رمزگشایی از کتاب «چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» با نگاهی به سه کتاب «گاوهای آرزو»، «جایی که وحشی‌ها هستند» و «از آب دور شو، شرلی»

1. «گاوهای آرزو[1]» داستانی درباره‌ی رویا، جنون و مرگ است، درباره‌ی هیچ شدنِ زندگی! داستانی از انسان‌هایی که آن‌قدر سهم‌شان از زندگی کم است، آن‌قدر ندار هستند که نمی‌توانیم کارهای‌شان را قضاوت‌شان کنیم، نمی‌توانیم بگوییم چرا این راه را نرفتند چرا این کار را نکردند. «گاوهای آرزو» داستان انسان‌هایی است که یا باید با رویا، سیاهی و رنج و پوچی را تاب بیاورند و به هیچ هستی ببخشند یا بگذارند سیاهیِ واقعیت، خودشان و هر کسی را که با آن‌ها در ارتباط است در خود فروبرد. اگر زندگی برای این انسان‌ها هیچ شده، چه چیز قرار است که به این هیچ، به انسانی که هیچ ندارد، معنا دهد؟ چه چیز است قرار است رنج را تاب‌آور کند؟

«گاوهای آرزو» چهار فصل از زندگی حسن‌گدا و خانواده‌اش را در سه بخش به تصویر می‌کشد. تلاش خانواده به‌ویژه حسن‌گدا در هر فصل سال، آزمودن راه‌های گوناگون و حتی تغییر جای زندگی از روستایی در اراک به کوره‌های آجرپزی و حلبی‌آباد تهران، تأثیری مثبت در زندگی این خانواده ندارد. هر کاری که حسن‌گدا انجام می‌دهد به درد و بدبختی بیشتر برای خودش و خانواده‌اش می‌انجامد. برفِ زمستان همه چیز را در خود فروبرده و به خانه‌هایی سرد و شکم‌های خالی، درد می‌دهد، بارانِ بهار سیل می‌شود و محصول را از میان می‌برد، گرمای تابستان برای کارگران آجرپزی کشنده است و بارانِ پاییز که سقف خانه‌های حلبی‌آباد توان مقاومت دربرابرش را ندارند؛ همه جز رنج برای این خانواده هیچ ندارد.

در کتابک بخوانید: جهان داستانی محمدهادی محمدی، هستی یافته از هیچ (بررسی کتاب گاوهای آرزو)

دونا، پسر حس گدا، راه رهایی از درد و رنجِ سرنوشت را در رویا می‌بیند. رویا به کارِ زندگی زمینی نمی‌آید اما اگر رویا نباشد، دونا چگونه بار درد خواهرانش، مادرش، بی‌بی‌اش، عمو و فقر سیاه روستا را تاب بیاورد؟

رویاهای دونا از جنس واقعیت پیرامون اوست. فانتزی‌های او از گاوهای آسمان هفتم، میل محقق نشده‌ی او در واقعیت است. اگر او گاوها را به زمین بیاورد، نه تنها مشکل خانواده‌اش، بلکه مشکلات همه مردم روستا حل خواهد شد. رویاهای دونا نجات‌بخش است برای همه. اما چه کسی جز قاسم غوره‌ی شیرین مغز و عموی پدر دونا، که می‌داند رفتن به آسمان هفتم فقط با مرگ ممکن است، او را باور دارد؟: «دیوانگی بشر آن‌چنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است[2]»

روستا محل رویاهای دونا و عموست. روستا دونا را به آسمان هفتم پیوند می‌دهد؛ شب‌ها که دونا خواب می‌بیند و روزها که در بیداری رویا می‌بافد. برای عمو هم، دونا اتصال او را به رویا ممکن می‌کند، تنها کسی که آسمان هفتم و گاوها را باور دارد. دونا رویای آسمان هفتم عمو را باور می‌کند و قاسم غوره رویای دونا را. وقتی حسن‌گدا خانواده را به تهران می‌برد، محل رویاهای دونا را از او می‌گیرد. دونا مجنون می‌شود. عمو بدون دونا و رویا امیدش را از دست می‌دهد و می‌میرد، کوچک‌ترین خواهر دونا از گرسنگی جان می‌دهد، ایران، خواهرِ دیگرش، در آجرچینی کار می‌کند به همراه مادر و پدر و در پاییز دست‌فروشی و گدایی می‌کند. حسن‌گدا روستا را به آرزوی زندگی بهتر در شهر ترک می‌کند اما نه تنها رنگِ سیاه زندگی‌شان نمی‌رود که سیاه‌تر هم می‌شود. وقتی روستا نباشد، دونا دیگر نمی‌تواند گاوهایش را به زمین بیاورد پس کارِ رویا تمام است و در خیال دونای مجنون‎شده، گاوهای آسمان هفتم یکی­یکی می‌میرند. درد و رنج و فقر تمام‌نشدنی زندگی‌ این خانواده، سیاه‌چاله‌ای در زندگی دونا ایجاد کرده است که برای گذر از آن دونا به خیالات عمو نبات از آسمان هفتم درباره‌ی زندگی پس از مرگ پناه برده است. باغ آسمان هفتم تصویری زیبا از روستای در رنج فرورفته‌ است، شبیه آینه‌ای رو به زمین اما بی‌عیب و نقص­هایش. وقتی دونا روستا را ترک می‌کند این فضای بی نقص عالم بالا درهم می‌پاشد. چون: «خود یک چیز را نمی‌توان از آن چیز جدا دانست.» روستا یک هیچ بزرگ است برای دونا و خانواده‌اش، فضایی سیاه که جز درد و رنج ندارد اما این هیچ برای دونا از رویا هستی یافته است : «فضای خیال، فانتزی، نقش یک سطح خالی را ایفا می‌کند قسمی پرده‌ی نمایش برای برون تاباندن آرزوهای خویش. آنچه فانتزی روی صحنه می‌آورد فضایی نیست که در آن میل ما برآورده می‌شود بلکه برعکس، فضایی است که خود میل را تحقق می بخشد.[3]»

