سخنی چند درباره‌ی افسانه

یکی از بزرگ‌ترین آثار تمدن که در جریان اعصار مهم‌ترین وسیله‌ی آموزش و پرورش بوده، افسانه و قصه است که سینه به سینه از گذشتگان به‌ معاصرین رسیده است. پیش از این‌که بشر بتواند وقایع گذشته را چنان‌که اتفاق می‌افتاده بر سنگ‌ها و صخره‌های و صفحه‌های سفالین بنویسد یا بر اوراق پاپیروس به آیندگان منتقل نماید فقط در حافظه‌ی خود ضبط می‌کرده و جز نقل از حافظه به وسیله‌‌ی ذاکره، چاره‌ای نداشته. حافظه‌ی انسان نیز مانند سنگ و صخره نیست که بر یک حال بماند؛ دستخوش تغییر مدام است و آن‌چه امروز نقل می‌شود مانند ضبط دیروز نیست.

«نقل» وسیله‌ی ارتباط گذشته و آینده بوده است. در دربارهای شاهان، ندیمان نصایح خود را در لباس افسانه و حکایت بیرون می‌آورند. در سر کوچه و در قهوه‌خانه‌ها، نقال‌ها وقایع گذشته را به صورت افسانه برای مردم نقل می‌کردند و در شب‌های تابستان، در ماهتاب، در کنار کوچه‌ها و در جلو قلعه‌ها و در حیاط خانه‌ها، سالخوردگان برای جوانان از قهرمانان و سلاطین و عشاق با بیانی شورانگیز، افسانه‌ها و قصه‌ها می‌گفتند. هر سنگی و هر درختی در تاریکی شب جان می‌گرفت و با تخیل قرین می‌شد و به حرکت می‌آمد. چه بسیار احساسات که از شنیدن افسانه بر می‌انگیخت، چه بسا دل‌ها که در سینه به طپش می‌افتاد و چه نفس‌ها که در صندوق سینه محبوس می‌ماند. چه بسا شب‌های زمستان که پدر پای کرسی فرزندان خود را با قصه و حکایت سرگرم می‌داشت و چه بسا اوقات که خودمان زیر سرانداز مادربزرگ نشسته و آرام به صدای آهسته‌ی او گوش داده و دیو را تنوره‌کشان دیده‌ایم که از آسمان به زمین می‌آید و شاهزاده‌ای را دیده‌ایم که با شمشیر آخته به سوی او می‌رود. چه بسا کودکان که هنوز به سوی ما می‌آیند و می‌خواهند از عموجان قصه بشنوند: قصه شنگول و منگول بگویید و قدری هم‌چون بازیگران، کار گفتن را زنده‌تر کنید. گویی می‌خواهید پای بز مادر را از زیر در ببینند و به جای چهارپای، سفید چهارپای سیاه گرگ را می‌بینند! آن‌وقت ببینید چطور کودکان با شما خم می‌شوند تا زیر در را ببینند! در میان قصه، قدری توقف کنید تا ببینید با چه ولعی کودکان خواهند گفت «بگو بگو! قصه بگو! بگو، بگو گرگ چه کرد!»

این‌ها همه آثاری است که درجه‌ی تأثیر افسانه‌ها و قصص را می‌رساند. طبیعت انسان از این تمایل طبیعی استفاده‌های تمدنی برده و آن را وسیله‌ی انتقال تجارب از اسلاف به اخلاف ساخته است. پس در مراحل اولیه‌ی تمدن برای این انتقال چاره‌ای جز «نقل» گفتن نداشته لیکن چون منقول دستخوش تصرف نقال است، محتویات «نقل» بر یک منوال نمانده و کم و بیش به صورت افسانه درآمده است. چنان‌که می‌دانیم آثار مکتوب را نویسندگان به اشتباه یا بنا بر میل و نظر خود تحریف کرده و تغییر داده‌اند، منقول که جای خود دارد! یعنی زمینه‌ی مساعد و طبیعی که همان حافظه و تخیل اختراعی باشد، دارد. آثار شفاهی همیشه دستخوش تخیل اختراعی بوده و طوری به دیگران منتقل شده است که بهتر باقی بماند. سرگذشت‌هایی که جنبه‌ای عجیب و غریب داشته، همیشه «بازگو» شده و از دهان به دهان گشته و از سینه به سینه رسیده و هر گوینده، چیزی بر آن افزوده و شاخ و برگی بر آن بسته است.

بعضی از افسانه‌ها موزون گشته و در مستمع نیز وزن بیشتر مؤثر بوده، یعنی از لحاظ تخیل اختراعی مستمع را مسحور می‌ساخته. بعضی دیگر تعلقی را که نوع انسان به معاشقه و مغازله دارد؛ محکم می‌ساخته است.

