ریوجی آرايی تصویرگری ژاپنی برندهی جایزهی آسترید لیندگرن ۲۰۰۵ است که در سال ۱۹۵۶ در یاماگاتا در حومهی شهر توکیو به دنیا آمد. او در دانشگاه نیپون در رشتهی هنر تحصیل کرد. کتابهای تصویری او شامل طیف گسترده و گوناگونی از کتابچههای کودکان نوپا، هیچانهها، افسانههای پریان و شعر است که برخی نوشتههای خود اوست و برخی آثار نویسندگان دیگر. او همچنین در زمینه کارهای تبلیغاتی، تصویرگری مجلات و طراحی صحنه تئاتر فعالیتهایی داشته است.
کتابهای تصویریاش جایزههای بسیاری را در وطناش ژاپن و دیگر نقاط دنیا دریافت کرده است، از جمله جایزه چهارم تازه واردان ژاپن در سال ۱۹۸۶، جایزه بزرگ تصویرگران نوظهور در سال ۱۹۹۰، جایزه ناشر شوگاکان برای تصویرگری کتاب کودک برای کتاب «ماه خوابیده» در سال ۱۹۹۷، جایزه ویژهی نمایشگاه کتاب بولونیا برای کتاب «سفر معماگوها» به همراه چیهیرو ایشی زو در سال ۱۹۹۹ و سیویکمین جایزه کتابهای تصویری از انتشارات کودانشا برای کتاب «تصویر جنگل» در سال ۱۹۹۹ به همراه شاعری به نام «هیروشی اوسادا».
در دنیای مصور ریوجی آرايی هیچ چیز غیرممکن نیست. شلوغی و ازدحام شهر با آسایش جنگل و آرامش دریا در همزیستی است. او بیشتر با آبرنگ و گواش رایحهها و احساسات، موسیقی، رقص، حرکت و سکون را نقاشی میکند. بسیاری از شخصتهای او، اغلب با نامهای بسیار نامانوس، در حال پرسهزنی در میان مناظر مختلفاند. همانطور که در کتاب «به آرامی و به تدریج» (۱۹۹۱) ميخوانيم پسری بود که نامش «به آرامی» بود و با آکاردئون و آوازهایش در حومه شهر «سبز» پرسه میزد و دختر، که نامش «به تدریج» بود، خارج از شهرشاش «آبی» میرقصد. آنها همدیگر را در محلی به نام «قرمز» در اطراف شهر ملاقات میکنند و برای مدتی میرقصند، بازی میکنند، آواز میخوانند و بدون اینکه اتفاق خاصی بیفتد از همدیگر جدا میشوند؛ به جز اینکه شاید «به آرامی» فکر میکند که آوازهایش کمی بهتر شده و «به تدریج» احساس میکند که بهتر میرقصد.
بنابراین به نظر میرسد آرايی در کتابهایش میخواهد اعلام کند که اتفاقات کوچک زندگی ارزش روایت کردن دارند و حتی جزئیترین حرکت ارزش ثبتکردن را دارد.
در یکی از مهمترین کتابهای تصویریاش «نمایش، نمایش» که در سال ۱۹۹۴ چاپ شد، شخصیت اصلی داستان آموزگاری است که از تاریک بیرون میآید و نمایشی میدهد که در آن «من» در میان یک سری از تابلوهای مختلف در میان پرده پدیدار میشود. در صحنه مرکزی «من» به عنوان یک هنرپیشه فرود میآید و میگوید «نمایش! نمایش!» و پرده را میکشد و ادامه میدهد: «من به همراه خود پنج سالهام تصویری روی دیوار میکشیم».
در تصویر میبینیم که یک هنرپیشه بزرگسال و یک کودک که هر دوی آنها چپ دست هستند و کلاههای سفید لبه پهن اسپانیائی بر سر دارند در حال کشیدن یکی از نقاشیهای جهان ذهنی آرایی هستند. در این تصویرها ماشینها به طور مورب پارک شدهاند، قطارها، ساختمانها و موزیسینهایی وجود دارند که کلاههای عجیب و غریب و لباسهای محلی پوشیدهاند و به طور طبیعی با بچه دایناسورهای پنج ساله، فراقهرمانان، گربههای خپل و مارهای غولپیکر در هم عجین شدهاند. نقاشی پر از رنگهای گرم و پرشور است که به دقت انتخاب شدهاند. در نمایش هیچ چیزي آشکارا بیان نمیشود و ما به عنوان تماشاگر تئاتر به خودمان واگذار میشویم که قبل از اینکه پردهها برای آخرین بار پایین بیفتد و سپیده بزند، از جایگاهمان در بهترین جای نشستن در خانه تفسیر کنیم که چه میبینیم.
هنرپیشه میگوید: «اینک تمام شده! اینک تمام شده! نمایش! نمایش!» و در دوردست ناپدید میشود.
آرایی در ژاپن به تصویرگری بسیار مورد توجه تبدیل شده است و به خاطر واداشتن کودکان به اندیشیدن و دفاع از آزادی و شعر و تخیل در جامعه نسبتا سختگیر و به شدت سازمان یافتهی ژاپن معروف است. او احترام بسیار زیادی برای کودکان و روش فکر کردن و شخصیت آنها قائل است. پشتیبانی از نظر کودکان در همهی آثار آرایی مشهود است و در آن دسته از کتابهایش که با نامهایی چون آرامش و لبخند مربوط است، داستانهای فوقالعادهای را با نشان دادن آرامش نبود نظم در وجود ما و اینکه چگونه میتوانیم به زمان غلبه کنیم.