در کتابک بخوانید: زندگی با رویا- نگاهی به سه کتاب «فضانوردها در کوره آجر پزی»، «گاوهای آرزو»، «آواره بی خورشید»

2. «جایی که وحشی‌­ها هستند[4]» داستان پسرکی به نام مکس است که شبی لباس گرگی‌اش را می‌پوشد و شیطنت می‌کند. سروصداها و آزارهای پسرک آن‌قدر مادرش را ناراحت می‌کند که «وحشی» خطابش می‌کند و برای تنبیه پسر را بدون شام به اتاقش می‌فرستد.


خرید کتاب سفر به سرزمین وحشی‌ها


در اتاق که بسته می‌شود، در فضای خیال پسرک، در اتاقش جنگلی می‌روید و اقیانوسی آشکار می‌شود. پسرک با قایقی به جایی که وحشی‌ها هستند می‌رود. ساکنان آن جا او را وحشی‌ترین موجود عالم می‌نامند و او پادشاه آن­جا می‌شود و تاج بر سر می‌گذارد. پسر با وحشی‌‌ها وحشی بازی می­‌کند! اما بعد از مدتی دلش برای خانه تنگ می‌شود. پسر دوست دارد جایی باشد که او را دوست‌داشتنی‌ بدانند نه وحشی. پس به خانه برمی‌گردد، به اتاقش، جایی که جنگل در آن محو شده و به جایش غذای خوشمزه‌ای انتظارش را می‌کشد؛ شامی که مادر در اتاق گذاشته است. پسرک شیطنت می‌کند، تنبیه می‌شود، در خیالش سفر می‌کند و بی‌دردسر و شاد به واقعیت بازمی‌گردد.

در کتابک بخوانید: معرفی کتاب و فیلم سفر به سرزمین وحشی‌ها

3. «از آب دور شو، شرلی[5]» داستان یک روز تفریح خانواده‌ای چهار نفره، مادر، پدر، دختر و سگ‌شان، کنار ساحل است. مادر با خودش کاموا و میل بافتنی و وسایل چای و خوراکی آورده، پدر صندلی تاشو و روزنامه‌اش را و دختر و سگ هیچ چیز با خودشان نیاورده‌اند، جز خیال‌شان! مادر و پدر صندلی‌های تاشو را باز می‌کنند و در ساحل می‌نشینند. یکی روزنامه می‌خواند و دیگری بافتنی می‌بافد. تصویر به ما نشان می‌دهد که دخترک در ساحل ایستاده و سگ می‌دود.

مادر و پدر به دختر می‌گویند که برود و با بچه‌های دیگر بازی کند و این بار تصویر دخترک را نشان می‌دهد که سوار قایقی است. حرف­های مادر و پدر به ما می‌گوید که دخترک با بچه‌­های دیگر همبازی نشده و کنار ساحل با خودش بازی می‌کند، جایی که مادر و پدر او را می‌بینند اما تصویر روبه‌رو به ما نشان می‌دهد که او با قایقش و سگ به سراغ دزدان دریایی و کشتی‌شان می‌رود، با آن‌ها می‌جنگد، گنج پیدا می‌کند و در پایان، با سگ به ساحل باز می­‌گردد و در تمام مدت در صفحه روبه‌‌رو مادر و پدر به دختر چیزهایی می­گویند که نشان می­دهد او هنوز تنها و در دیدرس آن­‌هاست و مادر و پدر برای بازی با او نرفته‌­اند.

پس تصویرهای رو­به­‌رو که دختر را در حال ماجراجویی نشان می‌­دهد چه هستند؟ دزدان دریایی این کتاب، جنگل روییده در اتاق مکس و آسمان هفتم دونا از کجا می­آیند؟ چرا هر سه فضا، دزدان دریایی و وحشی‌ها و آسمان هفتم، فضا و موجودات عجیبی دارند که در دنیای واقعی امکان وقوع ندارند؟ «تخیل محصول ذهن انسانی است. انسان با استفاده از نیروی تخیل توانسته است ناتوانایی‌های خود را در برابر طبیعت جبران کند. اگر خردورزی زبان رابطه ما با طبیعت است، تخیل زبان رابطه ما با خودمان است. انسان با زبان خرد با طبیعت ارتباط می گیرد و با زبان تخیل با خودش. انسان با نیروی تصویرها و بازیابی و جابه‌جایی و تغییر در آن‌ها تخیل می‌کند. تخیل بازی آگاهانه یا برآمده از ناخودآگاهی با تصویرهای ذهنی است.[6]»

