پرنده قرمز یا مرغک امید یکی از آثار آسترید لیندگرن بانوی نامدار ادبیات کودکان سوئد و جهان است. این اثر که با تصویرگری ماریت تورن کویست به فارسی ترجمه شده است، نمونهای مناسب برای بررسی تجربی یک اثر داستانی کودکان است. روش بررسی این کتاب تطبیقی و سنجشی است و این سنجش نیز دربرگیرنده یک دوره زمانی- زیستی و یک دوره فکری در اروپا یعنی دهههای پیرامون جنگ جهانی دوم و دهههای بعد از آن است.
این بررسی و سنجش انجام میشود تا سازههای کیفیت در یک اثر داستانی آشکار و نشان داده شود که داستان باکیفیت، سازهها و اندرونهای دارد که اگر به درستی به کودکان رسانده شود، میتواند در زندگی آنها تاثیر سرنوشتسازی بگذارد، و در حقیقت این بررسی در پی آن است که نشان دهد نیاز کودکان به کتابهای باکیفیت، نیازی بسیار بنیادین است و همواره باید به آن توجه شود.
داستان پرنده قرمز نخست بار در سال 1954 در مجموعه داستانهای آسترید لیندگرن منتشر شد، این دوره ای است که اروپا هنوز از بهت ماشین کشتار و سرکوب مهندسی شده هیتلری بیرون نیامده است. پرنده قرمز داستان دو کودک یتیم است که در فضای خاکستری زمستانهای بلند سرزمینهای شمالی ( اسکاندیناوی ) تنها و بیکس به خانواده کشاورزی سپرده میشوند تا به زندگی ادامه دهند. کشاورز از آنها کار میکشد و در عوض به آنها سیب زمینی پخته میدهد. برای این دو کودک که خواهر و برادر هستند، همه چیزهای زندگی چنان رنگی از غم و اندوه دارند که این رنگ البته از نگاه نویسنده و در همانندیهای او در داستان رنگ موشهای خاکستری طویله اند.
داستان یک قطب خاکستری دارد و یک قطب رنگی. قطب خاکستری نمادی از چهره خشن و بیرحم زیستن است و قطب رنگهای شاد، نماد دنیایی که با امید ساخته میشود. رابط و پیوندهدهنده قطب خاکستری و قطب رنگی، پرنده ای کوچک به رنگ قرمز است که داستان هم نام او را دارد. پرنده قرمز خود نماد است، نماد مفهوم و واژه ای به نام امید. در حقیقت داستان پرنده قرمز، داستان ناامیدی و امید است. ناامیدی و امید دو اَبَر واژه یا مفهومی هستند که سپهر معنایی خود را در سده بیستم و به ویژه در میانه دو جنگ جهانی اول و دوم و سالهای بعد ازجنگ جهانی دوم ساخته اند. به زبان دیگر شاید انسان اروپایی در عصر مدرن هیچ گاه به این اندازه در چرخش میان امید و ناامیدی سرگردان نبوده است. از این رو است که این دو مفهوم دستمایه کار بسیاری از فیلسوفان، نویسندگان ادبیات، روان شناسان و جامعهشناسان بوده است.
هر کدام از زاویه نگاه خود به موضوع ناامیدی و امید پرداخته اند. آسترید لیندگرن به عنوان نویسنده ای انسانگرا که اندوه و رنج انسان در این سده برایاش اهمیت بنیادین داشته است، یکی از این فرزانگان است که در این دوره زمانی درباره ناامیدی و امید داستان نوشته است. داستان پرنده قرمز در ابتدا میتوانست مانند افسانههای عامیانه، یک داستان ساده از روایت تکراری ستیز روشنی با تاریکی یا جهان داد و بی داد یا گرسنگی و سیری باشد. همه این دوقطبیها در این داستان دیده میشوند. اما کنکاش در لایههای درونی نشان میدهد که این داستان، یک استعاره تمام عیار از طرح موضوع ناامیدی و امید برای کودکان به هنرمندانهترین شکل ممکن است. و از بخت خوش، در باز انتشار آن در سوئد (2003) تصویرگری بسیار هنرمندانه تصویرگر آن نیز این استعاره را در مرز میان شعر و تصویر آفریده است و همنوایی ویژه از یک اثر باکیفیت ساخته است.
