نخستین نمایش نامه چاپ شده برای کودکان ایران ۸۴ ساله شد

"نوزدهم اسفند" در ادبیات نمایشی کودکان و خردسالان ایران برابر با هشتاد و چهارمین سال چاپ و انتشار نخستین نمایشنامه کودک و خردسال ایران است. 

هنگامی که جبار عسکرزاده (باغچه بان) در سال ۱۲۹۸ خورشیدی با کاروان آوارگان جنگ از راه جلفای تبریز به ایران و به شهر مَرَند آمد، پس از گذشت چند ماه توانست در «دبستان احمدیه» شهر مرند آموزگار شود. وی پس از چندی به تبریز رفت و در سال ۱۳۰۳ کودکستانی در این شهر راه اندازی کرد و نام آن را «باغچه اطفال» گذاشت. اما این کودکستان بیش از سه سال دوام نیافت و در سال ۱۳۰۶ منحل شد.

در اواخر سال ۱۳۰۶ باغچه بان به فراخوان رئیس اداره فرهنگ فارس به شیراز رفت و در سال ۱۳۰۷ کودکستان شیراز را پایه گذاری کرد.

باغچه بان در این باره می‌نویسد: ... "اولین اقدام من در شیراز ایجاد کودکستان بود. این بار من تازه کار و بی اطلاع نبودم. سابقهٔ چند سالهٔ من در آذربایجان و بخصوص در باغچه اطفال [تبریز] و پذیراتر بودن محیط شیراز، کارم را سهل‌تر می‌کرد. [...] کودکستان نیازمند قصه‌ها و سرودها و نمایشنامه‌ها و بازیها و خلاصه فرهنگ مخصوص به خودش است و در آن زمان نه فقط کسی از وجود آن‌ها خبر نداشت بلکه در نظر مربیان فاضل نیز این قبیل چیزها معنی نداشت و آنها را ناقابل و زائد و هرزه می‌دانستند [...] همین گونه طرز فکرِ مربیان نیز بجز این نبود و این امر مانع جمع آوری و تدوین این فرهنگ کودکانه می‌شد. بچه‌ها در نمایشنامه‌ها و بازیهای کودکستانی، ضمن تحصیل و تعلیم، باید با دنیای جانوران آشنا شوند و فی المثل صدا و رفتار و شکل آنها را تقلید کنند" ... 

جبار عسکرزاده (باغچه بان) با این پشتوانهٔ نظری و دشواری‌ها، در شیراز به بازآفرینی منظوم از قصه‌ای عامیانه می‌پردازد و نمایش نامه «خانم خَزوک یا خود انتخاب رفیق» را «برای کودکستانها و اطفال کلاسهای ابتدائی» می‌نویسد و در «مطبع اسلامی» شیراز، در نوزدهم اسفند سال ۱۳۰۷ خورشیدی به روش «چاپ سنگی» منتشر می‌کند. و این سرآغازی است فرخنده و ارزشمند بر ادبیات نمایشی کودکان و خردسالان ایران.

 

کتاب خانم خزوک در قطع ١٦ در ٩ سانتی متر و با ١٨ صفحه و شش تصویر طراحی شده از سوی نویسنده چاپ شده است. روی جلد کتاب این نوشته‌ها آمده است:

خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق

اثر میرزا جبّار عسکرزاده، معلّم بچگان کر و گنگ و مدیر کودکستان شیراز

یک پرده باجازه ریاست جلیله معارف ایالتی فارس

حق طبع محفوظ

برای کودکستانها و اطفال کلاسهای ابتدائی، نوزدهم اسفند ایران ١٣٠٧ شیراز.
 

جبار باغچه بان در یادداشت هایش گاه از این اثر خود « خاله خزوک و موشک پهلوان» نیز نام برده است.

نخستین نمایش نامه چاپ شده کودک و خردسال در ایران، در «یک پرده» و شش «مجلس» (صحنه) نوشته شده است. 

نمایش نامه خانم خزوک، داستان سوسکی «بی یار و بی پناه» با پر و بالی «آهنی» است و «رنگش سیاه چون ذغال» که وقتی راه می رود، «لنگه، لنگه می دَوَد».

خانم خزوک «بختیار» و خوش بخت است و به هر سو می رود، می دَوَد، می پَرَد، می خورد و می چرخد تا شاید «یک شاهی» پول پیدا کند. هنگامی که یک شاهی پول پیدا می کند، نمی داند با آن چه بخرد:

«حالا چه کنم، چه، جور بکنم؟ با این یک پول چه چیز بخرم. اگر یک قالی بخرم ... خیلی سنگین است [و] نمی توانم حرکت بدهم، بید [آن را] می خورد. اگر چراغ بِستانم، می ترسم بشکند. اگر عسل بخرم، گلویم درد می کند. اگر آلوچه بخرم، تُرش است دندانم کُند می شود. اگر هندوانه بخرم، شاید نارَس باشد و اگر خرما بخرم، هسته دارد. اگر یک ماشینی [چرخ خیاطی] بخرم، خیاطی نمی توانم. اگر کتابی بخرم، سواد ندارم...»

