند که تصمیم میگیرند به این جشن بروند. صبح همان روز جشن، حکومت دو جوان را تیرباران میکند و خبرش در شهر میپیچد. هوا مه گرفته و سنگین و خاکستری است و دو هنرمند که خودشان را آراستهاند از خیابانهای غمزدهی شهر، راهی جشن میشوند. در گوشهای از شهر، رنگ و موسیقی و رقص جریان دارد و در گوشهای دیگر گریه و خشم و سیاهی و اندوه.
چهارشنبه, ۲۴ خرداد
بلبلهگوش، استخوان دوست دارد، عاشق استخوان است اما ماه تا ماه هم به آن نمیرسد. بلبلهگوش یک سگ است و دوست داشتن استخوان برای او خلاف ذاتش نیست. سگ برای کودکان جانوری آشناست. کودکان در هر شهر و روستایی آن را دیدهاند. جانوری که هم حیوان خانگی است و هم محافظ گله، هم رام و همراه انسان است، و هم گهگاه موجودی وحشی و خطرناک.
سه شنبه, ۲۲ آذر
کودکان میتوانند «دزد و پلیس[1]» و یا (نجات بازی[2]) را در فضای بسته یا محیط بیرون بازی کنند. این بازی در چندین کشور و با نامها و قوانین گوناگون انجام میشود و خاستگاهش مشخص نیست. بازی سنتی «دزد و پلیس» برای تربیت بدنی بسیارعالی است. یادگیری روش این بازی به اندازهی خود بازی جالب است. بازی حدود بیست دقیقه طول میکشد و کودکان زمان زیادی دارند که خوش بگذرانند.
چهارشنبه, ۲ آذر
پیش از مطالعه این بخش، قسمت نخست مقاله را با عنوان جهان داستانی محمدهادی محمدی، خلسهی رویا (بخش نخست) بخوانید.
سه شنبه, ۱۲ مهر
بخش اول مقاله جهان داستانی محمدهادی محمدی، خلسهی رویا را مطالعه میکنید.
تجربهای تازه از بازی عشق در خلسهای از رویا
در بازار شلوغی هستید در یک روز سرد پاییزی یا زمستانی. از آن روزهایی که دنبال چیزی نیستید، ذهنتان سبک و آرام است در بازار میگردید، قدم میزنید و مردم و پیرامونتان را نگاه میکنید. یقهی پالتویتان را بالا میکشید و مسیری را میروید که نور خورشید آن را فرش کرده. سرما، یک پیادهروی آرام، گاهی ایستادن، مکثکردن و گرمای دلچسب خورشید. چشمهایتان سنگین میشود به گوشهای میروید، مینشینید، چشمهایتان را میبندید و به خوابی خرگوشی میروید! یک چشم بیدار و یک چشم در خواب! ذهنتان هنوز هوشیار است اما خیال شما را میرباید. صدای پیرامون، تصویرها و رنگها کم کم برایتان محو و درهم میشود. در همین لحظه، یک بو یک عطر یا یک خاطره شما را با خود میبرد. این خوشی نابهنگام، سبکتان میکند و به خلسهای میروید که رویا سراغتان میآید. خاطره و خیال، تبدیل به رویایی حقیقی میشود و شما زمان و مکان را از دست میدهید. زمان، زمان رویاست، گذشته و آینده، به آن رسیدهاید یا دست نیافتنی است. مکان هم جایی است که در آن خوش هستید، جایی در رویا که این خلسهی خوشی را تجربه میکنید. «هویج پالتوپوش» تجربهای از این خلسه است.
دوشنبه, ۳۱ مرداد
«برو خوکی!» داستانی ساده و شیرین دربارهی خوکی است که زندگی روزانه و معمولیاش را دوست دارد. خوکی دلاش میخواهد صبح تا شب در گل غلت بزند و کار به کار کسی نداشته باشد. اما مرغها همیشه، دوروبر خوکی، در حال بگومگو هستند و خودشان را با یکدیگر مقایسه میکنند. آنها بر سر اینکه چهکسی اول تخم گذاشته و چهکسی آخر از همه این کار را کرده، با یکدیگر رقابت میکنند؛ حتی خروس هم دوست دارد اولین کسی باشد که هر روز از خواب بیدار میشود تا قوقولی قوقوکنان به همه بگوید که بهترین است!