4. ترانه هشت ساله بود و برای یادگیری خواندن و نوشتن به زبان فارسی به مرکزی می‌آمد که ویژه کودکانی بود که چون مدارک شناسایی نداشتند، نمی‌توانستند به مدرسه بروند. ترانه در ظاهر دختر شادی بود. زیاد حرف می‌زد و بیشتر وقت‌ها چیزهایی می‌گفت که بی‌معنی بودند و یا دست­کم برای بزرگسالان بامعنا نبود. او همیشه حرف می‌زد حتی زیر لب با خودش. هر وقت از ترانه می‌پرسیدی صبحانه چه خورده؟ می‌گفت کیک تولد! هر روز همین را می‌گفت. ترانه هر روز کیک تولد می‌خورد. او نمی­گفت کیک، می­گفت کیک تولد. نقاشی او از کیک تولد، چند ردیف خطوط رنگی روی هم بود. نقاشی او از تخت­خواب هم همین بود. با مداد رنگی­ها چند خط روی هم می­کشید و وقتی می‌­پرسیدی ترانه چی کشیدی؟ می­گفت تخت­. گاهی تخت­خواب بود و گاهی کیک. ترانه در خانه تلویزیون نداشت و به جشن تولد هم نرفته بود. او و خانواده‌اش بهره چندانی از زندگی نداشتند. مهاجرانی بودند که بعد از سلطه طالبان از مرز شرقی به ایران آمده بودند. چرا ترانه از کیک تولدی می‌گفت که در واقعیت ندیده و نچشیده بود؟ کیک تولد برای ترانه چه بود؟ جمع این دو واژه «کیک» و «تولد» قرار بود برایش چه باشد؟ نشانه‌ای از چه چیزی، چه فقدانی، برای او بود؟ «انسان جهان را به دو نوع در مسیر اهداف و آرزوها و آمال‌ها خودش تغییر می‌دهد و بازسازی و نوسازی می‌كند، اول به طریق واقعی كه تاریخ گواهی می‌دهد و بعد چون واقعیت او را به گوشه‌ای می‌راند و اجازه نمی‌دهد كه دنیاهایی آن طور كه می‌طلبد و دوست دارد بسازد، به فانتزی‌ها پناه می‌برد و دنیایی مطابق میل‌اش اما در محدوده تخیل و رویاها می‌‌سازد. تخیل الزاماً به موضوع فراواقعیت نمی‌پردازد، بلکه از طبیعی‌ترین پدیده‌ها شروع می‌كند و تا شگفت‌ترین آن‌ها را دربر می‌گیرد. به قول تالكین ادبیات تخیلی فرار به واقعیت است، نه فرار از آن. فانتزی گونه مناسبی برای بیان مشكلات جهان امروزه به زبان نمادین است وقتی كه دنیای عقلی به باورهای انسانی یورش می‌آورد، ضد حمله آن در قالب فانتزی‌ها شكل می‌گیرد.[7]»

چرا ما خارج از شهر زندگی می کنیم؟

«انیشتین گفته: تخیل مهم‌تر از دانش است.

تخیل دریچه‌ای به سوی احتمالات است.

بازی تخیلی و خلاقانه نحوه یادگیری کودکان در مورد جهان است.[8]»

«چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم» اولین کتاب تصویری پتر اشتام برای کودکان است. تصویرگر کتاب یوتا باوئر، برنده جایزه اندرسن، است. اشتام در رشته آسیب‌شناسی روان و روانکاوی تحصیل کرده و مدتی به عنوان کارآموز در یک کلینیک روان‌پزشکی‌ کار کرده. او در نوشتن داستان بزرگسال به توجه به جزئیات و پنهان‌کاری در داستان شناخته شده است. او باور دارد خواننده باید تصمیم بگیرد که می‌خواهد چه چیزی را در داستان باور کند یا چه برداشتی از داستان داشته باشد. اشتام در ویدئویی که به مناسبت انتشار ترجمه کتابش در ایران ضبط کرده، در دوره همه‌گیری کرونا، از کودکان می‌خواهد حالا که در خانه گیر افتاده‌اند در خیال‌شان سفر کنند و به هر جایی (جنگل، زیر آب، یک اتوبوس، زیر همین درخت سیب و...) بروند و آنجا زندگی کنند یا به هیچ‌جا بروند که به خوبی هر جای دیگری است! او از کودکان می‌خواهد جاهای جدیدی را کشف کنند که با اتوبوس و هواپیما نمی‌شود رفت و به این جست‌وجو‌ ادامه دهند. اشتام علاقه عجیبی به روایان غیرمعتمد دارد. از نگاه او هیچ راوی‌ای صددرصد قابل اعتماد نیست چرا که راوی حتی اگر بخواهد صادق هم باشد دیدگاهش محدود و مغرضانه است و مهم این است که چرا و چه زمانی دارد داستانش را تعریف می‌کند. از نگاه اشتام، اختلالات روانی یا حتی دیوانگی، نوعی عدم تعادل‌اند و نه حالات عجیب و غریب!

راوی «چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» یک راوی غیرمعتمد است چون کودکی است که خیالاتی می‌بافد که با منطق و شعور متعارف ناسازگار است. بر خلاف راویان چهار روایت پیشین که درباره‌شان گفتیم، ما در این کتاب، نقطه اتکای مطمئنی برای شناخت و تمییز مرز میان واقعیت و فانتزی نداریم. فانتزی‌های راوی آن قدر جزئیات عجیب و نامرتبط با هم دارد که هنگام خواندن کتاب گیج‌مان می‌کند که واقعیت کجاست؟ کدام جزء برای ساختمان فانتزی است و کدام یک برای واقعیت تا بتوانیم خط واقعی داستان را پیدا کنیم و واقعیت را بنا کنیم. اما آیا واقعا مهم است که راوی داستان راست می‌گوید یا ناراست؟ آیا داستان بر راستی استوار است و از اساس، داستان بافته‌ای از خیال نیست که بنا است واقعیت زندگی را برای ما قابل درک‌تر، شناساتر و تاب‌آورتر کند؟ مانند رویای دونا از گاوهای آرزویش در آسمان هفتم.