چه بسا افسانه‌ها که جنبه‌ی ادبی بخود گرفته و در لباس هنر آمده یا به منظور تأثیر اخلاقی گفته می‌شده است. در بسیاری دیگر نیز هنوز آثار تاریخ گذشته به صراحت دیده می‌شود.

سودمندی خوانش افسانه‌ها برای کودکان

امروز در آموزش و پرورش همه‌ی این جوانب را در نظر می‌گیرند و افسانه‌های کهن را برای سنین مختلف کودکان و جوانان و حتی سالمندان مدرج می‌سازند تا هر شخص به فراخور سن از افسانه‌ها استفاده کند.

گرچه ما هنوز از این مرحله بسیار دور هستیم لیکن باید از کسانی که لااقل به فراهم ساختن سرمایه‌ی کافی از افسانه‌ها و قصص پرداخته‌اند، تقدیر کنیم. یقین زمانی خواهد رسید که فکر تنظیم پرورشی افسانه‌ها و استفاده‌ی منظم و مرتب از آن در فرهنگ ما نیز پیدا خواهد شد. آن‌وقت ذخیره‌ی کافی برای آموزگار مجرب و ناظم قصص موجود خواهد بود.

اگر در افسانه‌های حاضر که هنوز در آن نظم و ترتیبی از لحاظ آموزش و پرورش ملحوظ نشده است، دقت شود، دیده می‌شود که بعضی از آن‌ها دارای جنبه‌ی تاریخی است و بعضی به کار تهذیب اخلاق می‌خورد، بعضی دیگر علایق پدری و فرزندی را تقویت می‌کند و حتی برخی مقدمات علوم و تصرف در عالم خارج و طبیعت را در شنونده فراهم می‌سازد و در بعضی دیگر، مخاطب خصوصاً کودکان را به عالم طبیعت آشنا می‌سازد.

پیش از این‌که علما در جهان افسانه به تحقیق به پردازند و این پهن دشت را از لحاظ هدف‌ها و منظورهای پرورشی کشف کنند، بعضی از نویسندگان نظر مساعدی دراین‌باره نداشته و تصور می‌کردند که امروز، فقط روز تعقل است و باید به وسایلی که عقل را بکار آید، در آموزش و پرورش متوسل شد؛ چنان‌که چندی پیش هم در افواه عوام افتاده بود که برای ما فقط علوم مثبت و طب کافی است و دانشجویان ما باید به این قبیل تحصیلات بپردازند و تصور می‌کردند که در ادبیات به حد کافی تحقیق شده است. در حالی که از لحاظ آموزش و پرورش و نتایج آن، سیر قهقرا در پیش است.

حاصل این‌که سهم احساسات را در عقل و در سرعت جریان آن و راغب ساختن طفل که شرط مقوم آموزش و پرورش است، ناچیز می‌پنداشتند.

لکن امروز نیک می‌دانیم که هر گونه تأثیر آموزش و پرورشی باید به احساسات کودک و جوان مربوط باشد و حتی نتیجه‌ی احساسی داشته باشد و انفعالی از قبیل لذت و الم و ترس و خوشحالی و بیم و امید در او به وجود آورد. این‌ها همه از باب احساسات و انفعالات است. آموزگار و قصه‌گو، هر دو باید زبان مرحله‌ی کودکی یعنی احساسات را خوب بدانند تا بتوانند به غرایز و احساسات و انفعالات کودکان پی ببرند و به تبع به ابزار احساسی سابق‌الذکر برای تأثیر آموزش و پرورش متوسل شوند.

بی‌شک افسانه وسیله‌ای است که نتیجه‌ی احساسی بسیار دارد و علاوه بر این چون به وسیله‌ی بازی در طفل مقدمات آشنایی به طبیعت و محیط طبیعی فراهم است، باید به وسیله‌ی افسانه، مقدمات ادراک ارزش‌های اخلاقی را نیز در او فراهم کرد. فرهنگ اقوام و ملل بدین لحاظ از ازمنه بسیار قدیم به افسانه توسل جسته است. بنابراین می‌توان افسانه را طبیعی‌ترین وسیله‌ی نفوذ تربیتی دانست.

افسانه در قوه‌ی متصوره‌ی بچه بسیار نافذ است و تخیل وی را به جولان می‌اندازد و غالبا نیز ترس در او ایجاد می‌کند. گاهی دامنه‌ی ترس بجایی می‌رسد که موی بر بدنش راست می‌ایستد و توجه وی متمرکز می‌گردد، چشم‌ها را به قیافه‌ی شما و دهان شما می‌دوزد. مثلاً همین‌که می‌شنود جوجه‌ای بی‌احتیاط، زیاد از مادرش دور شد و به حمله‌ی گربه دچار شد، گربه در پی او افتاد، هی این جست و هی او دوید، هی این دوید و هی او پرید، دچار ترس می‌شود و حس ترحم در او بیدار می‌شود. شاید نتیجه‌ی دور شدن از مادر را نیز احساس کند و حتی نتیجه‌ی پیروی نکردن از پند و اندرز بزرگ‌تر‌ها پیش چشم او مجسم شود. لکن همین‌قدر که می‌شنود جوجه بالاخره در پناهگاهی مخفی شد و از چنگ گربه‌ی خون‌خوار رهایی یافت خوشحال می‌گردد. اکنون می‌توانید بازی احساسات را از تمدید تا به تلخیص ملاحظه کنید. حال می‌توان دید که چگونه به وسیله‌ی افسانه و قصه و حکایت یک سلسله احساسات و اوضاع نفسانی در بچه پی در پی جلوه می‌کند و هر حلقه‌ای از این سلسله برای پرورش و تشکل نفسانیات او چه نتایجی دارد. باز باید نصب‌العین کرد که این ترس‌ها و آرامش‌ها، همه باید پیش‌بینی شود و به منظور معینی که برای پرورش عمومی طفل سودمند باشد، اجرا گردد.

افسانه از لحاظ اخلاق دو کار مهم انجام می‌دهد

نخست ـ  سجایا و خصائل پسندیده در بچه پرورش می‌دهد.

 دوم ـ این‌که بچه را با ارزش‌های اخلاقی آشنا می‌سازد تا بعدها عقل نیز آن‌ها را تأیید کند. ارزش‌ها، من‌جمله ارزش‌های اخلاقی، همه با ی احساس ادراک می‌شوند. کار عقل، احساس نیست بلکه تأیید یا رد نتیجه‌ی احساسی و انفعالی است.

روسو و طرفداران‌اش افسانه‌های هولناک را برای اطفال مضر دانسته و گفته‌اند که افسانه عموماً کودک و جوان را به جهانی ساختگی رهنمایی می‌کند و هیچ ناظر به این حقیقت نبودند که دنیای طفل طبعاً نتیجه‌ی تخیل اختراعی او است یعنی به حدی ساختگی است که باید آن‌ را به این جهان واقع به نحوی از انحاء مربوط ساخت تا کودک به این جهان واقع منتقل گردد. علمای آموزش و پرورش بعدها همین عمل طبیعی فرهنگ یعنی افسانه‌سازی و قصه‌گویی را عبارت از پلی دانسته‌اند که دنیای افسانه‌ای و تخیلی کودک را به دنیای واقعی بزرگ‌ها، مربوط می‌سازد و چه بسا که انسان را به ارزش‌های مطلق و ملکات فاضله، رهنمایی می‌کند. یعنی انسان را از جهان تخیل به واقع و از جهان واقع به جهان کمال مطلوب رهنمون می‌گردد.

حاصل این‌که علمای امروز، در باب افسانه و تأثیر پرورشی آن کاوش دامنه‌داری کرده‌اند و حتی آن گونه افسانه‌ای که در آن اژدها آدمی رامی‌بلعد یا این‌که جادوگری کسی را سنگ می‌کند را نیز مجاز دانسته‌اند. به شرط این‌که چنان‌که گفتیم نتیجه‌ی آن برای تربیت اخلاق و احساس، پیش‌بینی شده و سودمند باشد. یعنی پهلوان داستان بالاخره رهایی یابد و به سبب شجاعت خود کامیاب شود.

به وسیله‌ی افسانه می‌توان طفل را به دنیای ارزش بزرگ‌ترها آشنا و وارد ساخت. در افسانه، اشخاص نیک و پسندیده که نیکی و پسندیدگی آن‌ها فرع بر صفات نیک و پسندیده است به پاداش نیک می‌رسند و این در نظر کودک جلوه می‌کند.

به وسیله‌ی افسانه، مردمان بد و شریر که بدی و شرارت آن‌ها فرع بر صفات بد و خصال ناپسند آن‌ها است، مجازات می‌شوند. نتیجه‌ی صفات بد آن‌ها به خود آن‌ها باز می‌گردد و این نیز بر طفل تأثیر می‌گذارد.

خلاصه این‌که همین افسانه‌ها که ابتدا تمدد (Tension) و تمرکز توجهات را به وجود می‌آورد و سپس خلاصی و آزادی از آن کشش و تمدد را فراهم می‌سازد، بر ضربان قلب کودک می‌افزاید، هول و ترس و نفرت، لذت و الم و هیجانات دیگر در او برمی‌انگیزد.

هم‌چنین افسانه‌ها بزرگ‌ترین وسیله‌ی ظهور وجدان پاک و خوی و خصلت پسندیده در کودک است و پایداری این‌ها، بسته به درجه‌ی نفوذ آن‌ها است.

دکتر محمدباقر هوشیار

استاد دانشگاه

 

سپیده فردا (وابسته به دانش‌سرای عالی). شماره مخصوص 10 ـ 9، تهران: شهریور 1336، ص 95 ـ 101.

 

Submitted by editor74 on