اعظم ارجمندینژاد، دبیر بازنشسته آموزش و پرورش، متولد ۱۳۳۸ در تهران است. تحصیلات خود را در زمینه کارشناسی آموزش ابتدایی گذرانده است.
ارجمندینژاد در پی انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، از مهر ۱۳۵۸ وارد آموزش و پرورش شد، با چندین سال وقفه در آزمون تربیت معلم شرکت کرد و در گروه ده نفر نخستی بود که در رشته کارشناسی آموزش ابتدایی تحصیل کرد. او مدت سی سال در مقطع ابتدایی پایه پنجم (آخرین پایه قبل از نظام جدید ششم) به تدریس مشغول بود. ارجمندینژاد در طول سالهای تدریس در پایهای که فعالیت میکرد، جزو فعالان در زمینه طراحی سوال و انجام پژوهشهای مرتبط با کار خود از جمله طرح پرلز (بهبود سواد خواندن) بود که در این زمینه موفق به کسب لوح و جوایز و تقدیرنامههایی نیز شد.
اعظم ارجمندینژاد در سال ٨٩ بازنشسته شد و دعوت مجدد به کار در آموزش و پرورش و نیز مدارس غیرانتفاعی را نپذیرفت. او هماکنون بهعنوان داوطلب در گروه آموزشی و فرهنگی انجمن یاران جامع به فعالیت میپردازد. ارجمندینژاد در گفتوگو با سایت کتابک، انگیزه خود را از این نوع فعالیت نیکوکارانه، رسیدن به سبک زندگی معنادار در دوره میانسالیاش بیان کرده است.
سایت کتابک با او به گفتوگو درباره موضوع «وارد کردن خط شکسته یا کژنگاری به کتاب فارسی اول دبستان در دهه ۸۰» نشست تا وی بر اساس تجربیات خود که در هر دو دوره خط شکسته و خط نسخ تدریس میکرد، پیامد ورود خط شکسته را به کتابهای نوآموزان بیان کند.
تجربهها و تفاوتها و همچنین اعتراضها را در تغییر کتابها، در چند سطر بگویید.
- تغییر رسمالخط کتابهای فارسی دوره آموزش ابتدایی بر اساس سه نوع خط (تحریری در مشق و نوشتار، نسخ در بخش روانخوانی و شبه نستعلیق در إشعار) صورت گرفت و همچنین تغییر در محتوا و حتی نحوه آموزش زبان فارسی در پایههای اول آغاز شد و بهمرور به پایههای بالاتر تعمیم داده شد.
اشکال عمده رسمالخط آن بود که استفاده همزمان بهویژه در پایه اول، دانشآموزان را دچار سردرگمی میکرد و استفاده از خط تحریری هم برای نوشتن در این پایه دشوار بود. بر اساس تجربه ما آموزگاران، خط نسخ به دلیل سادگی برای پایه اول ارجح بود.
مشکل مهمتر این بود که بسیاری از معلمان خودشان آموزش خوشنویسی ندیده بودند و قطعاً معلمی که با اصول این خط آشنایی نداشت نمیتوانست آن را آموزش دهد.
هنگامی که در یکی از جلسات نسبت به رسم الخط انتقاد کردیم با جواب غیرمعقولی روبهرو شدیم؛ متولیان عقیده داشتند آموزش و پرورش برای اولیا کلاسهای آموزش خط برگزار کند تا همزمان با معلم، اولیا هم بتوانند در کمک به یادگیری فرزندانشان همسو با معلم آموزش ببینند.
اعتراض خود من درباره این پیشنهاد این بود که تکلیف اولیای کمسواد یا حتی بیسواد چیست؟ از تهران دور شوید! مگر این کتابها در همه شهرها و روستاها تدریس نخواهد شد؟ آن وقت تکلیف چیست؟ (خیلی از ما بازنشسته شدیم اما هنوز هم راه حلی پیدا نشده است)
روی موضوع مشکلات سوادآموزی و بهویژه زبانآموزی کودکان صحبت کنید. در دورهای که خود شما میگویید، چقدر سال به سال بچهها در دانش زبان فارسی پسرفت بیشتری داشتند؟
- به یاد دارم چون سمت معاون آموزشی مدرسه را در کنار تدریس در پایه پنجم (آن زمان آخرین پایه در دوره دبستان بود) عهدهدار بودم، در شورا و تبادل نظر با معلمان به این نتیجه رسیدیم که پایه اولیها در خواندن ضعف بسیار داشتند و به نظر ما این مساله برمیگشت به رسمالخط کتاب چون دانشآموزان با یادگیری حروف، کمکم خواندن کتاب فارسی را یاد میگرفتند و وقتی به مرحلهای از یادگیری حروف میرسیدند که معلم میبایست دروس علوم، ریاضی و دینی را تدریس کند، مشکل اصلی شروع میشد.