راوی این کتاب «چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» از جنس راویانی است که در داستان­‌های بزرگسال در راویان جنون­زده یا ناهوشیار یا راویانی ببینیم که به عمد چیزی را پنهان می­‌کنند: «کاراکتر-راوی نمی‌تواند صددرصد غیرمعتمد باشد. اگر هرچه می‌گوید کذب محض باشد، فقط نکته‌ای را به ما می‌گوید که ما می‌دانیم، یعنی این نکته که رمان اثری است ساختگی. برای آن‌که داستان علاقه ما را به خود جلب کند، باید نوعی امکان تشخیص صدق و کذب در جهان خیالی رمان وجود داشته باشد، همان‌طور که در جهان واقع وجود دارد. نکته اصلی در استفاده از راوی غیرمعتمد نشان دادن تفاوت میان ظاهر و واقعیت است، نشان دادن این‌که آدم‌ها چه‌گونه واقعیت را تحریف یا پنهان می‌کنند. لزوما هم نیت شرورانه‌ای ندارند.[9]»

اما راوی این داستان قصد پنهان‌کاری ندارد و می خواهد در یک بازی سفر خیالی درک کند و بگوید چرا آن‌ها مجبور شده‌اند به حومه شهر بروند. آنقدر جزئیات روایت او عجیب است که حتی می‌توانیم در این هم شک کنیم آیا آن‌ها واقعا ساکن خانه‌ای بیرون شهر شده‌اند؟ یا از اساس تمامی این روایت یک بازی کودکانه میان سه کودکی است که روی جلد کتاب زیر یک میز قالیچه‌ای پهن کرده‌اند و با هم این بازی خیالی سفر و جابه‌جایی را راه اندا‌خته‌اند! راوی یا روایان کودک در آخرین بخش داستان می‌گویند خانه‌شان چهار گوشه دارد و روی جلد نیز می‌بینیم زیر میز رفته‌اند، یکی‌شان (کوچک‌ترین کودک که حالا چهار سال بزرگ‌تر شده) دست زیر چانه‌ زده و شاید خیال می‌بافد. آیا این تنها چهارگوشه‌ای است که نصیب بچه‌ها شده؟

اصلا چرا چهار؟ مگر خانه قبلی چهار گوشه نبود؟ عددها در این روایت معنا دارند. در بخش پایانی هر کدام از هجده روایت، راوی با عددهای چهار تا یک به ترتیب به رخ‌دادها و تاثیر «خانه» یا محل سکنی‌گزیدن‌شان بر اعضای خانواده می‌گوید. راوی از چهار آغاز می‌کند و به یک می‌رسد: «مادر چهار زبان جدید یاد گرفت. پدربزرگ سه دندانش افتاد. برادر دو دوست جدید پیدا کرد و مادربزرگ ذات‌الریه گرفت. پدر دیگر مادر را دوست نداشت. برای همین به جنگل اسباب‌کشی کردیم.» این عددها از چهار تا یک‌اند یا شکلی دیگر از چهار تا یک: «مادربزرگ گفت توی کره ماه همه‌چیز یک‌چهارم وزن خودش را دارد، پدر به هر کدام از ما قول یک‌سوم دنیا را داد، مادر نیمی از روز را خواب بود و برادر تماروز نفس‌نفس می‌زد. پدربزرگ دلش برای دوست‌هایش تنگ شده بود. برای همین به سینما اسباب‌کشی کردیم.» اینجا راوی کودک با یک چهارم، یک‌سوم، یک‌دوم(نیم) و یک (تمام روز) شکل دیگری از این بازی شمارش را تکرار می‌کند. البته در ترجمه فارسی به این بازی‌ کودکانه راوی دقت نشده و در برخی از بخش‌ها عددی جا افتاده است؛ برای نمونه در بخش سیزدهم و «روزهایی که در دریا زندگی می‌کردیم» می‌خوانیم «بردار چهار مارماهی دید. پدربزرگ کله‌معلق زد. مادر دو تا مراوارید پیدا کرد. [...]» در متن اصلی آمده پدربزرگ سه‌ سالتو زد. سالتو حرکتی چرخشی در شنا است. یا در بخش یازده، «روزهایی که زیر باران زندگی می‌کردیم» می‌خوانیم: « برادر چهار فصل سال را حفظ کرد، مادر به درگاه خدا دعا می‌کرد که باران بند نیاید [...]» درمتن اصلی آمده که مادر به تثلیث مقدس دعا کرد. راوی کودک با این بازی هر بار به نقص، کاستی و بلایی اشاره می‌کند که به سبب ماندن در آن «جا» بر سرشان آمده: افتادن سه دندان پدر بزرگ، رفتن پای پدر توی یک چاله، به شماره افتادن نفس برادر کوچک تمام روز، سه بار فراموش کردن یک چیز مهم و... تنها در بخش پایانی کتاب است که عدد آب نمی‌رود و عدد چهار سه‌بارتکرار می‌شود و خبر از کاستی و نقص و بلایی نیست. حالا همه‌چیز سر جای خودش است و طبیعی: «خانه‌مان چهار گوشه دارد، سالمان چهار فصل دارد، چهار سال است که به خارج از شهر اسباب‌کشی کرده‌ایم و حالاحالاها هم به خوبی و خوشی اینجا زندگی خواهیم کرد.»


