ایوب موحدی پور، یکی از دو پایه گذار خانه کتابدار کودک و نوجوان و ترویج خواندن است. او که در مراسم جشن دهمین سالگرد تاسیس انجمن دوست داران ادبیات کودک و نوجوان اصفهان شرکت کرده بود، پیام تبریک خانه کتابدار به این مناسبت را برای حاضران خواند. این مراسم همزمان با زادروز جبار باغچه بان، در روز سه شنبه ۱۹ اردیبهشت در اصفهان برگزار شد. در زیر این پیام را می خوانید:
اگر نشانی سرراستی از من بخواهید، فرزند یکی از کوچه های تبریز هستم، کودکی ام با کار و درس گذشت. نوجوانی ام با هزار پرسش آغاز شد. پرسش هایی که هنوز برای بیشتر آن ها پاسخی نیافته ام. یکی از این پرسش ها که همان اول کار گریبانم را گرفت، این بود: بمانم یا بروم؟ ماندن برابر با مانداب بود، زیست ساکن و نباتی بود. رفتن اما هزینه داشت. باید به مرزهای ناشناخته ای پا می گذاشتم که نمی دانستم می توانم از پس آن بربیایم یا نه.
ذات ناآرامی که درونم بود، مرا وامی داشت، هرشب از ماندن را به رفتن فکر کنم. رویایی مانند شعر استاد شفیعی کدکنی همواره با من می خواند:
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
ماندن، بسته شدن پاها بود، و رفتن نیاز به گشودن زنجیرهای مریی و نامریی داشت. از مرزهای نوجوانی گذشتم. در جوانی هم با این موضوع دست به گریبان بودم.
زمان گذشت و می گذرد، همواره در میان دو حس ماندن و شدن درگیر بوده ام تا با این نقطه زمانی رسیده ام. ماندن یک اجبار است که فراتر از اراده آدمی بر او تحمیل شده است. خواست طبیعت و هستی است. اما شدن خواست خود آدمی است، از آگاهی او برمی خیزد. اما آگاهی آسان به دست نمی آید. آگاهی خود پیچیده ترین شکل از شدن در آدمی است. شکلی که به نظر من عصاره و چکیده همه شدن های آدمی در آن معنا می یابد.
در حقیقت انگیزه های ما در ستیز بین ماندن و شدن از آگاهی برمی خیزد. هرچه انگیزه های مان برای شدن بیشتر باشد، نشان می دهد که مایه های آگاهی مان ژرفتر شده است. ماندن انسان را به رخوت و سستی می کشاند. ماندن انسان را دلبسته چیزهایی می کند که گاهی حقیقی نیست. اما شدن انسان را فرامی خواند از نقطه ای که ایستاده است، گامی فراتر بگذارد. ستیز ماندن و شدن در زندگی هر آدمی وجود دارد. گاهی بسیار کمرنگ و گاهی پررنگ.
امروز و در این مناسبت ما زادروز مردی را گرامی می داریم که الگویی از جنگیدن برای نماندن و گدازه ای از شدن در فرهنگ ما است. از نگاه من باغچه بان از وقتی که مهاجرت را آغاز کرد، همواره دوگونه مهاجرت داشت. یکی مهاجرت یا تغییر از این مکان به آن مکان و دیگری کوچیدن پیوسته از درون خود به درون بالاتر از خود. این مهاجرت است که به زندگی او معنا بخشید و الگویی شد برای همه ما که همواره بکوشیم آگاهانه راه شدن ها را انتخاب کنیم. اگرچه همان گونه که گفتم برای رفتن در این راه باید هزینه های آن را هم پرداخت کنیم.
پس از مطالعه و بررسی زندگی کسانی چون باغچه بان اکنون به جایی رسیده ام که می گویم زندگی فرصتی است برای گذر از ماندن به شدن. اگر این فرصت را دریابیم، می توانیم از گذر زندگی خشنود باشیم، اگرنه، با همه آن چه که داشته های مان است، ناخشنودی درون مان می ماند.
