در جامعهای که ارزش کودک در ندیدن ارزشها و حقوق اوست، جای هیچ شگفتی نیست که برنامهسازانی با حضور چهرههای سینمایی و غیرازآن پس از انگشت رساندن به هر چیزی که در دسترسشان است، این بار بیایند انگشتی هم به ترانههای کودکانه بزنند و با تفسیرهایی ناخوشایند در بیمعنایی آن سخن بگویند. من دلم برای آنکه تفسیر میکرد نسوخت، دلم برای آنانی میسوخت که در جایگاه تماشاچی، به بخشی از فرهنگ کودکی خود میخندیدند. و این البته شاید طبیعی باشد، در جامعهای که خنده میتواند کیفر داشته باشد، خندیدن به خودمان و فرهنگمان هم بهانهای میشود برای بیهوده خندیدن. تماشاچیانی که شاید ندانند پشت این بیمعنایی چه کارکردهایی نهفته است.
این یادداشت در نقد یکی از قسمتهای برنامه همرفیق نوشته شده که در آن مهمان برنامه به تمسخر متلها و هیچانههای دوره کودکی پرداخته است.
بخشی از این قسمت را میتوانید در اینستاگرام مشاهده کنید.
https://www.instagram.com/tv/CK6FW4eD9B1/?igshid=29ibqbcp9ht1
این یادداشت را نه در جهت نقد آن دستگاه و برنامهسازانی مینویسم که اینگونه میکوشند فرهنگ مادری و فرهنگ کودکی خود را به فروپاشی بکشانند. بلکه روی یادداشتم تنها به مادران و پدران و همه جوانانی است که ممکن است در کارکرد این ترانه بازیهای هیچانی شک کنند و دیگر جرئت نکنند آن را برای کودکانی که در کنارشان هست بخوانند. به این دلیل که بگویند یکبار مفسری فرهیخته بیمعنایی این ترانه بازیهای هیچانی را برای ما گوشزد کرد، پس ما هشیار باشیم و این ترانه بازیهای هیچانی را از کودکان خود دریغ کنیم.
نیاز است بهعنوان کسانی که کار تاریخ ادبیات کودکان کردهایم، بگویم که ما در جلد نخست مجموعه تاریخ ادبیات کودکان ایران در چرایی وجودی چنین ترانه بازیهایی گسترده نوشته و تحلیل کردهایم. اما در آنجا به نکتهای اشاره نشده است که چون مربوط به زبانآموزی کودکان است در این یادداشت به آن اشاره میکنم.
ترانه بازیهای هیچانی که آمیختی از کنشهای بازیگون و آواهای گاه به ظاهر بیمعنا هستند، برای هزارهها نقشی بیبدیل در زندگی کودکان در هر کجای جهان داشتهاند. مادران که آفریننده این ترانهها بودهاند، بر پایه حکمت جاری در زندگی انسان، شناختی ژرف از مغز کودک و چگونگی رشد آن داشتهاند. این آواها و ترانهها، خشت بر خشت، در سدهها و هزارهها شکل گرفته است. ترانهبازیای مانند اتل متل توتوله جدای از اینکه یک بازی کنشورزانه شیرین برای کودکان است، که حس گرم دور هم نشستن را برای آنها به وجود میآورد، برخلاف گفته آن مفسر شیرین تفسیر، اگر قرار باشد جایگاه آن را با اوراد بسنجیم، به راستی وردی زبانی است. مادران در درازای تاریخ با این وردهای زبانی بوده است که کودکان خود را با آوا و نوای زبان مادرانه و زبانی که کودک با آن ریتم، آهنگ، و زیروبمی زبان را میآموزد آشنا کردهاند.