خرید کتاب چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟


در کتاب «پرنده قرمز[10]»، اثر آسترید با تصویرگری ماریت تورن کویست تفاوت میان فضای واقعیت و خیال با رنگ‌ها مشخص شده است. فضای سرد و بی روح و خاکستری واقعیت با رنگ‌های سرد و سیاه و سفید تصویر شده و فضای رنگین و شاد خیال با رنگ‌های زنده و زیبا و روشن و گرم. خیال گرم است و واقعیت سرد!

در کتابک بخوانید: کشف معنا یا معنای کشف در داستان پرنده قرمز


خرید کتاب پرنده‌ی قرمز


در کتابک بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب پرنده قرمز، بخش نخست

در کتاب «پدربزرگ» از جان برنینگهام هم تفاوت میان فضای خیال و واقعیت با همین تغییر رنگ فضاها مشخص شده است؛ در این کتاب یک تصویر تمام رنگی ساده موقعیت دختر بچه و پدربزرگ‌اش را نشان می‌دهد و در برابر آن تصویری تک رنگ به رنگ قرمز مایل به قهوه‌ای خاطره‌های پیرمرد، خیالات دختربچه یا گونه‌ای تداعی که تصویر روبه‌رویش را توضیح می‌دهد و معنایش را روشن می‌کند.

اما پیتر اشتام حتی این رمزگذاری را هم از ما دریغ کرده است! در نگاه اول شاید فکر کنیم با نشانه‌گذاری رخدادها در تصویرهای سیاه و سفید می‌توانیم تفاوت میان خیال واقعیت را در تصویرهای روبه‌روی هم درک کنیم. فضای سیاه و سفید واقعیت است و فضای رنگی، خیال. تصویرهای سیاه و سفید اثاث‌کشی خانواده را نشان می‌دهد. تنها نقطه اشتراک تمام تصویرهای سیاه و سفید که مثل نوار باریکی زیر صفحه کشیده شده این است که در همه این تصویرها، جز یکی یعنی تصویر زندگی در عالم رویا، خانواده در تکاپو وحرکت­‌اند. آن­ها دارند به جایی می­‌روند. اما کجا؟ تنها در تصویر یکی مانده به آخرین بخش کتاب است که همگی دنبال هم دراز کشیده و خوابیده­اند. آن­‌ها به «عالم رویا» رفته‌­اند. همین تصویرهای سیاه و سفید هم کودکانه و شیطنت‌آمیز است. مثلا در یک تصویر، پدربزرگ چراغی در دست دارد، مادر و پدر چمدان، دختر خانواده قالیچه. در تصویر دیگر دختر، میز و دو صندلی و با چند کتاب رویش، روی دست دارد و می‌دود. در هر تصویر، چیزهایی که در دست شخصیت‌هاست تغییر می‌کند. گاهی می‌دوند، گاهی می‌رقصند، گاهی بازی می‌کنند و گاهی خسته و غمگین هستند. گاهی لباس گرم تن‌شان است و در برف با سورتمه و گوزن حرکت می‌کنند و گاهی زیر باران راه می‌روند و یا سوار قایق هستند.

تصویرگری کم‌نظیر یوتا باوئر که انگار با اشتام دست به یکی کرده است نمی گذارد ما از چیزی سردربیاوریم و نقطه اتکای مطمئنی برای تمایز میان خیال و واقعیت پیدا کنیم. چون زاویه دید کتاب در همه متن و تصویرها از نگاه کودک است و اشتام و باوئر از زاویه دید بزرگسال پرهیز کرده‌اند.

راوی اینگونه آغاز می‌کند که «روزگاری که در خانه‌ای با لامپ‌های آبی زندگی می‌کردیم»، او نمی‌گوید چه روز و سال و ماهی بوده. کودک زمان را متفاوت از بزرگسال درک می‌کند. شب برای کودک آمدن ماه به آسمان یا خوردن شام است. زمان برای او با جزئیات معنا پیدا می‌کند. راوی نمی‌گوید خانه کجا و یا چه شکلی بوده، می‌گوید در خانه‌ای با لامپ‌های آبی که از شدت تابش خورشید همیشه باید پرده‌ها را می‌کشیدند و صبح تا شب از مدرسه موسیقی طبقه بالا صدای آهنگ می‌آمده و همیشه توی راهرو لامپ آبی روشن بوده است. وقتی می‌خوابیدند درها را نمی‌بستند و گاهی صدای پایی می‌شنیدند که نمی‌دانستند برای کیست: «پدر چهار روزنامه خواند. مادر سه صندلی خرید، مادربزرگ برای هر کدام از ما یک جفت جوراب راه راه بافت و پدربزرگ عینک آفتابی اش را گم کرد. خواهر همیشه غمگین بود. برای همین اسباب‌کشی کردیم به اتوبوس برقی.» روایت راوی پر از جزئیات نامرتبط به هم است.