نکته ای دیگر که در زندگی باغچه بان برای من آموزنده بوده است، کار در عرصه خرد و کلان است. به عنوان کسی که در عرصه اقتصاد کارآفرینی کرده ام، در عرصه اجتماع با آرمان ها زیسته ام، در عرصه فرهنگ تجربه اندوزی کرده ام، مدت ها است که مفهوم کلان و خرد را در عرصه اقتصاد و فرهنگ می سنجم. چه کاری کلان است؟ ساخت یک پالایشگاه یا کارخانه؟ بالا بردن دیوارهای یک مدرسه؟ بنیان گذاشتن یک نهاد فرهنگی؟
سیال بودن در این عرصه ها به من آموخته است که کلان و خرد مفاهیمی نسبی هستند که بسته به جایگاه شان تعریف و بازتعریف می شوند. کاری که روزگاری به عنوان خرد شناخته شده است، می تواند برپایه قانون تصاعد چنان ابعاد کلانی بیابد که قابل تصور نیست. باغچه بان در حقیقت الگویی به ما داد که درک درستی از این موضوع داشته باشیم.
پایه گذاری خانه کتابدار به من و خانواده آموخت کار فرهنگی را می توانی از همان نقطه ای که هستی شروع کنی، نیاز نیست همه چیز را موکول به شرایط آرمانی کرد. اگر در محله ای که زندگی می کنی، کودکان و خانواده های شان به کتاب دسترسی ندارند، می توان یک واحد ساختمانی را برای این کار اختصاص داد. اگر توانایی اختصاص این واحد وجود ندارد، می توان به یک اتاق فکر کرد و اگر اتاق هم از توان ما خارج است، آیا آن قدر ناتوان هستیم که نمی توانیم یک گنجه یا قفسه را به این کار اختصاص دهیم؟
هنگامی که ایده کتابک به میان آمد، می شد بهانه آورد و گفت زیرساخت ها فراهم نیست، نمونه های مشابه کدام است، ریسک کار بالاست و از این اصطلاحات که در کار اقتصادی و پروژه ها آموخته ایم. اگر بحث ماندن بود، همه این سوال ها در جای خود درست و سنجیده می نمود. اما هنگامی که بحث از شدن است، باید از سستی درآمد، باید ریسک کار را پذیرفت.
همین نکته در مورد انجمنی که شما دوستان گرامی پایه گذار آن بوده اید، مصداق دارد. در حقیقت ما دوستان همگی گردآمده ایم که ده سالگی نهاد شما را- انجمن دوستداران ادبیات کودکان و نوجوان اصفهان یا خرد سپاهان – را بزرگ بداریم و تبریک بگویم. تنها و تنها با این انگیزه که بحث ماندن و شدن مطرح است. بحثی که همه ما کم و بیش در سطوح مختلف زندگی درگیرش بوده ایم و هنوز معمای آن برای بسیاری از ما حل نشده است. شما گروهی دوست و همکار با انگیزه و با اراده کارتان را از کوچک و از ذره ها شروع کردید . ده سال در کنار هم به بحث و جدل پرداختید.
می دانم که گاهی از هم دلگیر شدید و گاهی هم از پیشرفت کار شادی در زیرپوست تان دوید. دلگیری ها و خشنودی ها گذشت، اما آنچه که در کارنامه همه شما ماند، این بود که ما راه افتادیم که نمانیم، راه افتادیم که بشویم، حتی اگر این شدن به قدر ذره ای باشد باز مبارک است. و تبریک برای این که ذات هستی از ترکیب سلول ها و مولکول های کوچک ساخته شده است. ترکیب این ذره ها است که هستی را با همه بی نهایت هایش ساخته است. شدن از ذره ها آغاز می شود و الگوهایی مانند باغچه بان از کوچکترین ذره ها و سلول ها کارشان را شروع کردند و بزرگی کارشان نیز در همین است.
اکنون همه مان باید خوشحال و خشنود باشیم که در کنار هم احساس می کنیم ذره ها در فرهنگ ما دارند خودنمایی می کنند. دارند وارد مرحله ای دیگر از زیست خود می شوند. همان مرحله ای که شاید باغچه بان روزی در تنهایی های خودش آن را ترسیم کرده بود.
تنها چیزی که برای بشر می ماند، مایه های آگاهی اوست و مایه های آگاهی در فرهنگ یک جامعه خودش را به نمایش می گذارد. پس کارتان که برگرفته از آگاهی تان است، بر همه شما و ما فرخنده باد!