«رنگ رویای کلاغ» به نویسندگی محمدهادی محمدی و تصویرگری سلیمه باباخان، کتابی درباره پذیرش خود، درک تفاوتها و مهمتر از همه آزادی و دست نکشیدن از رویاهاست. داستان با تکگویی/ مونولوگ کلاغ آغاز میشود، شبیه نمایشنامهای که انگار کلاغ روی صحنه نمایش آمده و ماجرای خوابی که دیده و رویای رنگیاش را برای ما بازگو میکند و میداند که آدمیان به نظاره او نشستهاند پس برایشان میگوید که: «کلاغ بودم.» اما چرا فعل «بودن» را به کار میبرد؟ چون کلاغ این داستان، انسانی است در کالبد کلاغ. همانگونه که نویسنده در مقدمه کتاب از نیمه کلاغ و آدم بودنش میگوید: «همیشه کلاغی درون من زندگی میکند... نه آدم آدمام نه کلاغ کلاغ.» کلاغ در این تکگویی، خطاب به ما میگوید که کلاغی بوده با ظاهر و رنگی شبیه کلاغهای دیگر که نمیتوانسته از آن جدا شود. انگار کالبدش، زندانی برایش بوده که نمیتوانسته کنارش بگذارد. تا اینکه شبی خواب میبیند که کلاغی رنگی شده. صبح که برمیخیزد دنبال آن رنگ میگردد اما پیدایش نمیکند و از اینجاست که سفر کلاغ آغاز میشود، سفری شبیه سفر صوفیان و عارفان و فیلسوفان برای یافتن «خود». اما این سفر شبیه خوابی دیگر است. انگار کلاغ از خواب اول برخاسته و در خوابی دیگر به دنبال خودش میگردد.
سفر او پر از شعر و شعور است. او فیلسوفی سرگردان در پی معمای خوابش و جستوجوی خود است. تمامی کسانی که کلاغ سیاه در این سفر با او ملاقات میکنند از رنگشان به کلاغ میدهند تا بتواند شبیه رویایش شود: «به ماهی گفتم از رنگت به من میدهی تا به رویایم نزدیک شوم؟/ ماهی گفت: اگر قرمز من تو را به رویایت نزدیک میکند چرا که نه؟» اما هیچکدام از این رنگها، رنگی نیست که کلاغ در خواباش دیده. رنگ رویای او شبیه هیچ رنگ دیگری نیست، شبیه داشتهی هیچکس دیگری نیست. کلاغ رنگی هر بار با رنگی تازه به میان کلاغان میرود اما کلاغهای سیاه که نمیتوانند رویا ببینند کلاغ رنگی را نمیپذیرند: «کلاغ هیچگاه نمیتواند قرمز ماهی باشد حتا در رویا!» کلاغ فقط میتواند سیاه باشد! کلاغ از طوطی، سبزیاش را میگیرد از جوجه، زردیاش را، از الاغ و سگ و گربه، خاکستری و قهوهای و حنایی را اما هیچکدام رنگ رویای او نیست چون رویای او رنگی نیست که کلاغ در این بیداری که خوابی دیگر است، دنبالش است. رویای کلاغ بیرنگ است و شبیه منشوری است که تمامی رنگها را بازمیتاباند: «همه آن رنگها را که از دیگران گرفته بودم، یک به یک پس دادم.... در سفیدی برف، بیرنگتر از همیشه شدم.» کلاغ در شبی برفی و سرد، دوباره به خواب میرود و آن رنگِ شگفت دوباره سراغش میآید. این خواب، همان بیداری است. کلاغ از این خواب که برمیخیزد وقتی خودش را در آب نگاه میکند دیگر آن کلاغ سیاه و خاکستری نیست: «کلاغی بودم با رنگهای شگفت، همه رنگها را داشتم/ انگار همه فصلها در من بود از سفید تا سیاه.» کلاغ برای رسیدن به این بیداری از دو خواب برمیخیزد، خواب اول که در آن خاکستری است و خواب دوم که او را به رنگی که میخواهد میرساند.