ناتوانی در خواندن به طبع سبب عدم درک مطلب میشد که مسئولان این طرح فقط به زیبایی و حظ بصری خط توجه داشتند و غافل از این مرحله بودند. طبعاً دانشآموزان با همین درجه از یادگیری به کلاس بالاتر میآمدند و مشکل دو چندان میشد. بهویژه در پایه سوم، عدم فهم و درک مطلب در درس ریاضی و حل مسئله خود را بیشتر نشان میداد به طوری که عدم علاقه به ریاضی از همین پایه آغاز میشد چون درک مطلب نداشت، نمیتوانست به مرحله سوم یادگیری یعنی کاربرد و سپس به تحلیل برسد و خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل.
نکتهای که ناگفته ماند درباره طرح پرلز بود (طرح بهبود سواد خواندن که هر ٤ سال یک بار جهانی برگزار میشد و دانشآموزان سوم و چهارم را در بر می گرفت). خوب است خودتان به آمار رجوع کنید و ببینید ما در چه ردهای قرار میگرفتیم.
اتفاقا من در قسمت پژوهش این طرح کار کردم و ارتباط بهبود سواد خواندن را بردم در حیطه درس ریاضی و حل مساله و پنج ماه معیار ارزیابی و سنجشم دانشآموزان کلاس خودم بود با تمام اسناد معتبر. طرح برنده جایزه هم شد اما این نکته برایم چندان اهمیتی نداشت. تاسف من از آن بود که آموزش و پرورش میتوانست از طرحهای پژوهشی ارائهشده در پیشبرد و برنامهریزی خود استفاده کند که نمیکرد و فقط اجرای این طرحها سبب گرفتن حق امتیاز برای بالادستیها بود.
به عنوان یک آموزگار، خودتان دوره دبستان چگونه فارسی آموختید و بعد در دورهای که آموزگار بودید چگونه آموزش میدادید؟
- من در اولین دورهای که کتب درسی در نظام قدیم تغییر کرد، پا به دبستان گذاشتم. یعنی سال ١٣٤٥ و سه دوره تحصیلی از همان زمان شروع شد.
اولاً که تمام کتابها از یک نوع رسمالخط برخوردار بود و کلاس خط و خوشنویسی هم با قلم درشت و قلم ریز داشتیم و میتوان گفت در این دوره به اجبار میخواستند دانشآموز را خوشنویس بار آورند اما در آن دوره، توانایی و استعداد دانشآموزان بهطور واقعی در هر زمینه به ویژه خط (که در اینجا بحث اصلی ماست) خود را نشان می داد. خط به نوعی زمینه إرثی هم دارد.
در حاشیه بگویم که من در خانوادهای خوشنویس متولد شدم، به همین دلیل حتی به انجمن خوشنویسان برای یادگیری تکنیکی مراجعه کردم. دوره متوسط و عالی را همزمان در یک سال گذراندم و سال دوم در مرحله ممتاز آموزش دیدم اما بودند کسانی که دو یا سه سال در مرحله عالی درجا میزدند؛ خب این همان استعداد ذاتی است که عرض کردم.
و از طرفی آن زمان روخوانی و روان خوانی از اهمیت زیادی برخوردار بود و حتی حفظ اشعار کتاب درسی، اما در حال حاضر دانشآموزان الزامی به حفظ شعرها ندارند.
در زمان معلمیام، برنامه آموزشی خودم را طراحی میکردم و سطوح یادگیری را در آن میگنجاندم که منظورم از سطوح یادگیری که بیشتر در حوزه شناختی بود، دانش، فهمیدن، کاربرد، تحلیل، ترکیب و ارزشیابی است. داشتن طرح درس روزانه و ماهانه و سالانه هم از مهمترین کارهاست. خلاصه یک معلم توانمند باید بهروز و در حال یادگیری باشد.
یکی از طرحهای پیشنهادی من به اداره آموزش و پرورش برگزاری آزمون بنیه و توانمندی آموزگاران هر چهار سال یک بار بود. چون آموزگاران را ملزم به مطالعه و یادگیری به روز میکرد (البته استقبال میشد ولی اجرا نکردند و به همان برگزاری کلاسهای ضمن خدمت بسنده کردند که ربطی به ارزیابی بنیه علمی نداشت).
اکنون در سطح جامعه این نکته رواج دارد که استاد، دانشجو، مهندس، پزشک از نوشتن چند خط ناتوان هستند. این پدیده از نگاه شما چگونه اتفاق افتاده است و چقدر به نظام آموزش زبانی ما ربط دارد؟
من فکر میکنم بیشتر برمیگردد به عدم مطالعه و محشور نبودن با کتاب. خودتان بهتر میدانید سرانه مطالعه در کشور چه میزان است و ایجاد علاقه به کتاب و کتابخوانی هم به فرهنگ خانوادهها بازمیگردد که تا چه میزان اهل مطالعه باشند. در گذشته کتابهایی همچون حافظ، مثنوی و شاهنامه جزو اصلیترین کتابها در منازل بود اما الان هر چه تلویزیون خانهای اینچ بالاتری داشته باشد ارزش است.
شما در چند خانه وارد میشوید و مشاهده میکنید کتابخانه دارند؟ درد از اینجاست!
در پیوند با این مطلب بیشتر بخوانید: