جورج غیبش زده!

عنوان لاتین
Georg er borte

«جورج غیبش زده» کتابی است درباره مرگ، فقدان، امید و عشق. داستان از زاویه دید اول شخص روایت می‌شود. پسربچه‌ای برای‌مان می‌گوید که گربه‌اش به نام جورج چند روز است که ناپدید شده. او و پدرش همه جا را به دنبال او می‌گردند، در محله، پشت خانه، کنار دریاچه، جنگل. اما هیچ اثری نمی‌یابند. در مسیر جست‌وجو، پسر و پدر درباره موضوعاتی مانند مرگ، فقدان، بودن و نبودن عزیزان گفت‌وگو می‌کنند. وقتی به خانه بازمی‌گردند، گربه را زنده و سالم می‌بینند، پسر خوشحال می‌شود اما در دلش تجربه‌ای از ترس، اندوه، امید، مرگ و عشق به جا می‌ماند.
انتخاب زاویه دید اول شخص سبب شده که کودکان بهتر بتوانند احساسات و اندیشه‌های شخصیت داستان را درک کنند. زبان داستان ساده اما پر از معناست. نویسنده با پرهیز از زیاده‌‎گویی به موضوعات مهمی می‌پردازد. گفت‌وگوی بین پدر و پسر بخش مهمی از داستان است. پدر به پرسش‌های پسر با آرامش و دقت پاسخ می‌دهد و چیزی را از او پنهان نمی‌کند. گربه در داستان فراتر از حیوان خانگی است. او نماد عشق و وابستگی است. وقتی ناپدید می‌شود، کودک احساس خلأ می‌کند، نگران می‌شود و جست‌وجو برای بازگرداندنش او را به درک مفاهیم تازه می‌رساند. گربه در داستان نماد از هر چیزی است که ممکن است از دست رود: یک دوست، یک عزیز، خاطره‌ای که ممکن است فراموش شود.
بازگشت گربه نشان می‌دهد که بعضی روابط اگرچه ممکن است آسیب ببینند اما می‌توانند دوباره برقرار شوند و تأثیری بر انسان بر جای می‌گذارند.




جست‌وجوی پسر و پدر در محیط‌های مختلف (پشت خانه، کنار دریاچه، جنگل) نمادی از گذر از مکان امن به فضاهای ناآشنا است. خانه جایی است که همه چیزش آشناست، اما وقتی چیزی گم شود، باید به فضاهای بیرون و گاهی ترسناک رفت، همان‌جا که ممکن است واقعیت غم‌انگیز در آنجا باشد. این مسیر، نماد سفر درونی کودک است، از شرایط ایمن به مواجهه با ترس‌ها، و سپس بازگشت با تجربه‌ای جدید.
در ابتدای کتاب، رنگ‌ها ملایم و محو هستند. وقتی لکه قرمز، خون، دیده می‌شود و کودک می‌ترسد از اینکه گربه‌اش مرده باشد، تضاد رنگی زیاد می‌شود. در پایان، وقتی گربه بازمی‌گردد، نور دوباره به تصویر بازمی‌گردد. رنگ نشان از امید پس از بحران دارد و تغییرات نور و رنگ، وضعیت عاطفی پسر را بازتاب می‌دهند: ترس، اضطراب، آرامش، امید.
بخش‌هایی از کتاب بدون متن هستند. این سکوت‌ها فرصتی برای تفکر خواننده فراهم می‌آورد. در این فضاها، تصویر سخن می‌گوید و خواننده می‌تواند معنا را خودش بسازد، با احساسات و یا خاطرات شخصی. این تکنیک باعث می‌شود کتاب نه یک روایت خطی، بلکه تجربه‌ای مشارکتی باشد.

راگنار اولبو با مهارتی شگفت، متن و تصویر را در هم می‌آمیزد: روایتی از دید کودک، گفت‌وگو بین پدر و پسر و سکوت‌های معنی‌دار، همگی در چارچوبی بصری با پالت رنگی خنثی و طراحی مینیمالیستی جای می‌گیرند.
کتاب مرگ را از راه نمادها (لکه قرمز، مسیر جست‌وجو، نور و رنگ) نشان می‌دهد و خواننده را دعوت به همراهی در تجربه‌ای می‌کند که هم ترسناک است و هم امیدبخش. اگرچه داستان به سمت بحران می‌رود، اما در انتها امیدبخش است. بازگشت جورج نه پایان داستان، بلکه نقطه آغاز تأمل و گفت‌وگوست.
کودکان این کتاب را باید در همراهی با بزرگسالان بخوانند و در هر بخش درباره‌اش گفت‌وگو کنند مانند گفت‌وگوی میان پدر و پسر داستان.



می‌توان این سوالات را در هر بخش از کودکان پرسید: آیا تا به حال چیزی را گم کرده‌ای؟ چه حسی داشتی؟ فکر می‌کنی پسر الان چه حسی داره؟
از کودک بخواهید تصویر را نگاه کند و ببیند چه جزئیاتی توجه‌اش را جلب می‌کند (رنگ، روشنایی، خطوط).
وقتی لکه قرمز، خون، روی جاده دیده می‌شود، بگذارید کودک حدس بزند چه اتفاقی ممکن است رخ داده باشد.
اگر کودک پرسید: «آیا جورج مرده است؟»، از او بخواهید درباره احتمال‌ها فکر کند و با او به آرامی بحث و گفت‌وگو کنید. بگویید بعضی جانوران و انسان‌ها وقتی می‌میرند نمی‌توانند بازگردند، و بعضی وقت‌ها هم ممکن است گم شوند و بعد برگردند.
این کتابی فضای برای پرسش، تأمل، تفکر و گفت‌وگو خلق می‌کند و به خانواده‌ها فرصت می‌دهد که با کودکان درباره ترس، امید، مرگ و زندگی صحبت کنند.
«جورج غیبش زده» کتابی است که می‌تواند هم به کودکان کمک کند تجربه فقدان و مرگ را درک کنند، و هم بزرگسالان را به تأمل در معنای ارتباط، مرگ و امید وا دارد.

گزیده‌هایی از کتاب

بابا می‌گوید: خیلی سخت و ناراحت‌کننده است که ناگهان بفهمیم کسی که دوستش داشته‌ایم دیگر در بین ما نیست. اما وقتی به آن‌ها فکر می‌کنیم و دلمان برای‌شان تنگ می‌شود یک جورهایی انگار دارند در دل و با ما زندگی‌ می‌کنند. درست مثل مادربزرگ.

سال نشر
1403
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by mahtab-new-editor86 on