در کتابک بخوانید: همنوایی رویا و بیداری در «رنگ رویای کلاغ» با نگاهی به دو کتاب «آدم برفی و گل سرخ» و «هویج پالتوپوش»
پس کلاغ پس از بیداری اول، به خوابی دیگر رفته و پس از بیداری دوم به رنگهای رویایش رسیده ولی آیا این بیداری، بیداری واقعی است و یا بیداری رویاست و خوابی دیگر؟ تصویرها همسو با داستان شاعرانه و فیلسوفانهی کتاب، در این سفر رویایی، واژهها را همراهی میکنند. در تصویر اول، کلاغ را میبینیم که روی لکهای آب ایستاده و تصویرش در پایین پاهایش در لکههای دیگری از آب تکه تکه است. نشانی از سرگشتی و گمگشتگی او. وقتی کلاغ رنگ رویاش را مییابد، کلاغ را میبینیم که به تصویر خودش در آب نگاه میکند و در این تصویر کلاغ بیرنگ است. او خودش را بازیافته است. و آنچه یافته شبیه ظاهر جسمانیاش نیست. او توانسته از خودش جدا شود: «کلاغ بودم/... سیاه و خاکستری که همیشه رنگ من بود/ و نمیتوانستم از آن جدا شوم.» این پایان کتاب، یادآور این تکه از شعر اخوان ثالت است: « نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم.» و یا این بیت از مولانا: «اه که چه بیرنگ و بینشان که منم/ کی ببینم مرا چنان که منم.» رنگهای زمینه تصویرها هم، همگام با تغییر رنگ کلاغ، عوض میشوند. وقتی کلاغ زرد است، همه چیز در تصویر رنگی از زردی دارد و یا وقتی سبز است، فضای تصویر پر از رنگهای سبز است. این همگامی رنگها توانسته تا حس و معنای واژهها را به خواننده منتقل کند. شبیه ارکستری همآهنگ و همآوا، آوای واژهها و رنگهای تصویرها، توانستهاند تا این سفر رویایی و فیلسوفانه را در ذهن خواننده ماندگار کنند.
در کتابک بخوانید: استقبال منتقدان هلندی از کتاب «رنگ رویای کلاغ»
آستربدرقه ابتدای کتاب، گروهی از کلاغانِ سیاه را نشان میدهد و آستر بدرقه انتهای کتاب، همان کلاغان را رنگارنگ به تصویر کشیده است. همانطور که خود تصویرگر در معرفیاش در کتاب گفته، تلاش کرده: «بینش فلسفی و نگاه ژرف نویسنده را درونی..» کند. «رنگ رویای کلاغ» کتابی آسان و سخت است. واژها ساده هستند و آهنگ و آوایشان چنان نرم و آرام پیش میروند که شبیه شعری دلانگیز میشوند. کتاب در ظاهر داستانی ساده دارد. داستانی که برای کودکان قابل فهم است و خواندنش سبب لذتشان میشود. در کنار این سادگی، داستان معنایی عمیق دارد که کتاب را برای نوجوانان و حتی بزرگسالان خواندنی میکند. در خواندن این کتاب، خواندنهای گروهی و فردی، باید پرسشهایی را با توجه به گروه سنی آنها بپرسیم. برای کودکان از شباهتها و تفاوتهای خودشان با دیگران و یا ویژگیهای ممتاز فردیشان بپرسیم و برایشان بگوییم هر کدام ما میتوانیم رویایی شگفت در سر داشته باشیم که مسیر زندگیمان را روشن کند و خودمان را با هرآنچه هستیم بپذیریم و باور داشته باشیم. برای نوجوانان از شناخت خود و احساساتشان بپرسیم و از آزادی برایشان بگوییم. «رنگ رویای کلاغ» کتابی است که میتواند برای هر سن و سلیقهای چیزی برای یافتن و لذت بردن و فهمیدن داشته باشد. کتابی که خواندن و دیدنش یکی از تجربههای ماندگار و به یادماندنیمان خواهد شد.