آنچه امروزه در جهان مدرن به نام سواد شکوفایی Emergent Literacy شناخته میشود، و بخشی مهم از آن بیداری آوایی است، درست برگرفته از همین سنت کهن زبانآموزی آوایی به کودکان است. شوربختانه به سبب اینکه نظام پیشدبستانی ایران با این واژگان پربار بیگانه است، باید روشن کنم که بیداری آوایی Phonological Awareness از نخستین گامهای یادگیری و آموزش زبان به کودکان است. چون در زمانهایی که فرهنگ پیشدبستانی در جهان شکل نگرفته بود این آموزش برعهده مادران بوده، آنها با حکمت مادرانه از سادهترین آواهای زبانی، پیچیدهترین معماریهای آوایی را میساختند تا کودکان همبازی کنند و هم زیروبم، آهنگ و ریتم زبان را یاد بگیرند و بتوانند هم خوب بشنوند و هم خوب بر زبان برانند. در آن آوای دلنشین اتل متل توتوله، چه حکمتهای بزرگی که نهفته نیست، تکرار چهارباره واک زبانی- دندانی «ت» ارتباطی روشن با زبان باز کردن کودکان دارد، کودکانی که هنگام باز کردن زبان، با پیچشهای زبانی نمیتوانند کنار بیایند و ممکن است دو واک همسایه «ت» و «د» را به نادرست به کار ببرند، با دستور زبان آوایی از سوی مادران روبهرو میشدند و مادران از همان آغاز با تمرین این پیچشهای زبانی، به گشودن زبان کودکان خود کمک میکردند.
هر آنچه ازاینگونه ترانهها داریم که بخشی از آن از نگاه آن مفسر خوشمزه، بیمعنا به نظر میرسد، در بیمعنایی خود سرشار از معنا و کارکرد است. ترانههایی اینچنین، خط و راهی به درازای تاریخ و پیش از تاریخ دارند، این آواهای تکرار شونده نسل در نسل مادر و کودک را به هم پیوند میدهند و میان نسلها پیوستهای فرهنگی میسازند. آیا تاکنون کودکان پیشدبستانی و خردسال را دیدهاید، هنگامی که آوای عمو زنجیرباف را گروهی میخوانند، چه گونه و چه طور تمام سلولهای مغزی و تنیشان بیدار میشود و یکپارچه هیجانهای درونی خود را بیرونی میکنند؟
من هیچ نقدی به آن برنامهسازان و آن مفسر شیرینمزه ندارم، که چنین فرهنگ مادری و کودکی خود را زیر پا میگذارند و برای خنداندن تماشاچیان، از زخم زدن به فرهنگ مادری و کودکی خود نان میسازند. سخنی با آنها ندارم که تاروپود فرهنگ مادری و کودکی خود را دستمایهای برای فروپاشی آن گذاشتهاند و هر دم بر آتش دست انداختن ترانه بازی هیچانی مانند اتل متل میافزایند تا بیشتر دل تماشاچیان خود را بربایند.
سخن من ابتدا با همه مادران و زنان و البته پدرانی است که شاید با دیدن این تفسیرها، بر مرگ ترانه بازیهای این چنینی مهر تأیید بزنند. و بعد با نظام آموزشوپرورشی است که در چهل سال گذشته، یک کتاب یا مقاله درباره ضرورتهای وجودی بیداری آوایی و سواد شکوفایی نه پژوهیده و نه منتشر کرده است. سخنم با مربیان و آموزگاران است که در این فضای سرد و فسردهای که همه آردهای فرهنگیمان را بیخته و الکمان را بر دیوارههای پوک آویختهایم، یادمان باشد، اگر میخواهیم گلستان، بوستان و قطعات سعدی بخوانیم و اینها برای ما به یادگار بماند، خواندن چنین آثاری از آواهای اتل متل توتوله شروع میشود تا آنجا که زمانی دیگر کودکان ما بتوانند این شعر را از استاد بزرگ سخن بخوانند:
سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست
که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
وگرنه منقبت آفتاب معلومست
چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
و بگویند ای اتل متل کوتولهی عزیز تو که به ما بازی همنشینی و همزبانی آموختی، سخن برای کارکردها و زیباییهای روی تو تنها برای یادآوری به اهل دل بود و بس! که روی زیبای تو حاجت به هیچ پیرایشگری ندارد.