«قصههای شیرین مغزدار» پنج داستان است که در پنج جلد جداگانه منتشر شده است. هر پنج داستان برگرفته از ادبیات کهن، افسانهها و ادبیات عامیانه هستند. علی اصغر سیدآبادی با تغییر در بدنهی روایت و رخداد مرکزی قصه، سه پایان، یا حدس، برای هر قصه نوشته است و در پایان کتاب از خواننده خواسته تا حدس خودش را بنویسد و بگوید. نویسنده با شریک کردن خواننده در داستان، تلاش کرده که او را به فکر کردن و پیدا کردن راهحل و چارهجویی هدایت کند.
نویسنده گاهی از آغاز افسانه، مسیر داستان را تغییر میدهد و گاه نیز از میانه و رخداد مرکزی داستان. در هر پنج کتاب با پایان متفاوتی در مقایسه با افسانهی اصلی روبهرو هستیم که الگوی افسانه را تغییر میدهد و البته اندیشه مرکزی آن را.
نویسنده در «کدو قلقلهزن کی برگشته بود؟» میانهی افسانه را ابتدای قصهی خود کرده است و داستان با انتظار شیر و گرگ و پلنگ برای رسیدن کدو آغاز میشود. «در جنگل بزرگ، شیر و پلنگ و گرگ، کنار راه منتظر بودند تا کدو قلقلهزن از راه برسد.» پیرزن از جنگل بزرگ رد شده و به آنها قول داده وقتی برگشت، نوهاش را هم با خودش بیاورد تا این سه بخورند. اما این سه از بس قصه را شنیدهاند، نقشهی پیرزن را میدانند. گرهی این قصه نه در آمدن پیرزن، بلکه در این است که او چه زمانی از راه میرسد؟ پس داستان قرار است با تغییر زمان آمدن پیرزن، جان او را نجات دهد.
حدس اول این است که پیرزن با کدو میآید اما از همان ابتدای راه باز میگردد و دوباره چند روزی خانهی دخترش میماند. سپس یک روز زنگ میزند به جنگلبان و میفهمد آن سه جانور وحشی رفتهاند؛ چون از بس انتظار کشیدهاند خسته شدند. در حدس دوم، پیرزن غروب به سوی خانه راه میافتد و آن سه جانور که خسته شدهاند میخوابند و پیرزن به سلامت میرسد. حدس سوم در تغییر وسیله است. این بار پیرزن سوار بر ماشین دامادش به سلامت به خانه میرسد.
در «روباه غذای لک لک را چهطوری خورد؟» روباه لکلک را به خانهاش دعوت کرده و لکلک نتوانسته با نوک بلندش از سینی سنگی غذا بخورد؛ پس وقتی نوبت به لکلک میرسد او تصمیم میگیرد که تلافی کند. لکلک سفره را زیر درخت پهن میکند و گندم برشته را توی شیشهای میریزد که پوزهی روباه در آن نرود و روباه که نقشهی لکلک را فهمیده آن را تغییر میدهد. نویسندهی داستان سه حدس مینویسد و از خواننده میخواهد حدس خودش را بگوید. هر حدس با این پیشفرض است که روباه از نقشهی لکلک باخبر است و میخواهد قصه را تغییر دهد.
در «بچههای بز زنگوله پا کجا بودند؟» بز به صحرا میرود و علف میخورد و وقتی به خانه باز میگردد کسی در را رویش باز نمیکند، او نگران میشود و کتاب سه حدس میگوید. در حدس اول، بزغالهها چون تلویزیون میدیدند صدای در را نشنیدند و در حدس دوم و سوم، بزغالهها از خانه بیرون رفتهاند، اما گرفتار گرگ نشدهاند و در امان بودند.
«خرس دانا چرا به این روز افتاد؟» داستان خرس دانایی است که میخواهد داستان خرس نادان را تغییر دهد اما نمیتواند از بلاها فرار کند انگار سرنوشت خرس در این است و او گرفتار همان دردسرها میشود. پس در حدس سوم، خرسها مدرسههایی راه میاندازند و در مدرسه، داستان خرس نادان را برای بچهخرسها با نمایش بازی میکنند.
در «خاله سوسکه با کی ازدواج کرد؟» خاله سوسکه میخواهد قصهی تکراری خاله سوسکه را تغییر دهد و با آقا موشه ازدواج نکند. در حدس اول به همدان میرود و در راه با مش رمضان آشنا میشود و با او ازدواج میکند. در حدس دوم با آقا موشه و در حدس سوم با یک معلم ازدواج میکند.
این مجموعه برای اولینبار در سال 1388 به بازار راه یافت و در سال 1400 با ویراست جدیدی بازنشر شد.
«قصههای شیرین مغزدار» روشی را برای تغییر رخداد مرکزی و پایان قصه پیشنهاد میدهد و کودکان را به اندیشیدن و سهیم شدن در داستان فرامیخواند.