برای نمونه «گرفتن اتوبوس» که در سال ۱۹۹۲ منتشر شده است، داستانی است دربارهی زمان، صبر و تحمل و دربارهی پسری است که میخواهد به سفری طولانی برود. او با چمدان و رادیوی کوچکش در ایستگاه اتوبوس نشسته است. زمان میگذرد و اتفاقات شگفتآوری میافتد اما از اتوبوس خبری نیست. به تدریج تصویر به سمت راست کج میشود و احساس گیجی نسبت به گذر زمان را در حالی القا میکند که پسرک بیچاره و درمانده در جای خود میخکوب شده است. آدمهای مختلف از کنارش عبور میکنند ولی از اتوبوس خبری نیست. شب فرا میرسد. پسر روی نیمکت باریک زیر آسمان بیکران شب به خواب میرود. صبح با شکفتن خورشید از راه میرسد. بالاخره اواخر روز اتوبوس از راه میرسد. یک وسیلهی عظیم در ابری از گرد و غبار و دود ترمز میکند. بعد معلوم ميشود كه اتوبوس جاي خالي ندارد و در گرد و غبار ناپدید میشود. پسر مدتی بیحرکت باقی میماند، سپس چمدانش را برمیدارد و پیاده به سمت افق به راه میافتد.
در كتاب «چرتي و شب بخير» كه در سال ۱۹۹۶ منتشر شد، با دو كودك مواجه ميشويم كه قادر به خوابيدن نيستند و تصميم ميگيرند براي هم قصه بگويند تا خسته شوند و چه داستانهای جالبي براي هم تعريف ميكنند! ما بچهها را در طول داستان كه فضاي فانتزي سورئاليستي دارد در رويايمان دنبال مي كنيم. استفاده آرايي از فانتزي و رنگ باشكوه است و يادآور سبك ماتيس و پيكاسو است.
كتاب «تصويری از جنگل» كه در سال ۱۹۹۹ منتشر شد، بر اساس شعري از هيروشي اوسادا است كه آن هم داستان منظومی با جزئیات دقیق است. داستان در جنگلی که با سایههای سبز کمرنگ منقش شده آغاز میشود. همراهان ما در جنگل یک پروانه لاغر و یک صدای ناشناخته است. صدا میپرسد: «به چه چیز مشتاقی؟» و ما را به آرامی به سمت دریاچه مواج، یک دریای معطر از گل و کلوچههای تازه پخته میبرد. ما از صدا میپرسیم: «تو به چه مشتاق هستی؟» و جواب میدهد: «من منتظرم که کسی را که دوستش دارم در دستانم نگه دارم، برای اینکه چشمان محبوبم را جستجو کنم»
در اینجا، تصویر، شاهکاری از سادگی و قدرتی آشکار است. عاشقها دو خانهی کوچکاند که زیاد از هم دور نیستند و با آب رنگ و رنگهاي شورانگيز نقاشي شدهاند. یکی از آنها روبان کوچک دلربایی روی سقف دارد. جاده باریکی که آنها را در قوس ملایمی به هم میرساند شبيه دو دست است که در وسط راه به هم میرسند. یک استعاره برجسته و غیرمترقبه از عشق.
سپس ما به سکوت جنگل باز میگردیم و آهسته زمان را پشت سر میگذاریم. صبح، عصر، شب. تابستان، پاییز، بهار. صد سال میگذرد و صدا نجوا میکند: «به چه چیز مشتاقی؟ گنج ات را كجا پنهان کردهای؟»
در جهانی که قدمهای زندگی روزبه روز سریعتر میشود، کتاب میخواهد لذتهایی را به یادمان بیاورد که اگر بخواهیم میتوانیم آنها را پیدا کنیم تنها اگر حاضر باشیم برایشان انتظار بکشیم.
در تصاویر عمیق کتاب، ريوجی آرایی بی باکانه با کمک برقراری ارتباط روحی با کودک پنج ساله درون خود به دنیای کودکان نزدیک میشود. او همچنین از ابعاد اینکه تمام کودکان پنجساله در سراسر جهان تجربههای مشترکی دارند آگاه است. در وب سایتاش یک کتاب مصور جذاب دوستدار کودک قرار داده است. جایی که همه احساس میکنند که چگونه کودکان چهار و پنج ساله در فعل و انفعالی که تقریبا غیرقابل مشاهده است راجع به بازیهایشان صحبت میکنند. این به ما کمک میکند که بدانیم علیرغم فواصل مکانی و اختلافات فرهنگی، کودکی یک پدیدهی جهانی است.
سلام، سلام، این گوشهای از دوست داشتنیهایم است
من کتابها را دوست دارم، بخصوص کتابهایی که چیزی در آنها نیست
می پرسم: «آنها چه جور کتابهایی هستند؟»
اخم میکنی و تنها چیزی که میگویی اینست: «کتاب ها»
میگویم: «میفهمم، باید جالب باشد»
میگویی: «بله، هیچ چیز بخصوصی نیست.»
چه چیزی درون آنها میتوانی ببینی؟ «امروز یک تونل سفید دیدم.»
چیز دیگری؟ «نه فقط همان»
میای بازی کنیم؟ «اما این کاری است که دارم همین الان انجام می دهم...هاااا»
وقتی نفس عمیق می کشی دوست دارم.
به امید دیدار !