و سرانجام خزوک درمی یابد با آن پولِ پیدا شده چه کند:

«آها! ... یافتم، یافتم. لنگه، لنگه می دَوَم، بازار وکیل می روم. یک رُبان سرخی می خرم به زلف خود می بندم، می رَوَم به عروسی موشک پهلوان.

(زود لنگان لنگان به یک طرف صحنه رفته، غائب شده، باز در دستش یک رُبان سرخی گرفته، داخل می شود.)».

و این چنین صحنه نخست نمایش نامه «خانم خزوک یا ... » به پایان می رسد. در مجلس دوم، خانم خزوک روبان خریده و آینه به دست با خودش حرف می زند:

«- خوب، خیلی خوب! حالا رُبان هم خریدم. باید آینه گذاشته به خود زینت دهم.

(در یک دستش آینه و در دست دیگرش رُبان گرفته می گوید.)

بَه بَه! اگر [رُبان را] به دُمم ببندم، به طاووس می مانم. به پَرَم بچسبانم، به خروس می مانم و اگر به شاخ[ک] های لطیف خود بیاویزم، مثل یک دختر شنگُلِ دو ساله می شوم.»

و خزوک با آویختن روبان سرخ رنگ به شاخک‌هایش «لایق رفتن» به عروسیِ «موشک پهلوان» می‌شود. اما با همه این آمادگی، خزوک «یار و همسفر باوفایی» ندارد که «دست او را بگیرد» و به این عروسی ببرد:

«من خزوک سیاهم

بی یار و بی پناهم

به دل صفا ندارم

یار باوفا ندارم

دست مرا بگیرد

به عروسی ببرد.

منزل موشکِ پهلوان

دُنبک می زنند الان.»

در مجلس سوم، چهارم و پنجم به ترتیب "گاو"، "غوک" و "خر" به صحنه می‌آیند، و خود را "همسفرِ باوفا" برای همراهی با خزوک برای رفتن به عروسی موش پهلوان می‌دانند. اما با پاسخی که به پرسش خانم خزوک می‌دهند، خزوک درمی یابد آن‌ها همراهان و همسفران وفاداری برای او نیستند

خانم خزوک از آن‌ها می‌پرسد: "اگر سر راهمان گرگی نمایان شد، در آن دَم با من چه می‌کنی؟" پاسخ گاو و غوک برای آزادی‌شان از چنگال گرگ، دادن خانم خزوک به گرگ است. خر اما آماده است با جفتکی گرگ را بکُشد و همراه خزوک به عروسی موش بروند. هنگامی که خزوک از خر می‌پرسد آیا می‌تواند آواز بخواند؟ خر با عرعرِ پی درپی خود خزوک را عصبانی می‌کند و خزوک از او می‌خواهد از جلوی چشم‌هایش دور شود.

صحنه ششم و آخرین مجلس نمایش نامه، ورود "زنبور عسل" به صحنه است و با دیالوگ‌هایی که میان خزوک و زنبور عسل رخ می‌دهد، خانم خزوک درمی یابد که بهترین «انتخاب» و همراه برای رفتن به عروسی موش، زنبور است.

"(هر دو با هم از صحنه خارج می‌شوند. از طرف دیگر آدم‌های موشک پهلوان داخل شده، مبل و سایر شیرینی‌ها را می‌گذارند و در عقب صدای نقاره و دُهل شنیده می‌شود. موشک پهلوان در اطرافش زنبور و خزوک و غوک و خر و سایر موش‌ها در جلو [ی] موشک پهلوان، رقص کُنان داخل می‌شوند. [موش] پهلوان سر تخت [(روی تخت)] قرار می‌گیرد و به امر موشک هر یک در نوبه خود رقص می‌کند. در آخر، شیرینی قسمت می‌کنند و همه به امر [موش] پهلوان پا شده [...] سرود [...] می‌خوانند و مجلس، ختم می‌شود)".

در پایان کتاب «خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق» از سوی نویسنده پیشنهادی ارزنده آمده است:

«همین کتابچه و قسمت‌های دیگر که در پی هم منتشر می‌گردد، مخصوص کودکستان‌ها و کلاس‌های ابتدائی است. خوبست برای تشویق آن‌ها به عنوان عیدی و تقدیر در موقع امتحانات به هر بچه یک نسخه ببخشند

مسعود میرعلایی

برگرفته از پژوهش منتشر نشده

«با پیشگامان ادبیات نمایشی کودک و نوجوان ایران» 

Submitted by admin on