سه شنبه, ۲۵ مرداد
کتاب تصویری مجموعهای بههمپیوسته و معنادار است. داستان، متن نوشتاری و تصویر در کنار یکدیگر روایت کتاب را پیش میبرند. «یپه در راه» از بهترین و زیباترین کتابهای تصویری کودک است. آسترهای کتاب، در ابتدا و انتها، تصویری از مسیر حرکت یپه را نشان میدهد. این مسیر که با نشانههای متنی همراه شده، هیجان خواندن کتاب را دوچندان میکند. در هنگام خواندن داستان، با بازگشت به آستر و دیدن آن، سفر پرچالش یپه را بهتر درک میکنیم.
سه شنبه, ۱۸ مرداد
«حواسم به غریبهها هست» به کودکان یاد میدهد که چگونه موقعیتهای خطرناک را بشناسند و به چه کسانی اعتماد کرده یا از چه کسانی دوری کنند. این کتاب دربارهی خانواده و ارتباط سالم با دیگران است و به کودکان یاد میدهد که چگونه بدون ترس، اما با احتیاط با دیگران ارتباط بگیرند و از خطر بچهدزدها در امان باشند.
یکشنبه, ۲ مرداد
«اتاق دوستداشتنی من» داستان دختری بدون نام است که در اتاقاش خیالپردازیهای رنگین و شیرینی دارد؛ دختری که میتواند هر کودکی در هر جایی باشد.
شنبه, ۱ مرداد
«بیا با هم» مجموعهکتابی دربارهی مهارتهای سادهی زندگی است که هر کودک باید با همراهی والدین یا مربی و آموزگار آنها را انجام دهد و تمرین کند. در این کتابها، کودک در کنار خانواده، آشپزی، باغبانی، بازیافت، تمیزکاری، ساختن چیزهای تازه، کاشتن سبزیجات و خرید کردن را میآموزد و از آموختن این مهارتها لذت میبرد. این کتابها، درسهایی ساده و کاربردی برای فرا گرفتن، تعامل اجتماعی، مسئولیتپذیری و گفتوگو و همکاری است. کودک با خواندن و دیدن این کتابها میآموزد که چگونه با دیگران بهتر و مؤثرتر ارتباط بگیرد و مهارتهای آموخته را بهخوبی در کنار یکدیگر انجام دهد. ماجرای هر کتاب به صورت شعر نوشته شده است.
یکشنبه, ۲۶ تیر
«قصههای شیرین مغزدار» پنج داستان است که در پنج جلد جداگانه منتشر شده است. هر پنج داستان برگرفته از ادبیات کهن، افسانهها و ادبیات عامیانه هستند. علی اصغر سیدآبادی با تغییر در بدنهی روایت و رخداد مرکزی قصه، سه پایان، یا حدس، برای هر قصه نوشته است و در پایان کتاب از خواننده خواسته تا حدس خودش را بنویسد و بگوید. نویسنده با شریک کردن خواننده در داستان، تلاش کرده که او را به فکر کردن و پیدا کردن راهحل و چارهجویی هدایت کند.
چهارشنبه, ۲۲ تیر
بازی باب گراهام با نور خورشید شگفتانگیز است. او در کتاب «خورشید چطور به خانه کوکو رسید» طلوع خورشید را بهانهای برای نشان دادن برخی رخدادها در سراسر دنیا کرده است. این کتاب، میتواند ادامهی کتاب «دکمههای نقرهای» باشد. در یکی از صفحههای کتاب، بر دیوار خانهی کوکو، دختر داستان، نقاشی او را از جودی و جاناتان میبینیم.