ارزشهای نهان در این داستان هنگامی آشکار میشود که سپهر معنایی این داستان با آثار گرانسنگ دیگر که به موضوع ناامیدی و امید پرداختهاند، سنجیده شود و در فرجام خود روشن شود که هنگام طرح یک موضوع پیچیده فلسفی و زیستی مانند ناامیدی و امید چگونه میتوان همساز ذهن کودکان شد و پدیدهای چنین چند وجهی را به گویاترین وزیباترین زبان بیان کرد. اثری که بتواند در این زمینه کارساز باشد، اندیشهها و آثار ویکتور فرانکل پزشک روانکاوی است که خود در تیزترین ستیغ ناامیدی و امید دراین دوره زمانی گرفتار شد و پس از رنج هایی که در آشوویتس یا اردوگاه مرگ هیتلری برد، به روشنسازی این دو مفهوم بزرگ فلسفی و زیستی پرداخت.
نخست باید به این نکته پرداخت که چرا باید کودکان چنین آثاری را بخوانند که رگههای عمیقی از رنج انسانی در آن نهفته است. باید گفت که زندگی پیچش و تابش امید و ناامیدی است. در هر برش کوتاهی از زندگی امید و ناامیدی میتواند جای خود را به دیگری بسپارد و انسان را در این چرخ گردان اسیر نیروی خود کند. بنابراین کودکان به عنوان بخشی از جامعه انسانی که وابسته تر از بخشهای دیگر هستند، همواره و همیشه درگیر این دو قطبی هستند که یک قطب میکوشد کودک را به سوی خود بکشد. البته تجربه نشان داده است که نیروی ناامیدی دراین وضعیت سنگین تر و بیش تر است، اگر کودک نتواند خود را در کشاکش نیروی این دوقطب پیدا کند.
از نگاه فرانکل اما موضوع از جنبه روانی پیچیده تر از اینها است. او در کتاب در جستجوی معنا در جایی به نقل از اسپینوزای فیلسوف میگوید: آن گاه که ما تصوير روشن و دقيقی از هیجانهای خود میانگاریم، این هیجانهای برآمده از رنج، از رنج باز مي ايستند.[i]
این موضوع در مورد همه گروههای سنی و به ویژه کودکان صادق تر است. اگر ما بتوانیم برای کودکان تصویرهای روشنی از هیجانهای آنها رسم کنیم، احساسها و هیجان هایی که برآمده از رنج هستند، تبدیل به چیز دیگری میشوند که ما به آن معنا میگوییم. بنابراین نویسنده ای در سطح آسترید لیندگرن نمیتواند با تجربه ای انبوه از نوشتن برای کودکان و نگاه ویژه فلسفی که به زندگی داشته است، از روی تصادف و ناآگاهی بخواهد سبب اندوه خوردن آنها را فراهم کند. او میخواسته همان چیزی را به نمایش بگذارد که روانشناسان و روانکاوان امروزه به آن سخن گفتن از رنج یا شناختن رنج و درد به قصد شناخت و تبدیل آن به معنا میکنند. معنا در حقیقت، هدف بخشیدن به وضعیتی است که در آن گرفتاریم و باید با بردباری آن را پشت سربگذاریم. این خود یک فرایند است.
اکنون اگر به داستان برگردیم، چکیده پاره نخست این داستان با فضاهای خاکستری چنین است: دو کودک خردسال که خواهر و برادر بودند، خواهر به نام آنا و برادر به نام متیو در این جهان بزرگ و در زمانه ای که نویسنده به آن زمانه ناداریها میگوید با از دست دادن پدر و مادرشان، تنها و بی کس، برای زیستن به خانه یک کشاورز میرسند. کشاورز آنها را میپذیرد تا برای اش کار کنند. گاو ماده را با دستهای ظریف شان بدوشند و گاو نر را تمیز کنند.