راوی این کتاب در هجده بخش دلایل رفتن از جایی به جای دیگر را می­گوید، رفتن به جایی که همگی خوشحال باشند و حال­‌شان «روزبه‌روز بهتر شود.». در پایان هر بخش این روایت و هر جا یا «هیچ‌­جا»یی که زندگی می­‌کرده‌­اند راوی به ما می­گوید که دلیل اثاث­‌‍‌شی­شان از آن جا ناراحتی و غم یکی از اعضای خانواده است، ناخشنودی یکی از محل زندگی­‌شان است. اگر از خانه با لامپ‌های آبی رفتند چون خواهر غمگین بود، اگر از اتوبوس برقی رفتند چون پدر دیگر مادر را دوست نداشت، اگر از جنگل به بام کلیسا رفتند چون مادر آخرین کتابش را گم کرد و به همین ترتیب تا پایان کتاب، دلیل رفتن از جایی به جایی دیگر ناشادی یکی از اعضای خانواده است. نکته جالب کتاب که حتی روایت اول کتاب از زندگی در خانه با لامپ­‌های آبی را هم برای ما باورناپذیر می‌­کند، چشم­‌انداز این تصویر است. این زاویه دید از آن کیست؟ راوی؟ در این چشم­‌انداز از بالا به جایی نگاه می‌کنیم که چند ساختمان بلند دورتادور آن است و تا چشم کار می‌­کند ادامه دارد و در مرکز تصویر ساختمانی سه­‌طبقه، به شرطی که خانه زیرزمین نداشته باشد، می‌­بینیم که نوری آبی از ورودی­اش بیرون تابیده و گربه‌­ای در ورودی ساختمان ایستاده؛ گربه‌ای که از ابتدا و همان روی جلد همه­‌جا همراه خانواده است و در متن به آن اشاره­ای نشده. راوی از فاصله‌­ای دور به خانه می‌نگرد و درون خانه نیست! انگار چونان دوربینی از بالا دارد نگاه و روایت می­‌کند و همان روایت اول هم فانتزی بازی‌گوشانه سه کودک روی جلد کتاب است.

ما صدای موسیقی و باران را ابتدا اینجا از راوی می‌­شنویم و خانه چند طبقه را ابتدا در این تصویر می‌­بینیم. آیا کودک با این چیزها فانتزی­‌های بعدی را ساخته و پرداخته؟ زندگی در ویولن خاله، زیر باران، یا در ساختمانی چهار طبقه با سه تلفن که هر کدام از اعضای خانواده در طبقه‌­ای جدا زندگی می­‌کنند؟

در «روزهایی که در پشت­بام کلیسا زندگی می­‌کردند» راوی می­‌گوید وقتی فوتبال بازی می­کردند و توپ‌­شان از بام پایین می­‌افتاد، انگار چاره­ای نبود، جز این­که ابرها را نگاه کنند و از خودشان داستان­‌های طولانی درآورند! این داستان‌­ها درباره یک خانه بزرگ­‌تر است که هرکس در آن اتاقی برای خودش دارد و البته بین آن­‌ها هیچ دیواری نیست. وقتی بازی بچه‌­ها قطع­ می­‌شود خیال به جریان می­افتد و خیال کودک درباره زندگی در خانه­ای بزرگ است.

نمی­‌دانیم راوی با جزئیات واقعی ساختمان فانتزی را ساخته؟ مثلا از نقش ماه و ستاره روی چمدان به زندگی در ماه رسیده یا آن­طور که در بخش «روزهایی که در دریا زندگی می­کردیم» می­بینیم ماهی‌­ها را با تکه­‌پاره‌­های کاغذ یا پارچه ساخته؟ روی بدن ماهی‌­ها طرح و نقش­‌های هندسی یا نوشته­‌هایی است که از جایی جدا شده‌­اند.

راوی فانتزی­‌هایش را مانند این ماهی­ها با تکه‌­پاره‌های واقعیت ساخته. یا باید هر بخش را استعاره بدانیم و تفسیر کنیم؛ مثلا زندگی در کلاه عمو یعنی پنهان شدن در جایی تنگ آن‌قدر که تنگنای فضا به «سر عمو فشار آورد» و ناچار راوی اثاث­کشی کرد تا تک­و­تنها زندگی کند. راوی می­گوید عمو هر روز مدرسه­اش را تمیز می­کرد و «مثل آینه برق می­انداخت.» پس عمو سرایدار مدرسه‌ای است که احتمالا اتاقی کوچک برای خود دارد و جایش آن­قدر تنگ است که بودن خانواده به او فشار می‌­آورد. استعاری بخوانیم یا روایت را فانتزی کودک بدانیم، حقیقت این است که اینجا هم نمی‌­شد زندگی کرد. پس راوی می­‌گوید که عاقبت به خارج از شهر می‌­روند و در «خانه‌­ای بزرگ» زندگی می­‌کنند «مثل خانه‌­هایی که می‌­بینید»! او خانه‌­اش را نشان­‌مان نمی‌دهد بلکه تصویر خانه­‌ها­یی «بزرگ» را نشان می­‌دهد.

پتر اشتام داستانی نوشته در یک کتاب تصویری که راوی‌اش کودکی است که در خیالات سفر می‌کند و غیرمعتمد است و این‌ها ناشی از یک عدم تعادل در زندگی اوست که فانتزی های عجیبی را در کتاب ساخته. روایت در این کتاب، زمانی جالب‌تر می‌شود که بدانیم کودکان هنگام خواندن کتاب، درگیر پرسش‌هایی نمی‌شوند که بزرگسالان خواننده کتاب می‌پرسند. بنا بر تجربه بزرگسالانی که کتاب را با و برای کودکانشان خوانده‌اند، کودکان نمی‌پرسند چطور می‌شود زیر آب یا در فضا زندگی کرد؛ چرا که کودکان همه دچار خیال‌پردازی هستند و مانند ما درگیر راستی و ناراستی گفته­های راوی نمی‌شوند: «تخیل جنبه ضروری دوران کودکی است، بچه‌ها چه یک جعبه را به قلعه تبدیل کنند یا یک ژاکت قدیمی را به شنل ابرقهرمانی، از تخیل خود برای تغییر دنیای اطراف‌شان استفاده می‌کنند. از آنجایی که بازی تخیلی پایانی گشوده دارد و بدون ساختار است بچه‌ها کنترل کاملی بر آن دارند که چه کسی هستند و چه اتفاقی می‌افتد. آن‌ها می‌توانند هر کسی که می‌خواهند بشوند: یک سرآشپز، فضانورد، پزشک، موجودی افسانه‌ای یا هر چیز دیگری. آن‌ها می‌توانند موقعیت‌های روزمره را بازسازی کنند و از بزرگسالان زندگی خود تقلید کنند.[11]»

کودکان رخدادها را نه در یک کلیت، بلکه در جزئیات درک می‌کنند. مانند همان چیزی که در این کتاب رخ می‌دهد. کودکان جزئیات یک رخداد یا موضوع یا حتی یک خاطره را برای‌مان می‌گویند. آنها می‌توانند بی‌وقفه حرف بزنند و چیزهایی را تعریف کنند که لزوما به هم مرتبط نیستند و یا از نظر ما ربط معنایی میان‌شان نیست. زمان برای کودک آن چیزی است که در اکنون رخ می‌دهد. گذشته هنوز آنقدر برایش معنادار نشده و آینده هم برایش بی‌معناست، کودک نمی‌تواند تصویری انتزاعی از آینده داشته باشد، از چیزی که ندیده. برای همین است که گاهی حرف‌های یک کودک، از کنار هم قرار دادن جزئیات آنچه به یاد می آورد یا در ذهنش می‌سازد، برای‌مان معنادار نیست.

«چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» در ظاهر سیر روایت، دلایل اثاث‌کشی و رفتن خانواده‌ای از خانه‌ای درون شهر به بیرون شهر است. خانواده‌ای هفت‌نفره، مادر، پدر، سه کودک و پدربزرگ و مادربزرگ و البته یک گربه که در تصویر همه‌جا حاضر است و در متن غایب. آنچه ما از واقعیت رخ‌داده می‌دانیم این است که زندگی درون شهر، به دلایلی که راوی می‌گوید و نمی‌گوید، برای خانواده ممکن نبوده و آن‌ها به بیرون و حومه شهر می‌روند. در این مسیر پدربزرگ جانش را از دست می‌دهد. در این داستان، عمو و خاله‌ای هم حضور دارند که راوی می‌گوید برای مدتی کوتاهی پیش این دو، در کلاه عمو و ویولن خاله، ساکن بوده‌اند. راوی از همان صفحه اول به گونه‌ای روایت می‌کند که ما می دانیم، متوجه می شویم، که با یک راوی کودک سروکار داریم. اگر از ما بپرسند کجا زندگی می‌­کنیم یا قبلا کجا زندگی می­‌کرده‌­ایم، کدام یک از ما به رنگ نور لامپ‌­ها اشاره می­‌کند؟ راوی این کتاب می­گوید در خانه­ای با لامپ­های آبی زندگی می­‌کرده‌­اند. او نمی­گوید خانه­شان کجا یا در کدام خیابان بوده، ساختمان­ش چند طبقه داشته و خانه در طبقه چندم بوده یا جزئیاتی از خیابان، خانه­‌ها یا فروشگاه­‌های احتمالی اطراف خانه نمی‌­دهد؛ هرچه باشد آن­‌ها ابتدا و «روزگاری» ساکن یک شهر بوده­اند و شهر یعنی خیابان و ساختمان و شلوغی و سروصدا. راوی از جزئیاتی می­گوید که محدود به فضای همان خانه است یا گاهی از بیرون به فضای خانه سرک می‌­کشد مثل عطر یاس در بهار. او از نورها، صداها و بوها می­گوید: نور لامپ­ها، اشعه سوزان آفتاب، عطر یاس در بهار، صدای سرازیر شدن باران در جوی خیابان، چک­چک قطره­های باران که از برگ­های درختان لاله روی سنگ­فرش می­‌ریخت (چه ریزبینی و دقتی در توصیف)، صدای پاهایی که هیچ­کدام نمی‌­دانند از آن کیست و از کجا می­آید و... توصیف کودک به­گونه­ای است که گویی آن­‌ها در این خانه محصوراند و تنها ارتباط‌­شان با اطراف با صداها و بوها و نورهاست. یا نه، برای کودک راوی جزئیات دیگری در توصیف «خانه» مهم است؛ چیزهایی که می­‌گوید چرا در آن خانه دیگر نمی‌­شد زندگی کرد. او گوش می‌­دهد، بو می­‌کشد و می­بیند. ادراکات او ابتدایی است، اما حقیقیت را می­‌فهمد. حقیقت چیست؟ او به چیزهایی اشاره می­‌کند که گمان می­‌کند همه ­اعضای خانواده یک­‌جور درک می‌کرده‌اند و برای همین فاعل روایت او «ما» است و فعل­‌ها جمع است مگر در بند پایانی که می­‌خواهد دلیل اثاث‌کشی­‌شان را به ما بگوید. او در این بند از تاثیری که خانه بر تک­‌تک اعضای خانواده گذاشته می­‌گوید و چون یکی از این «ما» در این روایت غمگین است، آن­ها از این خانه می‌­روند. و حقیقت همین است که آن­‌ها دیگر در این خانه خوشحال نیستند.