چهارشنبه, ۲۱ اردیبهشت
کتاب «دکمههای نقرهای» داستان دیدن چیزها و کسانی است که روزانه به آنها توجه نمیکنیم؛ چیزها و کسانی که از ما دور هستند و نمیتوانیم آنها را ببینیم، اما شبیه همهی رخدادهای این کتاب همواره پیرامون ما در جریاناند.
دوشنبه, ۱۹ اردیبهشت
خرس دنبال برتی گذاشته در کتاب «برتی و خرس». بیمقدمه و بدون هیچ آغازی، کتاب با این جمله آغاز میشود: «چون خرس دنبال برتی گذاشته بود.» چرا کتاب این جمله را میگوید؟ چون برتی را میبینیم که دارد میدود و پشت سرش به خرسی نگاه میکند که دهانش باز است و انگار میغرد و میخواهد برتی را بخورد. غرش خرس در تصویر با هیچ واژه و نامآوایی نشان داده نشده است؛ پس شاید خرس فقط دهانش را باز کرده و چیزی نمیگوید! برتی هم پسربچهای با کلاه قرمز است که مانند همهی شخصیتهای تصویرهای پاملا آلن، تپل و بامزه است.
یکشنبه, ۱۸ اردیبهشت
کتاب «تا خانه در باران» نمایشی از رخدادهای یک شب بارانی است از فاصلههای نزدیک و دور. مادری با فرزندش در راه خانه است، سوار بر ماشین. در این شب بارانی که جادهها شلوغ و لغزنده است، کودک شاهد رخدادهایی عجیب و ساده است. ما از نماهای دور و نزدیک مانند یک فیلم، نظارهگر این داستان نمایشی هستیم. از خرگوشها و موشها و ماهیها و اردکها تا حتی حلزون. از وسایل و جزئیات لباس و ماشینها، تا خیابان و آسمان و بزرگراه. همه چیز در این کتاب دیدنی است و خواندنی.
شنبه, ۱۷ اردیبهشت
«چه کسی قایق را غرق کرد؟» با تصویری از نمایی دور آغاز میشود که دریا و خانهای را نشان میدهد که از میان تپههایش یک گاو و یک الاغ را میتوانیم ببینیم. دیدن سه جانور دیگر پشت الاغ و گاو برایمان آسان نیست. این تصویر ابتدای کتاب، آغاز داستان است اما بدون هیچ واژهای. ما تماشاچی و ببینندهی این داستان هستیم و کتاب با اولین تصویرش ما را به واقعیت فانتزی کتاب فرامیخواند. واقعیت است، چون همانند یک رخداد واقعی روایت میشود و فانتزی است، چون داستان جانورانی است که روی دوپایشان میخواهند سوار قایق شوند.
یکشنبه, ۱۱ اردیبهشت
قبل از شروع مطالعه این مقاله داستان کودک از نگاه سولوتارف، بخش نخست را بخوانید.
چهارشنبه, ۳۱ فروردین
«به هر چیزی که فکر بکنیم به همان تبدیل میشویم.» (بودا)
«وحشی[1]» داستان نوجوانی به نام «بلو بیکر» است که مرگ پدر، تروما، روان زخم، زندگی او میشود. این مرگ، سپر محافظ او را دربرابر اضطرابهای درونش برمیدارد و سبب میشود تا چیزی درون بلو خالی شود و ترس به او هجوم آورد. پیش از مرگ پدر، نوجوان دیگری به نام هاپر همیشه بلو را اذیت میکند و بلو، پدر را سپری دربرابر آزار هاپر میبیند. اما با مرگ پدر، بلو با همه ترسهای دنیای بیرون و اضطرابهای درونش روبهرو میشود: «یکدفعه بدون هیچ پیش زمینهای همه چیز عوض شد. یک روز که خانوادگی دور هم جمع بودیم، پدرم قلباش از کار ایستاد و از پیشمان رفت.»
چهارشنبه, ۲۴ فروردین