برای همه این کارها کشاورز به آنها تنها سیب زمینی پخته میداد. خوراکی که برای زنده ماندن و سیر کردن شان کافی نبود. از نگاه آنها همه روزهای سال، به رنگ موشهای خاکستری طویله بودند. زندگی برای این دو بسیار سخت میگذشت و هر هنگام که دست میداد، گریه سر میدادند. آنها مجبور بودند همه سال کار کنند. تنها چند هفته از زمستان به دستور کشیش دهکده باید همه کودکان به مدرسه میرفتند تا با سواد شوند. این کار اجباری بود وگرنه کشاورز آنها را از مدرسه رفتن نیز باز میداشت.
هنگامی که آنا و متیو راهی مدرسه شدند در خیال شان مدرسه جایی بود که از اندوه آنها میکاست. اما مدرسه هم چندان تفاوتی با خانه و طویله ای که در آن کار میکردند نداشت. آموزگار با چوب آنها را میزد و تنها خوشیشان گفت و گو با کودکان دیگر و یاد گرفتن الفبا بود. پس از آن هر روز مجبور بودند در سرمای سخت و برفی راه رفته به مدرسه را به خانه بازگردند و دوباره در طویله شیر گاو را بدوشند و گاو نر را نیز تمیز کنند.
زمانه ناداریها زمانی است که اروپا افسرده و دل مرده است. بوی باروت و اردوگاه و ناداری همه قاره را دربرگرفته است. خانه کشاورزی که این دو کودک در آن مجبور به کار شده اند، هیچ تفاوتی با اردوگاههای کار اجباری ندارد. آن جا نیز خاکستری است، و خوراکی که زندانیان میخورند تفاوتی با خوراک این دو کودک ندارد. چنان که فرانکل در مورد موضوع خوراک در اردوگاهها میگوید: پيش از اين اشاره کردم که اندیشه به خوراک و غذاهای خوش مزه در هنگام آسایش چگونه بر خودآگاه زندانی فشار میآورد و البته گریزی از این نبود. شاید بتوانید بفهمید که نیرومندترین مردان نیز در اشتیاق خوردن یک وعده دیگر خوراک خوب به سر میبردند. و اين اشتياق تنها برای خوردن خود این خوراک نبود، بلکه براي فرارسیدن زمانی بود که این زندگی فروانسانیsub-human existence از هم بگسلد، زندگیای که تنها باید به غذا میاندیشیدیم و توان اندیشه به چیزهای دیگر نداشتیم.[ii]
آن چه فرانکل از زیست فروانسانی میگوید، در داستان پرنده قرمز با استادی نمایش داده شده است. آنا و متیو مانند هزاران هزار کودک و بزرگ در این دوره زمانی درگیر زیست فروانسانی شده اند. رویاهای آنها از اندیشیدن به خوراک خوب فراتر نمیرود، زیرا بدن برپایه نیازهای غریزی تنها به خوراک میاندیشد. « در روزگار نداریها، در کشتزارها غذای اندکی یافت میشد. گرچه کشاورز میرا براین باور بود که شکم کودکان به غذایی جز سیب زمینی پخته نیازی ندارد آنا میگفت: من زیاد زنده نخواهم ماند. با خوردن سیب زمینی پخته تا زمستان دوام نمیآورم.»[iii]
لیندگرن به خوبی میدانسته است که چرا این تصویرها از زندگی خاکستری را بر قلم جاری میکند. او در پی دل سوزی برای این کودکان و هر کودک دیگری که در وضعیت بحرانی گرفتار است، نبوده است. تصویرهایی که او از رنج کودکان از گرسنگی ساخته است، در حقیقت از یک اصل بنیادین در این دوره از زندگی اروپا حکایت میکند. برای رسیدن به امید، باید وضعیت ناامیدی را شناخت. بنابراین او در پاره نخست داستان تصویرهای زیست فرو انسانی را به نمایش میگذارد تا به زمان گذار یا پل میان دو موقعیت خاکستری و رنگی در داستان برسد. بخش نخست این پل بسیار تیره است آن جا که آنا به بردارش میگوید : «متیو! من دیگر مدرسه را دوست ندارم. دیگر هیچ چیز را دوست ندارم. دیگر هیچ چیز من را خوش حال نمیکند و من دیگر نمیخواهم تا بهار زنده باشم.»[iv]
اکنون به کتاب فرانکل برگردیم و این سطح از ناامیدی در آنا را با ناامیدی زندانیان در اردوگاه مرگ آشوویتس بسنجیم: به گفته فرانکل : زنداني ای که اميد به آينده – آینده خود - را از دست میداد، به تیره روزی میافتاد و با از دست دادن ايمان به آينده، چارچوب زیست معنوی spiritual hold خود را نیز از دست رفته میپنداشت. در این وضعیت او از درون و از جنبه بدنی و روانی فروپاشیده میشد. همیشه این فروپاشی در حالت بحرانی و ناگهانی رخ میداد و نشانگان آن برای زندانیان با تجربه آشنا بود.[v]
آنای کوچک داستان پرنده قرمز نیز به جایی رسیده است، که آینده برای اش معنا ندارد.آینده در این داستان البته در واژه بهار خودش را نشان میدهد. بهاری که او نمیخواهد تا رسیدن اش زنده بماند. این زمان قطعی در داستان و هم چنین در اردوگاه است. اگر نیرو یا عنصر دیگری وارد داستان نشود، همه چیز فروپاشیده میشود، همان گونه که برای زندانیان اردوگاههای مرگ چنین بود.
در همین هنگام داستان دچاریک چرخش میشود و در حقیقت شخصیتهای از این سوی پل به آن سوی پل میرسند: «در همان وقت ناگهان پرنده ای قرمز درست در جلوی آنها روی زمین پوشیده از برف نشست. پرنده ای به رنگ قرمز آتشین که بر روی سفیدی برف میدرخشید. پرنده آن گونه میخواند که هزاران دانه ی ستاره شکل برف از روی شاخهها جدا و در هوا پخش میشدند و سپس به آرامی و در سکوت چرخ زنان روی زمین مینشستند.»[vi]
لیندگرن یک مفهوم انتزاعی به نام امید را در یک داستان کودکان، پوشاک پرنده ای قرمز پوشانده است. در حقیقت اوج زیبایی این داستان پدیداری این پرنده است که با بال زدناش رنگهای خاکستری پشت ذرههای برف پنهان میشوند. او این کار را زمانی انجام میدهد که یکی از شخصیتهای داستاناش درست مانند زندانیان بازداشتگاههای نازی، انگیزه زنده ماندن خود را از دست میدهد. از زاویه دیگر از نگاه اروین یالوم رواندرمانگری که با فرانکل همسو است «برای کنار آمدن با واقعیتهای ناخوشایند زندگی دو راه بیش تر وجود ندارد: پذیرش حقیقت اضطراب انگیز یا انکار که هیچ کدام هم دلچسب نیست.[vii]
هنگامی که حقیقت اضطرابانگیز را شناختیم، میتوانیم با معنابخشی به آن راههای زیستن را بیاموزیم. امید چیزی نیست که در جهان واقعیت وجود داشته باشد. امید ساخته دنیای ذهنی انسان است. پرنده قرمز همین ساخته است. پرنده از این پس تا هنگامی که آنها برای همیشه به مرغزار آفتابی برسند، راهنمای آنان است. بنابراین ارزش روشن در این کتاب، امید به فرداهای بهتر است. امید به این است که اگر ایستادگی کنیم، روزی خواهد رسید که رنجها هم به پایان میرسند. به سخن دیگر برای معنا بخشی در این دوره اروپا یکی مانند لیندگرن نسخه داستان میپیچد و دیگری نسخه معناگرا یا معنادرمانی. خروجی آنها شاید یکی باشد، اما نقش و گسترش آنها یکی نیست. ما نمیتوانیم با کودکان سخنان سخت پیچیده به زبان بیاوریم، اما میتوانیم در داستان، گوهر این سخنان معنابخشایانه را در زیباترین شکل خود بیان کنیم.
ویکتورفرانکل به نقل از نیچه میگوید: آن که چرایی در زندگی دارد، با هر چگونهای خواهد ساخت»[viii] در حقیقت لیندگرن میکوشد که در این داستان همین گزاره زیستی- فلسفی را در ذهن این دو کودک بی پناه جا بیاندازد. که برای زیستن باید یک چرا داشت تا با این چگونه خاکستری ساخت. این چگونه خاکستری هنگامی از میان میرود که مرغ امید در دل ما پر بکشد و به امید آن روزهای سرد و تیره را پشت سربگذاریم. مرغک امید در این داستان آمده است تا کودکان را از یک تهیگی یا خلاء وجودی رها کند.
همان چیزی که فرانکل نام « احساس پوچی » به آن داده است. در این باره اروین یالوم رواندرمانگر اگزیستانسیال میگوید: کافی است به تفکر عمیق فردی بنشینیم . شروط ساده ای دارد: تنهایی، سکوت، زمان و رهایی از پرت اندیشیهای روزانه ای که هریک از ما دنیای تجربی مان را از آن آکندهایم. اگر دنیای مان را بروبیم و روزمرگیهای مان را به کناری بگذاریم، اگر عمیقاً به موقعیتمان، هستیمان، مرزهایمان، و امکانات در جهان بیاندیشیم، اگر به خاکی قدم بگذاریم که شالوده تمامی زمینهاست و همه چیز برپایه آن بناشده قطعاً به مسلمات هستی رویاروی میشویم، همان سازههای عمیقی که از این پس « دلواپسیهای غایی » میخوانم شان. مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی.[ix]
آیا ما میتوانیم در جهان واقع وضعیت سخت برای کودکان بسازیم، تا احساسها و هیجانهای متفاوت و ناسازگار آنها را برانگیزانیم؟ این کار شدنی است، اما عقلانی نیست. به جای آن باید وضعیت سخت با پرسشهای سنگین را برای آنها بازنمایی کنیم. آسترید لیندگرن به زیباترین شکل این مفاهیم یا دلواپسیهای غایی را در کوتاهترین متن برای کودک بازنمایی کرده است تا از راه داستان برخی از دلواپسیهای انسان را به آنها و راه برون رفت از این دلواپسیها را نشان دهد. یادمان باشد که همه این دلواپسیها ممکن است در هر زمانی برای هر کودکی نیز رخ دهد.
این دلواپسیها با انسان زندگی میکنند و تنها زمانی میتوانیم از فشار آنها رها شویم، که به اندیشه در آنها بنشینیم. راه اندیشیدن به این دلواپسیها نیز البته متناسب با ذهن کودک میتواند، از اندیشه استعاری و نمادین شروع و در گامهای نوجوانی به اندیشه انتزاعی برسد. لیندگرن با این درک از ویژگی ذهنی کودک است که مرغک امید را میآفریند تا شیوه رهایی از دلواپسی هایی مانند گرسنگی که همسایه دلواپسی غایی مرگ است برای کودکان بازنمایی کند. اکنون با توجه به این ویژگیهای داستان، اگر قرار باشد، سازههای کیفیت را در آن شناسایی کنیم، زنجیره ای گزاره خواهیم داشت.
گزاره یک:
کیفیت درک کردنی نیست، کیفیت کشف کردنی است!
کتابهای باکیفیت چون از جنبه اندرونه ژرف هستند، و ممکن است مانند این داستان نگاه فلسفی –زیستی داشته باشند، به سادگی درک نمیشوند و راه بهتر این است که کشف شوند. برای کشف این آثار باید پیش از این که سراغ متر و معیارهای شناختی برویم، باید آنها را با جان دل بخوانیم. چنان که بتوانیم آن نوای نهانی که در این آثار است، کشف شود. هنگامی که موضوع کشف یک اثر پیش میآید، پیش از هرکاری باید از نگاه تقلیل گرایانه نسبت به اثر دست برداشت. آروین یالوم میگوید: انسان از مجموعه اجزای خویش برتر است.[x] این جا هم میتوانیم بگوییم کیفیت از مجموعه اجزای خویش برتراست. یعنی اگر بخواهیم کیفیت را به شیوه تقلیل گرایی بشناسیم، هرگز و هیچ گاه به آن نمیرسیم. زیرا هرچیزی که قرار است در جهان هنر کشف شود، باید حس شود. این حس برآمده از عنصر زیبایی یک اثر هنری است. یعنی هر اثری باید واجد ویژگیهای زیبایی شناختی و ساختار درست باشد تا بتواند تاثیر لازم را روی مخاطب خود بگذارد.
گزاره دوم:
برای این که کتابی باکیفیت باشد، آن داستان باید ویژگی ایجاد حس همدلی داشته باشد.
همدلی چیست و چرا در یک داستان یا اثر ادبی وجود عناصری از همدلی ضرورت دارد. یادمان باشد، که نویسندگان داستانها را روایت میکنند، تا بتوانند روی مخاطبان خود تاثیر بگذارند. در داستانی مانند پرنده قرمز اگر خوانندگان کودک یا بزرگسال میخواهند اندرونه و معنای درونی این داستان و زیباییهای آن را درک کنند باید همدلی داشته باشند. به گفته ای : همدلی توانایی این است که خودتان را به جای دیگری بگذارید و درون یابی کنید که او چه احساسی دارد. توانایی به پا کردن کفش آنها، دیدن با چشمان آنها، و احساس کردن با قلب آنهاست. این کاری است که فی البداهه انجام میدهیم، اقدامی غریزی است و نه محصول تعمق کردن. اما همدلی دلسوزی نیست- یعنی احساس غمخواری برای دیگری نیست. احساس همراهی کردن با دیگری است، حس این است که اگر آن فرد بودید چه احساسی داشتید- همدلی اقدامی حیرت آور و دلیرانه در دنیای خیال و واقعیت مجازی غایی است- صعود در ذهن دیگری، به منظور آن است که از منظر او جهان را تجربه کنید.[xi]
گزاره سوم
برای این که کیفیتی کشف شود، باید معنایی وجود داشته باشد، یا کیفیتی وجود داشته باشد.
در این داستان مشخص، ما بازتاب یک معنای بزرگ را میبینیم. معنای بزرگ این اثر در استعاره پرنده قرمز بازتاب پیدا کرده است. همان امید که در سده بیستم میلیونها انسان به سبب از دست دادن آن، نتوانستند تاب بیاورند. ناامیدی تنها ویژه آن دوران نیست و آدمی از کوچک و بزرگ هر روزه با آن چه در فضای بیمارستان، چه در فضای خانه، چه در بی پناهی فضای کار و خیابان و هر جای دیگر با آن روبه رو میشود. تنها با خوانش درست چنین داستانهایی است که میتوان معنابخشی را بخشی از فرایند میان مخاطب کودک و اثر ادبی قرار داد. نویسنده برای این که بتواند این ارزش روشن را در داستان خود بگنجاند، نیاز داشته است، که از دو قطبی، گرسنگی - سیری، فضای خاکستری – فضای روشن، زمستان- بهار، نامهربانی- مهربانی، کار- بازی یا بی بهرگی از حقوق کودکان با بهره مندی از حقوق کودکان استفاده کند و با توصیفهای جاندار، ارزشی را که در ته ذهن خود داشته به هنرمندانهترین شکل در هسته داستان قرار دهد. برای کودکی که این داستان را میخواند، شناخت این لایهها در یک خوانش به دست نمیآید و با هر بار خوانش میتوان به او کمک کرد که این ارزشهای بنیادین را در میان این دو قطبیها کشف کند.
گزاره چهارم
برای این که کیفیت کشف شود، باید آن را به سطح معنا آورد.
خواندن کتابهای باکیفیت مانند داستان پرنده قرمز، میتواند خواندنی هدایت شده باشد. در خواندن هدایت شده شما درست مانند نشستهای رواندرمانی یا شناخت از خویش، کودکان را گرد میآورید و یکی داستان را میخواند. مربی یا آموزگار و کتابدار با دانش پیشینی که از کتاب به دست آورده است، نقش راهنما و هادی گفت و گو را برعهده میگیرد. ویکتور فرانکل دراین باره میگوید: جست و جوی معنا سائقی است که در همه ما وجود دارد – و آمیختی از وضعیت درونی و بیرونی آن را به سطح میآورد. برای به سطح آوردن این معنا و شناخت و کشف آن از سوی کودکان گفت و گو در باره داستان، ویژگیهای زیبایی شناختی متن و تصویر و نمادهای اصلی آن مانند مرغک امید یا پرنده قرمز کارگشا است. از نگاه فرانکل برای رسیدن به معنا سه راه را پیش پا ما هست:
گزاره پنجم :
گزاره نهایی:
کتاب باکیفیت سبب میشود که یک چرخش بزرگ در زندگی کودک پدیدار شود، نام آن را میتوان چرخش به سوی معنا گذاشت.
اگر با نگاه ظاهربین چنین داستان هایی را بخوانیم و ارزیابی کنیم، نخستین داوری ما این خواهد بود که چرا این داستانها چنین فضای غم انگیزی دارد. چرا باید کودکان چنین داستان هایی را بخوانند. داستان غم انگیز است، اما لیندگرن در پی نمایش فقر و ناداری یا یک شکل کلاسیک روایت افسانههای عامیانه نیست. بلکه او در این اثر یک نگاه قاره ای دارد. نگاه انسان اروپایی به سبب جنگهای دامنه دار، نگاه بدبینانه ای شده بود. برای شکست این نگاه و چرخش در نگاه نیاز بود که آثاری آفریده شوند که در بالاترین سطح از معنا، امید به روزهای بهتر را در ذهن کودکان بازسازی کنند یا اگر کودکانی در جهان امروز گرفتار بحران و وضعیتهای سخت هستند، به آنها یادآروی کنند که تنها با درک از امید است که میتوان هر وضعیت سختی را آسان تر ساخت.
چنانچه در جایی از داستان آمده است: آنا و میتو و کودکان دیگر از این خوراکها میخوردند و بازی میکردند و شاد بودند. اما ساعتی دیگر آنها به یاد کشاوز افتادند و راه آمده را در هوای خاکستری نزدیک غروب به خانه برگشتند. اکنون آنها برای خود چیزی داشتند که به فکر به آن روزهای شان را سپری میکردند. پرنده قرمز و مرغزار آفتابی.
لیندگرن هنگامی که پرنده قرمز و مرغزار آفتابی را در ذهن کودکان داستاناش جا میدهد، انگار که همان کاری را میکند که معنادرمانگران انجام میدهند. ما برای زیستن نیاز نیست که غرق در یک زندگی در ناز و فراوانی شویم. این برای بخش بزرگی از مردم و به ویژه کودکان ممکن نیست. بلکه اگر موقعیتی که در آن قرار داریم، ناخوشایند است، میتوانیم با تصویرهای زیبا و با رویاپروری چنان کنیم که ما را از مرگ و نیستی دور کند. در حقیقت انسان همیشه و همواره در نبرد بین بودن و نبودن، هستی و نیستی گرفتار است و جایی که ما را از مرگ و نیستی دور میکند، ذهن مان است، هنگامی که برای نبرد یا ادامه دادن در وضعیتهای سخت آماده و برای آن معنایی پیدا کرده باشیم. یا به گفته فرانکل: مسئولیت اصلی انسان، شکوفایی ارزشهاست، حال با توجه به این که در هر موقعیتی ارزشی نهفته است، اگر این موقعیت از دست برود، فرصت تحقق آن ارزش نیز از دست رفته و برای همیشه تحقق ناپذیر باقی میماند.[xiii]
یادداشتها:
[i]- Man's Search for Meaning, AN INTRODUCTION TO LOGOTHERAPY,Viktor E. Frankl, Fourth Edition, BEACON PRESS.USA,1992,p 82
[ii] - Man's Search for Meaning, AN INTRODUCTION TO LOGOTHERAPY,Viktor E. Frankl, Fourth Edition, BEACON PRESS.USA,1992,p43
[iii] لیندگرن، آسترید، پرنده قرمز، زهره قایینی، انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، 1393، ص 8
[iv] همان، ص 18
[v] - Man's Search for Meaning, AN INTRODUCTION TO LOGOTHERAPY,Viktor E. Frankl, Fourth Edition, BEACON PRESS.USA,1992,p82
[vi] پرنده قرمز، ص 18
[vii] یالوم، اروین، روان درمانی اگزیستانسیال، سپیده حبیب، نشر نی، 1392، ص 31
[viii] - Man's Search for Meaning, AN INTRODUCTION TO LOGOTHERAPY,Viktor E. Frankl, Fourth Edition, BEACON PRESS.USA,1992,preface 9
[ix] یالوم، اروین، روان درمانی اگزیستانسیال، سپیده حبیب، نشر نی، 1392، ص23 و24
[x] همان، ص 43
[xi] ه. پینگ، دانیل، ذهن کامل نو، رضا امیر رحیمی، انتشارات کندوکاو، تهران، 1390، ص 204