آبنبات چوبی قرمز بزرگ

عنوان لاتین
Big Red Lollipop

کتاب «آبنبات چوبی قرمز بزرگ» داستانی درباره تفاوت‌های فرهنگی است که خانواده‌ای مهاجر در کشوری جدید با آن مواجه می‌شود و در عین حال به رابطه خواهر بزرگ‌تر و کوچک‌تر نیز می‌پردازد.

کتاب «آبنبات چوبی قرمز بزرگ» کتابی است که از همان لحظه دیدن تصویر روی جلد به خواندنش مشتاق می‌شوید. عکس روی جلد دخترک زیبایی را نشان می دهد که به آبنبات چوبی قرمز بزرگش خیره شده. آبنبات آنقدر وسوسه انگیز است که شما هم دوست دارید دخترک هر چه زودتر یک لیس بزرگ از آن بزند. حتی رنگ پس زمینه هم شما را به هیجان میآورد و گویی از شما میخواهد خواندن کتاب را سریعتر آغاز کنید.

صفحه اول کتاب بعد از شناسه بسته‌ای را نشان ما می‌دهد که آبنبات چوبی قرمز بزرگ توی آن می‌درخشد و در کنار آن یک انگشتر، یک سوت، یک پاککن و چند خرده‌ریز دیگر نیز قابل رویت است. بالاخره با ورق زدن کتاب وارد داستان می‌شویم و دخترک را می‌بینیم که بزرگ‌تر از خانه‌ها و مغازه‌ها و ساختمان مدرسه به سرعت دارد به ما نزدیک می‌شود. مسیر حرکت دختر از سوی مدرسه به سمت ما نقطه‌چین شده و کلمات اول از ذوق و شوق دخترک برای رسیدن به خانه سخن می‌گوید. ورق که می‌زنیم وارد فضای خانه و زندگی دخترک می‌شویم. دخترک فریاد می‌زند که مامان من به جشن تولد دعوت شده‌ام. مادر نمی‌داند جشن تولد چیست یا چرا آدم‌ها باید این روز را جشن بگیرند یا چرا باید دیگران را هم به این جشن دعوت کنند. از طرفی در صفحه مقابل هم مادر را می‌بینیم که لباسی محلی (پاکستانی) به تن و روسری به سر دارد و مشغول غذا دادن به دختر کوچکش است. دختر دیگرش هم که کمی بزرگ‌تر است از دامن لباس مادر آویزان شده و چشم دوخته به دخترک قصه ما. تا همین جای داستان کافی است که بفهمیم با داستانی زیبا روبرو هستیم، داستانی درباره فرهنگ‌ها، اعتقادات و شکل‌های متفاوت زندگی آدم‌ها. همین‌جاست که هوش و دقت نویسنده و تصویرگر از همراه کردن ما با مسئله داستان برایمان آشکار می‌شود.

داستان این‌طور ادامه می‌یابد که سانا، خواهر وسطی هم با جیغ و داد و اصرار می‌خواهد به همراه خواهر بزرگش به تولد برود و هر چه دخترک قصه از نامتعارف بودن این درخواست با مادر سخن می‌گوید مادر حرفش را نمی‌پذیرد. دخترک به سانا می‌گوید روزی هم او به تولدی دعوت می‌شود ولی سانا همچنان پا می‌کوبد که همین حالا باید به تولد برود. بالاخره مادر دخترک را وا می‌دارد تا بین نرفتن و رفتن به همراه خواهر کوچکترش به مهمانی انتخاب کند. دخترک مجبور می‌شود به انتخاب دست بزند، به سمت تلفن می‌رود و از دوستش خواهش می‌کند که اجازه دهد خواهرش را با خودش همراه کند. دوست به ظاهر می‌پذیرد اما دخترک می‌داند که دوستش فکر می‌کند چقدر او عجیب و غریب است. غمی که دخترک از این فشار تحمل می‌کند در چهره‌اش قابل مشاهده و برای ما قابل درک است و ما را به همدلی با دخترک وامیدارد.
 

بالاخره بچه‌ها به مهمانی می‌روند، ولی سانا در مهمانی هم بچه بازی درمی‌آورد و می‌خواهد در همه‌ی بازی‌ها برنده باشد. آخر مهمانی هم صاحب تولد به دخترک و سانا بسته یادگاری می‌دهد که همان بسته‌ای است که در صفحه‌ی اول کتاب دیده‌ایم. بسته‌ای حاوی خرت و پرت‌های زیاد و یک آبنبات چوبی قرمز بزرگ. سانا به سرعت آبنباتش را می‌خورد، وسایلش را خراب می‌کند و انگشترش را هم گم می‌کند اما دخترک همه‌ی وسایل را سالم نگه می‌دارد و آبنبات قرمز بزرگ را هم توی یخچال می‌گذارد تا بعدتر در زمانی بهتر به سراغش رود اما در تمام شب خواب آبنبات چوبی قرمز بزرگش را می‌بیند. صبح هم که از خواب بیدار می‌شود اولین جایی که می‌رود سمت یخچال است برای برداشتن آبنبات عزیزش اما آن‌چه می‌بیند قابل حدس است. سانا همه آبنبات را خورده و فقط مثلث کوچکی از آبنبات را روی چوب آبنبات جا گذاشته. دخترک آن‌قدر عصبانی می‌شود که دیگر نمی‌تواند خشماش را کنترل کند. به دنبال سانا می‌دود تا به او درس عبرتی بدهد. این صفحه یعنی صفحه‌ی تعقیب گریز دخترک و سانا از زیباترین صفحات کتاب است. دیوارها توی تصویر نیستند و ما مثل ناظری از بالا تمام مسیر حرکت سانا و دخترک را دنبال می‌کنیم. مسیر نقطه‌چین از اتاق پذیرایی، نشیمن و آشپزخانه می‌گذرد و در آخر هم به مادر یعنی همان‌جا که دیگر دست دخترک به سانا نمی‌رسد می‌انجامد. مادر می‌گوید چه خبر است و این‌جاست که بالاخره سانا اسم دخترک را صدا می‌کند و دخترک برای ما تبدیل می‌شود به «رابینا». سانا می‌گوید رابینا می‌خواهد مرا بگیرد. رابینا عصبانی است و به مادر می‌گوید که سانا آبنباتاش را خورده اما مادر از رابینا می‌خواهد با خواهر کوچکش مهربان باشد و خجالت بکشد که سر یک آبنبات کوچک با او دعوا می‌کند. سانا که حمایت مادر را دارد می‌رود سمت یخچال و آبنبات کوچک باقیمانده را به رابینا می‌دهد و می‌گوید که همه‌ی آبنبات را نخورده و تکه‌ای هم برایش گذاشته. مادر به رابینا می‌گوید که سانا آبنبات را با تو تقسیم کرده و این احتمالا نشانه‌ی محبت اوست. این حرف رابینا را عصبانیتر می‌کند، بقیه آبنبات را هم پرت می‌کند که باعث می‌شود سانا خوشحال شده و بقیه آبنبات را هم بخورد.
غم‌انگیزترین بخش ماجرا فرا می‌رسد آنجا که رابینا می‌گوید دیگر تا مدت‌ها کسی او را به مهمانی تولد دعوت نمی‌کند. آن تصویر دخترهای مدرسه که در گروه‌های جدا از رابینا با هم حرف می‌زنند  و آن غم بزرگ توی صورت رابینا دل ما را هم به درد می‌آورد. در انتهای داستان زمانی فرا می‌رسد که سانا هم به مهمانی تولد دعوت می‌شود و این موضوع را با هیجان و خوشحالی به اطلاع مادر می‌رساند و خوب از آنجا که زمین گرد است این‌بار مریم خواهر کوچک‌تر دخترها فریادکنان می‌خواهد همراه سانا به تولد برود. گریه‌های سانا برای منصرف کردن مادر از اجبار او به بردن خواهرش اثر ندارد، رابینا البته خود را از همان اول از این بازی کنار کشیده و گفته او به تولد نمی‌رود اما مریم کوتاه نمی‌آید، مادر هم این را عادلانه می‌داند که چون زمانی رابینا سانا را با خود همراه برده، این‌بار هم سانا باید خواهر کوچک‌ترش را همراه ببرد. این‌جاست که رابینا با ما حرف می‌زند، می‌گوید می‌توانسته خود را از ماجرا کنار بکشد و بگذارد این اتفاق برای سانا هم بیفتد و او هم غم دعوت نشدن به مهمانی‌ها و درد کنار گذاشته شدن از جمع‌ها را تحمل کند، اما رابینا در لحظه‌ای تصمیم می‌گیرد این کار را نکند و با زدن روی شانه‌ی مادر از او بخواهد که سانا را مجبور به بردن مریم نکند. مادر کمی فکر می‌کند و حرف رابینا را می‌پذیرد. اینطور می‌شود که سانا بالاخره می‌تواند به تنهایی به مهمانی تولد برود. اما این پایان داستان نیست، بلکه داستان آنجا به آخر می‌رسد که سانا آبنبات چوبی سبز بزرگی را که از مهمانی تولد هدیه گرفته به رابینا هدیه می‌دهد. پایانی لذت بخش برای دخترها و ما که از این عشق سیراب شده‌ایم. در پشت کتاب هم تصویری از آبنبات چوبی سبز بزرگ می‌بینیم، همانکه دوستی خواهرها را مستحکم‌تر کرده است.

یکی از جذابیت‌های داستان این است که می‌فهمیم این یک داستانی واقعی است. سانا همان نویسنده یعنی خانم رخسان‌است که خواهرش را وادار می‌کند او را همراه خودش به مهمانی تولد ببرد. اما این سوال را که چرا نویسنده به جای زاویه دید خود یعنی سانا، زاویه دید خواهر بزرگترش را انتخاب کرده جالب است و او در سایتش در این‌باره توضیحاتی داده است. 
پررنگ‌ترین بخش داستان، داستان تفاوت فرهنگ‌هاست و فشاری که به کودکان در میانه این انطباق فرهنگی وارد می‌شود. این بخش داستان برای دنیای کنونی ما که از همه خواسته می‌شود عقاید و اعتقادات هم‌دیگر را بپذیریم بسیار شنیدنی است. مادری که از جشن تولد چیزی نشنیده و دخترهایی که در این فرهنگ جدید لذت جدیدی را به دست می‌آورند؛ اما این بدان معنا نیست که همه بخش‌های این تجربه جدید لذت‌بخش باقی بماند. مادری که چیزی به اسم دعوت شدن به تنهایی ندیده و هر وقت در کشورش به مهمانی دعوت می‌شده تمام اعضای خانواده را با خود همراه می‌کرده، این‌بار نمی‌تواند به راحتی بپذیرد که دختر بزرگش نتواند دختر کوچک‌تر را همراه خود ببرد. این‌ها بخش‌های فرهنگی داستان است، اما داستان بخش‌های دیگری هم دارد. آن‌جا که تحمل دختر کوچک بنا به سنش کمتر از دختر بزرگتر است یا آن‌جا که رابینا تلاش می‌کند تا از انتقام گرفتن فاصله بگیرد و از مادر بخواهد سانا را مجبور به تجربه‌ای دردناک و مشابه خود نکند. این‌هاست که کتاب «آبنبات چوبی قرمز بزرگ» را به کتابی عزیز تبدیل کرده است و ما را می‌دارد به سراغ کتاب‌های دیگر «رخسانا خان» برویم و بفهمیم که او به عنوان زنی مهاجر، مسلمان و اهل خاورمیانه در دنیای جدید چگونه حرف‌هایش را در قالب کتاب‌های کودکان به جهان نشان می‌دهد.
کتاب‌های دیگر «رخسانا خان» هم درخصوص مهاجرت، پذیرش اقوام و دین‌های متفاوت، کودکان افغان و پاکستانی و دردهایشان و هم‌چنین کودکان دارای ناتوانی‌های خاص از جمله ناتوانی‌های حرکتی، و فهم جهان آن‌هاست. دیگر کتاب‌های رخسانا خان عبارتند از پادشاه یک روز، پنجره‌های فراوان، یک زندگی جدید، مرغ دیوانه و ... 
«رخسانا خان» تاکنون 11 کتاب کودک را به رشته تحریر درآورده. او که در لاهور پاکستان متولد شده از 3 سالگی به کانادا مهاجرت کرده و هم‌اکنون نیز با 4 فرزند و همسر و نوه‌هایش در تورنتو کانادا زندگی می‌کنند. می توانید در یوتیوب بلندخوانی‌های او را از کتاب آبنبات چوبی بزرگ قرمز مشاهده کنید و هم‌چنین در وب‌سایت شخصی‌اش اطلاعات بیشتری از زندگی و کتاب‌هایش به دست آورید. 

کتاب آب‌نبات چوبی قرمز بزرگ جایزه‌های بسیاری را کسب کرده است؛ از جمله برنده جایزه شارلوت زولوتو 2011، برگزیده فهرست 100 کتاب برتر کودک قرن به انتخاب کتابخانه‌ی عمومی نیویورک، برنده جایزه گلدن کایت 2011 و بهترین کتاب تصویر نیویورک تایمز در سال 2010 بوده است.

«سوفی بلکال» تصویرگر استرالیایی کتاب که مقیم آمریکاست، از تصویرگران موفق کتاب‌های کودک است و جایزه‌های فراوانی را برای تصویرگری کتاب کسب کرده است. از جمله کتاب‌های معروف بلکال در زمینه تصویرگری کتاب «وینی خرسه» است که برای این کتاب مدال کلدکات را دریافت کرده است و کتاب شناخته‌شده دیگرش کتاب «سلام فانوس دریایی» نام دارد.
«منیژه اسلامی» مترجم کتاب «آبنبات چوبی قرمز بزرگ» است. اسلامی کتاب‌های دیگری نیز برای بزرگسالان و کودکان ترجمه و تالیف کرده است. از جمله کتاب‌های تالیفی او می‌توان به کتاب «خرگوشی که شمردن را دوست داشت» اشاره کرد.

کتاب «آبنبات چوبی قرمز بزرگ!» برای بلندخوانی و اجرای نمایش مناسب است.

 

برگردان
منیژه اسلامی
تصویرگر
تصویرگر
Sophie Blackall, سوفی بلکال
سال نشر
1398
ناشر
نویسنده
Rukhsana Khan, رخسانا خان
نگارنده معرفی کتاب
ویراستار
حسام سبحانی طهرانی
Submitted by skyfa on