«سوژه با گردش به دور خودش، در حقیقت به دور چیزی می‌گردد که در درونش بیش از خویش است.[12]»

در همه پنج کتاب و روایت این یادداشت، یک بن‌بست یک سد راه را بر خیالاتی که فانتزی می‌سازند، باز می‌کند. دری که در کتاب «جایی که وحشی­ها هستند» به روی پسرک بسته می شود، درِ دیگری، در خیالش باز می­‌کند، مادر و پدری که هم‌بازی دخترک در ساحل نمی شوند و زندگی کسالت‌بار بی‌هیجان­‌شان، فانتزی هیجان‌انگیزی برای دخترک «از آب دور شو، شرلی» می سازد. فقر، نداری و هیچ در زندگی دونای «گاوهای آرزو»، سرزمینی برای او در آسمان می­‌سازد که واقعی­تر از واقعیت پیرامون اوست. نداری زندگی ترانه، هیچ­‌شدن زندگی برای دخترکی که حتا از وطن نصیبی ندارد، فانتزی کیک تولدی برایش می‌سازد، که قرار است به روزهای بی­رنگش، رنگ و شادی دهد. ما می­‌توانیم در همه این روایت‌ها تفاوت فانتزی و واقعیت را بفهمیم. در همه روایت‌ها، نقاط اتکایی وجود دارند که به ما مرز میان واقعیت و خیال را نشان می­‌دهند. در «جایی که وحشی‌­ها هستند» و« از آب دور شو شرلی»، آغاز و پایان کتاب در فضای واقعیت است. در هر دو کتاب حضور بزرگسال یا راوی به ما می­‌گوید که کجا واقعیت تمام می‌­شود و خیال آغاز می‌­شود. در «گاوهای آرزو» هم خیال در آسمان است و واقعیت چرکین و پوچ روی زمین. در روایت زندگی ترانه هم ناباوری به خوردن هر روز کیک تولد، بی­‌نصیبی ترانه از زندگی، همان جایی است که می­دانیم با یک فانتزی روبه‌­رو هستیم نه واقعیت. روایت راوی در «چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» شبیه روایت ترانه است. فانتزی بی‌معنای ترانه، می‌توانست نوع زندگی ترانه را نشان‌مان دهد. راوی کتاب هم جزئیات نامنسجم و بی‌ارتباط به هم را برای‌مان در روایت هر مکانی می‌گوید که در آن زندگی می‌کنند. آیا این نوع روایت، همان روایت درست و اصیل از خیالات و فانتزی کودکانه نیست؟ شبیه روایت‌هایی که افراد جنون‌زده از رخدادها می‌گویند؟ یا کسانی که دچار یک روان‌زخم شده‌اند و روانکاو تلاش می‌کند با ربط این جزئیات بی‌ربط به هم، اصل واقعیت و روایت را پیدا کند؟ آیا راوی کتاب اشتام، در همه این مکان‌ها بوده، آیا آن‌ها را دیده و یا فقط درباره‌شان شنیده است؟

در همه این روایت‌ها، خیالات یکی با دیگری متفاوت است. فانتزی­‌های هر یک از ما با دیگری متفاوت است چون از آن ماست از جزئیات ذهن و روان ما ساخته می­‌شود و شکل می­گیرد و جایی است که امیال ما در آن تجلی می­یابند: «خیال بر حسب ماهیتش تن به کلی یا عام شدن نمی‌دهد. خیال راه و روش مطلقا جزئی و خاص هر یک از ماست که می‌­خواهیم به مدد آن به رابطه محال خویش با شی اضطراب­آور ساختار بخشیم.[13]» فانتزی هر کسی برای اوست و آن جایی آغاز می‌­شود و در فضایی ساخته می‌­شود که امیال ما اجازه جلوتر رفتن ندارند، جایی که می‌توانیم آروزهای‌مان را در آنجا تحقق بخشیم. درِ بسته، فقر، بی‌اعتنایی دیگران، زندگی کسالت‌بار و فقدان، فضایی خالی می‌سازد که در این هیچ که هیچ نیست، فانتزی رنگ می‌گیرد. فانتزی می‌تواند هر رنگی داشته باشد و لزوماً زیبا نیست. هیچ، هستی دارد و بیش از ماست: «موجود انسانی همین شب است، همین نیستی تهی، که در بساطت خود همه چیز را دربرمی‌گیرد: گنجینه‌ای تمام‌نشدنی از تصورها و تصویرهای خیالی، که هیچ‌کدام از آن‌ها رخ نمی‌دهد یا حاضر نیست.[14]»



[1] محمدهادی محمدی، چاپ اول 1378، نشر خانه ادبیات.

[2] . کژنگریستن، اسلاوی ژیژک، نشر نی 1396

[3] . کژنگریستن، اسلاوی ژیژک، ص 26. نشر نی 1396

[4] . عنوان کتاب در ترجمه فارسی به «سفر به سرزمین وحشی­ها» ترجمه شده.

نوشته موریس سنداک. ترجمه، طاهره آدینه‌پور. انتشارات علمی و فرهنگی

[5] . عنوان کتاب در ترجمه فارسی به «به آب نزدیک نشو دخترم» ترجمه شده.

نوشته، جان برنینگهام. ترجمه طاهره آدینه پور انتشارات علمی و فرهنگی

[7] . فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان. نوشته محمدهادی محمدی. انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

[9] . هنر داستان‌نویسی، دیوید لاج، ترجمه رضا رضایی. نشر نی

[10] آسترید لیندگرن. تصویرگر ماریت تورن کویست. ترجمه زهره قایینی. انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

[11] فعالیت‌ها و بازی و شناخت زمان. نوشته محمدهادی محمدی. انتشار در سایت آموزک

[12] کژنگریستن، اسلاوی ژیژک، نشر نی 1396

[13] کژنگریستن، اسلاوی ژیژک، نشر نی 1396

Submitted by editor74 on